35.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 نماهنگ *نسیم بهار*
○ عرض ارادتی به ساحت امام عصر(عج)
○ تقدیم به مجاهدان سلامت
🎶 اثر تازه گروه سرود احلیمنالعسل حرم شهدای گمنام واوان
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آغاز زندگی مشترک یک زوج مهدیشهری در حرم شهدای گمنام این شهر
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نگاههایی که هرگز
فراموش نخواهند شد
#نگاه_شهیدان
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
از فیض خیالت چمن سینه شکفت
از دیدن رویت گل آئینه شکفت
چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست
هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت
#خاقانی ✍
#شهید_محمد_تاجبخش ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#دیدارآخر💔
روزی که میخواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کردهاست، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دستهایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه میرفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمیکردی، گفت: این دفعه مأموریتم طولانیتر است دلم برای شما تنگ میشود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.
#شهید_محمد_تاجبخش ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🕊 ۲۳ فروردین سالگرد شهید محمدرضا رسولی گرامی باد
📸 تصویری از سردار باقرزاده در کنار شهید رسولی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دختری آمد سراپا فاطمه
این رقیه خانم است یا فاطمه؟
در اصالت کیست طاها اینچنین؟
در جلالت کیست زهرا اینچنین؟
🎊ولادتت مبارک دختر ارباب🎊
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh ع
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_103
لبخند روی لبهای آیه میماسد!(دختر مامان)توی مغزش اکو میشود و آیه پوزخند میزند.یادش می آید جایی خوانده بود ابوعلی سینا دنیا را عالم کبیر خوانده بود و انسان را عالم صغیر! پوزخندش پررنگ ترمیشود.
دلش میخواست میتوانست به شیخ الرئیس بگوید حضرت شیخ با تمام نبوغ و بزرگی ات اینجا رااشتباه کردی! دنیا عجیب صغیر است! و انسان عجیب کبیر! دلش میخواست میتوانست حال
حاضرش را به شیخ الرئیس نشان دهد و بگوید:خوب نگاه کن یا شیخ.... دنیا آنقدری کوچک بود
که حالا مادرم روبه روی من نشسته و انسان آنقدر کبیر است که با این بعد مکانی کوچکی که بین
ما است من را نمیشناسد و من (دخترمامان) نیستم!
نگاه حورا میکند و میپرسد:شما در حال حاضر چی کار میکنید؟
حورا با مهر میگوید:مدرس دانشگاهم...جامعه شناسی!
آیه اندیشید خوب است! زن رو به رویش حالا میتواند با تسلط کامل ناسیونالیست ها را به چالش
بکشد و حتی بروکراسی طراحی کند برای جامعه ی مدنی!او حتما گیدنز را هم دیده و بحث و گفت و گویی پیرامون کتاب سقوط آزاد اقتصاد جهان داشته است!آخر با غلظت خاصی گفت: من(مدرس دانشگاهم!)خنده اش گرفته بود از این افکار بی معنی و مسخره ی توی سرش خدایش را شکر
گفت که افکار اصوات ندارد!
فکر کرد دید بی ادبی است وگرنه حتما میپرسید:نظر شما در مورد نقش مادردر ساختن جهان تمدنی چیه؟
پوفی کشید و نهیبی بر سر خودش زد!داشت زیادی کشش میداد...
با لبخند به شیک توت فرنگی خوش رنگ و لعابشان خیره شد و گفت:بخورید دیگه.
و خودش اولین قاشق را به دهان گذاشت... حورا با لبخند گفت:آدم هوس میکنه یه شعر ناب بخونه!
و آیه کنجکاوانه پرسید:شاعر مورد علاقه اتون کیه؟
حورا کمی اندیشید و گفت: حافظ که حافظه ی ما است!اما شاید اخوان ثالث...آیه با لبخند به چشمهای شبیه چشمهای خودش خیره شد و زمزمه کرد:سلامت را نمیخواهند
پاسخ گفت
سرها در گریبان است... کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند....که ره تاریک و لغزان است....
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون...که سرما سخت سوزان است...
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیراهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
آی....
دمت گرم و سرت خوش باد...سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
حورا با لبخند کوتاه و آرام دستی برای آیه میزند و میگوید:عالی بود! عالی! بیست و چهار سال بود
کسی برام اینطور این قطعه رو زمزمه نکرده بود!اینقدر گرم و گیرا!
و آیه تلخ و خسته خندید! بیست و چهار چه عدد غریب و مظلومیست!
شهرزاد هم دستی زیر چانه اش گذاشت و گفت:تو خیلی خوب بلدی ازچیزای دور و برت لذت
ببری خیلی قشنگ زندگی میکنی...
آیه هیچ نگفت و تنها دستهای شهرزاد را فشرد و بعد گفت:میگم اگه تموم شده بریم یه سر
امامزاده صالح زیارت کنیم که من باید کم کم زحمتو کم کنم...
حورا البته ای میگوید و میخواهد بلند شود تا حساب کند که آیه دستش را میگیرد و
میگوید:بزاریدش به پای هدیه
_آخه...
_آخه نداره حورا جون...
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_104
حورا هیچ نگفت و آیه رفت...اولین بار بود که نامش را از زبان آیه میشنید! حَورا! تا بیست و چهار
سال پیش همه او را اینگونه صدا میزدند! دست و دلش لرزیدند! چه شباهت های ترسناکی...
چادر سفید هرچقدر به آیه می آمد صورت شهرزاد را معصوم کرده بود. حورا با لبخند به آن دو خیره
شده بود و شهرزاد مدام به خودش نگاه میکرد و از این هیبت جدیدی که پیدا کرده بود ذوق
میکرد!
و حورا تجدید خاطره میکرد با حیاط با صفای امام زاده صالح.آیه به عادت همیشگی دو رکعت نماز
حاجات خواند و حورا مست حس خوب دمیده در رگهایش گوشه ی سالن نشسته بود و به ضریح
خیره شده بود.در این میان تنها شهرزاد بود که با کنجکاوی به دور و برش نگاه میکرد.
حورا لحظه ای یاد
حَوراگفتن آیه افتاد. نگاهش کرد. چیزی مثل خوره به جان فکر و خیالش
افتاده بود. در طول این بیست و چهارسال وقت و بی وقت این فکر در سرش جولان میداد!
که درست بوده؟
کارش؟
بی آیه شدن ارزش این جایگاه و موفقیت ها را داشت؟
و همیشه بدون حل کردن معادله صورت مسئله را پاک میکرد.اما این را خوب میدانست ازدواجش
با حمید بهترین کار ممکن بود!او آدم خیانت نبود!
و خیانت نکرد به محمد .زمانی راضی به طلاق شد که با خودش کنار آمده بود که محمد را دوست
ندارد.که انتخابش یک انتخاب ذوق زده و هیجان زده بود و آیه را هم اگر محمد نمیگرفت حتما
همراه خود میکرد! او آدم بی مهری نبود.او حالا مادر بود و وجودش با وجود آیین و شهرزاد هنوز
طالب آیه ی یک ماهه و زیبایش بود.
قطره ای اشک از چشمهایش چکید. داشت قبول میکرد اینهمه شباهت اتفاقی نیست! جهان عالم
صغیری است!
نگاه میکند که آیه چه عاشقانه مناجات میکند. با سرانگشتانش ذکر میگوید.یادش می افتد خان
جون هم همینطور ذکر میگفت.اعتقاد داشت این سرانگشتان فردای قیامت شفاعتش میکنند و
جهان عالم صغیری است. اشکهایش میشود هق هق... به همین راحتی اعتراف کرد که ذاکر
کنارضریح همان آیه کوچولوی یک ماهه ی بیست و چهار سال پیش است!حمید را خوب میشناخت!آدمی نبود که به هرکسی نزدیک شود واجازه ی نزدیکی بدهد.
شهرزاد جان حمید بود و باید میفهمید کاسه ای زیر نیم کاسه ی این همه صمیمیت است!
پوزخندی زد حالا اگر همان اول کار میفهمید مگر فرقی هم میکرد؟
دوباره دلش ریخت...یعنی آیه اش را پیدا کرده بود؟
فکر میکرد روزی اگر دخترش را پیدا کند و ببیند حتما بد حال میشود!همیشه انتظار یک شوک قوی
را میکشید و یک مشت رفتار کلیشه ای! اما او گوشه ای نشسته بود و داشت تکه های جور چین
زندگی اش را مرتب میکرد و هق هق میکرد.دخترش بالغ تر از آنی بود که فکر میکرد. خیره ای
عقیق در دستانش شده بود. این انگشتر...
دوباره چشمش رفت سمت آیه.میان رکوع بود که عقیق دخترک از گردنش بیرون زد. یک جفت
مردانه ی همین عقیق در دستش ...همان مهر تایید تصوراتش...همان عقیق یمانی اصل مقدس!
دست گذاشت روی دهانش تا صدایش بالا نرود. زیرلب خدا خدا میگفت و ...راستی جهان چه
عالم صغیری است!
کاش کسی برود و خیال آیه را راحت کند که بعد ها مال صدراهم سو با آیه از صغیر بودن جهان
گفته و کبیر بودن انسان!
آیه بعد از زیارت دنبال حورا گشت اما او را نیافت. داشت دیرش میشد شهرزاد را پیدا کرد که
گوشهای به سقف زل زده بود و به فکر فرو رفته بود....
_شهرزاد جان مادرت کجاست؟
شهرزاد به خود آمد و با نگاه به دور و برش گفت:نمیدونم!
آیه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:عزیزم من خیلی دیرم شده...باید برم میشه شمارشو
بگیری؟
شهرزاد باشه ای گفت و شماره حورا را گرفت...اما حورا خراب تر از آنی بود که بتواند پاسخ
شهرزادرا بدهد....
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ..؛
شبتون شهدایی
سلام علیکم عرض ادب احترام دوستان ولایی التماس دعا دارم یه مشکلی پیش آمده به دعای شما احتیاج دارم
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸یا رقیه مددی🌸
بس که بوی خوش تو رایحه ی غم دارد..
روز میلاد تو هم بوی محرم دارد..
🎊 ولادت حضرت رقیه(سلام الله علیها) مبارک باد🎊
صبحتون حسینی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
یا رقیه خاتون ...
در چهرهء خــود «هیبت زهرا» دارد
بـر دوش «ابالفضلِ علی» جـا دارد
با این که سه ساله است مانند عمو
«در دادن حــاجـت یـد طـولا دارد»
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_694018426716291197.mp3
13.82M
🌸استاد احمدی اصفهانی
🌻 سخنرانی کامل درباره حضرت رقیه سلام الله علیها
🍀حضرت را بهتر بشناسیم👆👆👆👆
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰آخرین اعزام
بار سوم هر کاری کرد او را نبردند میگفتند شما یک بار مجروح شدی و تک پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند.
روحیه و اشتیاقش برای رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت.
آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود و در نهایت با لشکر 16 قدس گیلان اعزام شد و بدون خبر من راهی شد.
راوی: مادر شهید
شهید عارف کایدخورده
شهید مدافع حرم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عليرضا ارادتي خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه ميخورد. علاقه زيادي به شهداي غرب كشور داشت. هميشه هم ميگفت شهداي جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند مظلومترين شهداي ما بودند.
از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود. هميشه وقتي به مزار عمويشان ميرفت ميگفت فكر كن عكس من را روزي بر سنگ مزار حك كنند و بنويسند شهيد عليرضا بريري. وقتي اين صحبتها را ميكرد بسيار شاد و خوشحال بود. همواره ميگفت دعا كن كه من به آرزوي خود كه شهادت است برسم.
شهید علیرضا بریری
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
در زمان فتنه 88 من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و اغتشاشات تهران دائم در مأموریت بود. شبانه روز درگیر بود و کمتر دیده می شد.
هم و غمش حفظ نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح شد و سخت ترین آن وقتی بود که با قمه و چاقو او را زده بودند.
با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به بیمارستان رساندم، پشت پرده روی تخت بود. پوتینش را درآورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد. #خون، درون پوتین موج زد!
آنقدر از او خون رفته بود که پوتین هایش پر خون بود. من حسابی ترسیده بودم
راوی: همسر شهید
شهید مصطفی صدرزاده
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh