رمان نم نم عشق
شعر ها شاد و غزل خوان لبانم بودند
اسم لبخند تو شد واژه فرو ریخت بهم
شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#نم_نم_عشق
قسمت بیست و هفتم
#فصل_دوم
#فسمت_آخر
مهسو
+خلاصه منم اومدم ترکیه و ازطریق اون خدمتکارخائن مقر اصلی آناروپیداکردم…گفته بودم که آناباهوش نیست…منو دست کم گرفته بود…
باکمک پلیس ترکیه واینترپل مادرم وآنا رو دستگیرکردیم و تورو آزاد…
بمیرم برات…هنوزم یادم نرفته چقدر ضعیف شده بودی….
_منم یادم نرفته چقد شکسته وداغون بودی…
لبخندی زد و گفت
+ماتاابد داغونتیم عیااال…😂
_جلوتونگاه کن شهیدمون نکنی…
راستی،هنوزم یادم نرفته که طناز جریان شرکت پدرش دروغکی بود…
+خب عزیزم برای عادی سازی بود…تازه اون دو نوگل نوشکفته هم سروسامون گرفتن….
_بعله…شما راس میگی…
جلوتونگاه کن اینقد به من زل نزن…
*
پنج سال بعد
+مهسوجون بگودیگه…بی سانسورهم بگولطفا…
_محیاجان برو ازیاسر بپرس…اون برات همه ارو تعریف میکنه…
+نخیرم…اون سانسورمیکنه…هی دروغکی میگه.امیرحسین و طنازم که کلا رو سایلنتن فقط میخندن…
++کی دروغ میگه؟
+شمادروغ میگی…کمک کنیدرمانموتموم کنم دیگه…
_خیلی خب بیا بهت بگم…ولی پس فردا بچم بهدنیا اومد نشونش ندیا….آبرومونومیبری
+حالا تا شیش ماه دیگه که بچتون به دنیابیادفکرامومیکنم….
#سخن آخر:
روزم همه سیاهی، جز این نمانده راهی
دیوانه تر تو خواهی، من عاشق جنونم
.
غم را خودت زدودی، دل را خودت ربودی
با من طرف نبودی ، با کودک درونم
.
بیهوده بر تو پیچم ، من پوچ پوچ پوچم
گفتم که بی تو هیچم، نون، قبلِ یرملونم
.
جنگت که تن به تن شد، چشمت حریف من شد
افسانه ای کهن شد ، بر هم زدی قشونم
.
بر قلب من امیدی، با هر طپش رسیدی
خنجر اگر کشیدی… ، من از تبار خونم
.
صد چله بر کمانت، افتاده ام به جانت
با تاب گیسوانت ..، لرزانده ای ستونم
.
هم بازدم تو هم دم، عشق است #عشق_نم_نم
در هر نفس فقط غم ، جوشیده از درونم
#امین_شاهسواری
پایان….
#محیاموسوی
#کپی_ممنوع⛔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
"بسم رب الشهداء..."
.
چشمانش گرد شده بود
در پَسِ هر جمله ام نیشخندی میزد و میگفت:
ما را گرفته ای رفیق؟
آمریکا؟
دکترا؟
ایران؟
بعدش هم شهادت و مزاری بی نشان؟
رها کردن کالیفرنیای قشنگ؟
بعدش در یک بیابان دست بردن به تفنگ؟
مگر میشود؟
مگر داریم؟
من از داستان هایش می گفتم و او همه را
افسانه می دید
من از غصه هایش در جنگ می گفتم و او
همه را قصه می پنداشت
من از یار می گفتم و او زیر بار نمی رفت
مدام قسم میخوردم و میگفتم
بخدا راست می گویم
و او همچنان متعجب نگاهم میکرد
.
خودمانیم،
چه کسی فکرش را میکرد
برای ما خفتگان در غارِ روزگار
چمران؛
نه بعد از گذشت قرن ها
که فقط بعد از گذشت سی و اندی سال
افسانه گردد؟
- محمودمرادزادگان -🌱!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد #شیخحسینانصاریان
وقتی پرونده را خودِ خدا شخصی میبینه؛
تعجب گناهکار از پرونده خودش !
2016125.mp3
849.4K
سلام علی آقا، سلام بابا جان،
سلام پسرِ گلم
علی جان بابا من خیلی دلم می خواد
یه بار قبل از ظهور امام زمان و یه بار
بعد از ظهور امام زمان شهید بشم. به
خیال خودم می گم این زرنگیه. دوبار
شهید شدی برای اِسلام
علی جان بابا جامعه خیلی داره سخت
تر می شه. گناه داره روز به روز رشد
می کنه، پیشرفت می کنه. پاک بودن
توی این جامعه خیلی سخت تر از قَبله
هر چی به ظهور امام زمان نزدیک تر
می شیم فتنه ها بیشتر می شه، گناه
بیشتر می شه، خطاها بیشتر می شه.
تو باید خیلی مواظب خودت باشی، نه
تنها مواظب خودت که مواظب مامانتم
باشی، مواظب بقیه هم باشی..
"وصیت شهید حججی به پسرشون"
🍁زخمیان عشق🍁
سلام علی آقا، سلام بابا جان، سلام پسرِ گلم علی جان بابا من خیلی دلم می خواد یه بار قبل از ظهور اما
••
- لطفا توی یه مکان خلوت و با توجه
گوش بدید که اون بغض آخرِ شهید
رو لمس و حس کنید
ان شاءالله که شنیدن این صدا تویِ
این تاریخ و امشب اتفاقی نبوده باشه...