eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
پادکستِ‌دلِ‌خراباتی۹(2).mp3
6.87M
غبار ماتم تو؛ آبرو به من بخشید(:' مرحوم
ماکه رفتیم رفیق یه وقت جانمونی...... سوم فرودرین، سالروز پرواز 🕊 شهید الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
ایام عید و عملیات فتح المبین و شهادت رزمندگانی از خطه شهرشهیدان اصفهان شهیدان مصطفی جان نثاری فرزندعباس و محمد علی جان نثاری فرزنداحمد در وصیت خود همواره سفارش به صله رحم ودید وبازدیداقوام،حتی به آنها ی که در حق شما بدی کرده اند سفارش میکرد، یادآن جوانمردی ها گرامی باد روحشان شاد و راهشان پر رهرو🕊 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
دعا کنید... دعا کنید شهیـــد " باشیم" نه اینکه فقط شهیــــد" بشویم". اصلا تا شهیـــد نباشیم، شهیــــد نمیشویم. . تا حالا فکر کرده اید، پشت بعضی دعاهای شهادت، یک جور فرار از کار و تکلیف است. سریع شهیـد شویم تا راحت شویم! اما .. دعا کنید قبل از شهیـــد بشویم، یک عمر شهیــــد باشیم. مثل شهید حاج قاسم سلیمانی که رهبر به او می گوید تو خودت شهید زنده ای برای ما. مثلا هشتاد سال شهیـد باشیم.... !!!! شهیـد که " باشیم"، خودش مقدمه میشود تا شهیـد هم "بشویم" * ان شاءالله* التماس دعا ❤️ ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
و سلام بر او که می گفت: «بزرگترین برکت ماه رمضان پیراستن و دور کردن یا کاستن آلودگی ها از جان مان و از خلقیات مان است» شهید 🌷@shahedan_aref
ایام عید ویاد شهید عزیز حاج احمد کاظمی عیارِ عاشــق ... زمانی مشخص می‌شود، ڪہ ببینـی تا ڪجـا پایِ معشـوق می‌مـاند !؟ شهیـد یعنـی انتهایِ عشــق یعنـی ایستادن تا پای جــان شهید حاج احمد کاظمی،کنارفرزندانش هدیه نثار ارواح مطهر شان صلوات ❤️ ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 نویسنده ♥️ شنبه 11/8/70 هر جلسه كه براي حل تمرين مي روم انگار رفتارشان بهتر مي شود. اين بار به احترامم از جا بلند شدند. البته توقعي ندرم منهم خودم هنوز دانشجو هستم. حالا دوسال بالاتر ، آنقدر قابل احترام نيستم. مي دانم كه تك و توكي از بچه ها مي دانند كه من هم دانشجوي همين دانشگاه هستم. امروز با خودم قرار گذاشته بودم هر جوري هست نگاهش نكنم. اما نتوانستم . همه در حال يادداشت برداشتن بودن و كسي حواسش به من نبود. شنبه 2/9/70 زبس كه توبه نمودم ، زبس كه توبه شكستم فغان توبه برآمد ، زبس شكستم و بستم دوهفته پيش تعطيل بود و من بي قرار منتظر شنبه اي بودم كه بايد براي حل تمرين به كلاس مي رفتم. سرانجام روز موعود رسيد و من وارد كلاس شدم. جواب سلامم را فقط از دهان مهتاب شنيدم. البته همه جوابم را دادند ، ولي صداي بقيه پيش صداي زيبا و ظريف مهتاب رنگ باخت. نگاهش كردم او هم مرا نگاه كرد. در اين مواقع از شرم ميميرم ، اما نمي توانم نگاهم را از صورت زيبايش برگيرم. بعد از كلاس گوشه اي در راهرو ايستادم و نظاره گرش شدم. كه از كلاس بيرون آمد و در حلقه دوستانش به سمت پله ها رفت. تازه متوجه شدم كه چقدر قدش بلند است ! بلندتر از دوستانش ، راه رفتنش نا خود اگاه پر از طنازي است يا شايد به چشم من اينطور مي آيد؟ خدايا فقط و فقط به بخششت چشم اميد دارم. شنبه 28/10/70 روز پر حادثه اي را گذراندم. آخرين جلسه حل تمرين بود و من سرگرم رفع اشكال از بچه ها بودم . از اول كلاس منتظر بودم تا مهتاب اشكالش را بپرسد ساعتها بدون توجه به من مي گذشتند و مهتاب حرف نمي زد. داشتم نااميد مي شدم. شايد اشكالي ندارد كه ناگهان بلند شد و صورت مسئله اي را كه در آن اشكال داشت خواند. صدايش كردم و ازش خواستم شروع به حل مسئله كند . خطش هم مانند حركاتش ظريف و زيباست. نمي فهميدم چه ميگويد فقط محو حركاتش شده بودم. حرف مي زدم و نمي فهميدم كه چه مي گويم. وقتي تشكر كرد تازه فهميدم مسئله را حل كرده ، در حال غبطه خوردن بودم كه ناگهان پسري اسپري بدبويي را در فضاي كلاس پخش كرد و هوا پر از دانه هاي ريز و سفيد شد. همه دست زدنند و يكي داد زد به افتخار آقاي ايزدي و اتمام جلسات حل تمرين. قبل از اينكه بتوانم ماسك را بزنم حالت خفگي پيدا كردم .هرچه جيبهايم را مي گشتم اسپري مخصوصم پيدا نمي شد. ريه ام در حال انفجار بود براي ذره اي هوا پر پر مي زدم در آخرين لحظه چشمان نگران و لبريز از اشك مهتاب را ديدم كه با ترس خيره به من مانده اند، ديگر حتي از مرگ هم نمي ترسيدم. يكشنبه 29/10/70 حوصله ام از ماندن در بيمارستان سررفته چه خوب كه تو همراهمي تا چند خطي در تو بنويسم. سه شنبه 30/10/70 خدا را شكر مرخص شدم. از يك جا ماندن و اسيري متنفرم. درسهايم روي هم جمع شده وچيزي تا شروع امتحانات نمانده؛ مهتاب مي داني چشمانت چه به روزم آورده ؟ مي دانم كه روح پاك و معصومش اصلا خبر ندارد كه نگاه سمج من به او دوخته شد است. خدايا از بخشندگي ات بسيار شنيده ام مرا هم ببخش. ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh