فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ(کهف۳۹)
همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست.
وقتی اونقدر قدرت داره که میتونه تورو به هر جایی و هر چیزی برسونه ،
چرا ناامید شی؟ چرا از یه نفر دیگه بخوای؟
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرداری که به احترام احساس یک سرباز ایستاد!
⭕️ در یک مکان اداری، بعد از اتمام جلسه یک #سرباز در راهرو از #حاج_قاسم درخواست میکند تا مداحی کوتاهی داشته باشد؛
⭕️#حاج_قاسم در عین عجله و خستگی و شاید ممانعت برخی اجازه میدهد این سرباز مداحی کند؛
👈 #سرداری که کل عالم استکبار از ترسش خواب نداشتند خاضعانه در یک راهرو سرپا می ایستد و به ابراز احساسات و مداحی یک سرباز گوش میدهد و نهایتا بغلش کرده و #انگشترش را به او هدیه میدهد؛
👈 در کجای دنیا در قاعده نظامی یک سرباز میتواند در مقابل یک ژنرال بلندپایه به جز احترامِ نظامی کار دیگری انجام دهد؟
🌸شادی روحش صلوات
🌴💎🌼💎🌴
همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
شهید#رضا_پورخسروانی🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
✍روایتی از مادر شهید اکبر حسن پور...
🔹یکی از همرزمانش می گفت: توی منطقه هر روز غسل شهادت می کرد.
🔸یکبار به او گفتیم: چه خبر است؟ چرا هر روز غسل انجام می دهی؟
🔹در جوابمان گفت: شهادت انسانِ پاک می طلبد باید برای شهادت آماده بود.
🔸روزهای آخر دائم این جمله را با خودش زمزمه می کرد: جبهه کرخه نور شهید اکبر حسن پور...
🔹ما می خندیدیم و می گفتیم: برو بابا! تو توی این سنگر مانده ای و شهید نمی شوی.
🔸او می گفت: من چشم انتظار شهادتم و کنار همین سنگر شهید خواهم شد.
🔸دیری نپایید که حرفش واقعیت پیدا کرد و او کنار سنگر در حال وضوگرفتن به دیدار خدا شتافت.
💢هدیه به روح مطهر و ملکوتی شهدا صلوات🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده
🌹فرزند اولمان پسر بود. فرزند دوم و سوم هم دختر شد. فرزند چهارم که دختر شد، زخم زبان های اطرافیان شروع شد. در منطقه ما پسر زیاد برای خانواده را خوب و دختر پشت سر هم را خوب نمی دانستند.
حالم از زخم زبان ها گرفته بود. از روی موسی خجالت می کشیدم که باز دختر دار شدم. وقتی آمد، سرم را زیر پتو پنهان کردم که اشکهایم را نبیند.
گفت : چرا گریه می کنی؟
با بغض گفتم: باز هم دختر شد.
با خوشحالی گفت خدا را شکر که باز هم دختر شد. زیر چشمی نگاهش کردم. قنداقه دخترش را روی سر گذاشت و گفت: دیگه نگی دختر بده، دختر رحمت خداست، لطف خداست!
رفتارش را که دیدم، دلم از غم خالی شد، تمام زخم زبان ها را فراموش کردم.
شهید#حاج_موسی_رضازاده🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
♦️ شهید آوینی:
«خداوند خميره ی وجود مؤمن را با خاک كربلا و خون شهدايش سرشته است و تا شب و روز باقی است، اين پيوند تاريخی كه مؤمنين را به عاشورا پيوند می دهد در عمق فطرتها بيدار خواهد ماند و هر آن كس را كه شنوای ندای باطن خويش است، به صحرای كربلا خواهد كشاند.»
شهید#مرتضی_آوینی🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣هر روز صد صلوات هدیه
❣به روح پاک و مطهر همه شهدا
❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
1_هدیه به روح پاک و مطهر شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
رفیق شفیق که میگن
همینها هستند.!
بامعرفت هایی که
رفیقِ نیمه راه نبودند...
#بچه_محل
#رفاقت_تا_بهشت
#شهید_علی_یزدانیان
#شهید_سیدعلی_کاظمی
#شهید_علیاصغر_حیدری
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در سفرهشان
رونق اگر نیست
صفا هست ....
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
رمان زيباي #اپلای
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#اپلای
#قسمت_هفدهم
از نقد تشکلها شروع کرد و فضای ناامیدی بین بچهها که عقیده داشت تقصیر فضای مجازی است و خبرهایی که بزرگنمایی و خوبیهایی که پنهان میکنند تا برنامههای کانون و فشار بیپولی و طرح فعال سازی درون خانگی مادران سرپرست خانوار.
وسط حرفمان آریا آمد و به لحظه پشیمان میشوم از بودنم.ساعت اولین چیزیاست کهتوی ذوقم میزند. از دو هم رد شده است و حرفهای معمول زدهایم. صدای آریا که میآید، آرش نمیتواند خودش را کنترل کند.
—ساعت چنده؟
—اَ...بَه... منتظر من بودی تا حالا،فدات!
آریا نمیدانست که چه حالی بر آرش گذشته است. بلند میشوم :سلام. چهطوری؟
با همان مشنگی خودش مقابلم قرار میگیرد و دستش را مقابلم دراز میکند. دست میدهم و عزم رفتن میکنم که دستم را میکشد: میثم تو امشب حکم فرشته نجات منو داری . بمون تا این برزخ و رد کنم. من بدم جهنم، آرش بره بهشت، تو هم برم خونتون.
همراهش میکشدم تا سمت مبلها: اِ بازی میکردین. همچین هم بد نمیگذشته!
دسته را میدهد دستم و مشغول میشود. تا خود صبح شبم را میسوزانم.
روز گاهی شاید بسوزد. شب گاهی شاید بسوزد. اما وقتی توالی شب و روزت سوخت میشود و روشنایی پشتش نیست، تمام زندگیت از آبادانی به ویرانی میرود.
آرش گفته بود دلش یک مسافرت متفاوت میخواهد . برود جایی که فاصلهها نباشد. که بتواند خودش باشد و نخواهد در مزان رنگها و ژستها سر بالا بگیرد. یک جایی که حال روحیاش را خوب کند. اهل درد و دل نبود ولی برایم از روابط حاد پدر و مادرش گفت وحال و قال آریا.آنها الآن ایران نبودند و آرش تنها بود.
حالا چند روزیست که آرش و نظراتش نیست. با پیام در ارتباطیم. عادت کرده بودم به بودنش و این ندیدنش کمی کلافهام میکرد. روز سوم که موبایلم روشن میشود و عکس خندان آرش روی صفحه میافتد خوشحالیم را پنهان نمیکنم. خوش و بشمانـکمی بیشتر از هر تماسی طول میکشد.بعد کمی مکث میکند،انگار دودل است حرفی رابزند یا نه که آرامـمیگوید:یادته یه بار گفتم آخرش چی میشه؟
دست از کار میکشم و میرومـجایی که خلوت تر باشد و میگویم:عزیز منی. رفته بودی که از اول بازیابی بشی، اولش شروع نشده رسیری به آخرش؟
به شوخیام لبخند میزند و آرامـمیگوید: به قول تو حرَم، آدم رو بازیابی میکنه!
—بیام سوغاتیمو بگیرم؟
فقط میخندد آرش همیشه هست و نیست. آرام و صبور است و کنار آمدنی!اما این آرامش حالش برای من خوشایند نیست. لب میزنم:مشکوک میزنی؟
صدای نفس عمیقی که میکشد کمی حالم را به تلاطم میاندازد.
—آرش خوبی؟کجایی؟
—خوبم. امروز از همیشه بهترم.
لحن و صدایش طوری است که قلبم را فشار میدهد و:میگم کجایی؟
—الآن باید میگفتی ای جان، عزیز منی!
عصبیام میکند:آرش!
—ای جان!باشه ناراحت نشو. فقط میثم، شماره کارتت رو میدی؟
—شماره کارتمو برای چی میخوای؟
—همونیه که دفعه قبل دادی، عوض که نشده؟
درست که حرف نمیزند کلافهام میکند. راه میافتم واز در آزمایشگاه میزنم بیرون:وایسا ببینم آرش. بگو چی شده؟بازم آریا؟
—نه،نه.
—اصلاً کجایی؟خوبی؟
—شارژ شارژم خیالت تخت!
آرش!
—یه پولی دارم که این چند ساله جمع کردم .خیالت راحت پاک پاکه. حق کی توش نیست. گفتم دست تو باسه. خیلی در حقم برادری کردی روم نمیشد بهت بگم. اما همیشه مدیونتم!شاید برم.
دیگر طاقت نمیآورم و تا نیآیم حرفی بزنم گوشیم خاموش میشود. شارژش تمام است به صفحهٔ سیاهش نگاه میکنم و بی اراده دور خودم چرخی میزنم.شارژر نیاوردهام. تا از کسی بگیرم توانم به صفر میرسد. هر چه بوق میخورد کسی جوابگو نیست .
#نرجس_شكوريان_فرد
#اپلای
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh