eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍پیامکی از بهشت درکارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا ،حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن چنان که خداوند ، اسلام و امام می خواهند ، انجام داده باشید. این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه ساخته نمی شود 🌹 شهید ابراهیم هادی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰فرازهایی از مناجات 🌷شهید محمدابراهیم موسوی پسند🌷 اگر یک روز دل‌تان هوای شهید کرد، ما را هم به دلتان راه دهید… اگر راه افتادید تا سری به دیوار نوشت‌های قدیم بزنید و بوی شهید را آنجا بجویید ما را همسفر کنید… ما با بوی شهید پر و بال می‌گیریم، ما با بوی شهید رخت آسمان می‌پوشیم و هم بال ملائک قدسی می‌شویم… اگر روزی شهدا به خوابتان آمدند، ما را هم به دشت خوبتان ببرید… اگر بوی عباس(ع) به سر سرای کویتان وزید و لباس دلتان و پرچم روحتان را نوازش کرد قسمتی ما را هم کنار بگذارید… ما هیچ وقت با شهدا خداحافظی نمی‌کنیم… ما می‌خواهیم هر کدام‌مان سایه یک شهید بر روی زمین باشیم… ما می‌خواهیم یک بسیجی باشیم… ما می‌خواهیم هرکدام‌مان سایه یک شهید بر روی زمین باشیم، تا ما هم همسایه دیوار به دیوار خدا باشیم… ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸روزه داران شهید آفتاب سوزان تابستان، آتش توپ و تانک و گرمای جنوب شرایط سختی را برای رزمندگان در ماه مبارک رمضان رقم می‌زد، ساعت‌ها آب ننوشی و غذانخوری کار بسیار سختی بود که رزمندگان تحمل می‌کردند. حدود 15 هزار شهید در ماه مبارک رمضان و چهار هزار شهید والامقام و گرانقدر در عملیات رمضان که در تیرماه 61 انجام شد به فیض شهادت رسیدند. دشمن بعثی از معنویت رزمندگان مطلع بود و در ماه رمضان بر شدت آتش توپخانه و پاتک‌های خود می‌افزود، دشمنان خوب می‌دانستند که نیروهای با معنویت ایران اسلامی در ماه رمضان روزه‌دار هستند و از این فرصت استفاده می‌کردند، تا وضعیت جبهه ها را به سود خودشان عملیاتی کنند. رزمندگان در ماه رمضان با زبان روزه همه مسئولیت‌های خود را به خوبی انجام می‌دادند و برای کم کردن تشنگی در زیر آفتاب سوزان جنوب چفیه‌هایشان ر با آب خیس کرده و روی سر و صورتشان می‌گذاشتند تا شاید اندکی از حرارت بدنشان کم شود و در مواقع افطار آنقدر گذشت داشتند که هیچ کدام برای افطار از دیگری سبقت نمیگرفت. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸روزه داران شهید آفتاب سوزان تابستان، آتش توپ و تانک و گرمای جنوب شرایط سختی را برای رزمندگان در ماه مبارک رمضان رقم می‌زد، ساعت‌ها آب ننوشی و غذانخوری کار بسیار سختی بود که رزمندگان تحمل می‌کردند. حدود 15 هزار شهید در ماه مبارک رمضان و چهار هزار شهید والامقام و گرانقدر در عملیات رمضان که در تیرماه 61 انجام شد به فیض شهادت رسیدند. دشمن بعثی از معنویت رزمندگان مطلع بود و در ماه رمضان بر شدت آتش توپخانه و پاتک‌های خود می‌افزود، دشمنان خوب می‌دانستند که نیروهای با معنویت ایران اسلامی در ماه رمضان روزه‌دار هستند و از این فرصت استفاده می‌کردند، تا وضعیت جبهه ها را به سود خودشان عملیاتی کنند. رزمندگان در ماه رمضان با زبان روزه همه مسئولیت‌های خود را به خوبی انجام می‌دادند و برای کم کردن تشنگی در زیر آفتاب سوزان جنوب چفیه‌هایشان ر با آب خیس کرده و روی سر و صورتشان می‌گذاشتند تا شاید اندکی از حرارت بدنشان کم شود و در مواقع افطار آنقدر گذشت داشتند که هیچ کدام برای افطار از دیگری سبقت نمیگرفت. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
‏این تصویر دنیایی حرف برای زدن داره احتیاج محبت بیماران را هم کادر درمانی دارن جبران میکنن خانم فاطمه بیگدلی عضو کادر درمان بیمارستان اهواز *طاها باقری* ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
به بهانه روز پنجم ماه مبارک رمضان: امروز روز پنجم است.... «امروز روز پنجم است که در هستيم. آب را جـــيره بندی کرده ايم. نان را جيره بنــــــدی کرده ايم. عطــش همه را هلاک کرده است، هـــمه را جز شهدا، که حالا کنارهم در انتــــــهاي کانال خوابيده اند. ديگر شــــهدا تشنه نيستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)» آخرین دست نوشته یکی از شهدای تفحص شده در کانال کمیل؛ گردان حنظله نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 حرم مطهر امام حسین(ع) با مداحی زیبای عربی ‌‌‌... 🕊 ما نسيته حبيبي و لا ينساني 💔 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
خلیج فارس ؛ یعنی قلب ایران نامی که یک عمریست آزادست و گلگون از خون سرخِ رادمردان و شهیدان ۲۵کربلا نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 آیه ظرف چیدمان شده را به حورا میسپارد و خود بلند میشود تا دستهایش را بشوید. صدای باز شدن در و به مراتب آن صدای دکتر والا و آیین هم می آید.آیه اشاره به شهرزاد میکند تا شالش را برایش بیاندازد و او نیز متعجب از این هول و ولا آیه اینکار را میکند.... دکتر والا با دیدن آیه با رویی گشاده سلام میکند و خوش آمد میگوید و آیین با شوقی که ازچشمانش سر ریز میشد سلامی میدهد. آیه با همان لبخند موقرانه پاسخشان را میدهد و به حورا میگوید که خودش بساط عصرانه را درست میکند. آیین خسته روی مبل راحتی مینشیند و سخت مشغول کنترل نگاهش است از چرخش بیش از اندازه اش حوالی منطقه ی حضور آیه میترسد و ترسش از لو رفتن احساسش است! آیه برای همه قهوه آورده جز خودش که خب میانه ای با قهوه و طعم تلخش نداشت دکتر والا با لبخند به لیوان چای آیه خیره شد و بعد پرسید:چه خبر از برادرت؟ _خدا رو شکر خوبه.... یک هفته دیگه مرخص میشه فکر کنم. آیین نگاه به چشمان میشی اش گره میزند و بی حرف فقط دوست دارد این تابلوی نجابت را نگاه کند. آیه نگاهی به میز عصرانه می اندازد و میگوید: ای وای شیرینی ها رو یادم رفت بیارم.حورا نگاهی به شهرزاد می اندازدو اشاره به آشپزخانه میکند و میگوید:نه آیه جان شما بشین ....پرنسس شهرزاد که از صبح دست به سیاه و سفید نزدی یه وقت خجالت نکشی همه کارا رو آیه کرد! برو شیرینی ها رو بردار بیار. شهرزاد غر غر کنان سمت شیرینی ها رفت و آیه به این درماندگی تنها خندید! ساعت نزدیک چهار بود و او اگر عجله نمیکرد مطمئنا به شب میخورد. آخرین جرعه از چایش را نوشید و گفت:با اجازتون من باید برم. حورا ناراحت پرسید: کجا؟ بشین زوده حالا! _نه مامان جان دیر میشه امشب مامان عمه کلی کار رو سرم ریخته که باید تمومش کنم...من بازم میام... حورا هرچه اصرار کرد آیه انکار کنان لباس پوشید برای خانه....دکتر والا نگاهی به آیین انداخت و گفت:بلند شو برسونش آه از نهاد آیه بر آمد.... این را دیگر کجای دلش بگذارد... آیین از خدا خواسته بلند شد که آیه گفت:نه تو رو خدا آقا آیین بشینید من خودم میرم. حورا گفت:وا تعارف میکنی؟ وظیفه اشه اصلا! آیین متعجب و خندان به حورا نگاه کرد و برای تمام شدن ماجرا گفت:میرسونمت آیه....خانم! کفر آیه را در می آوردند اینها کمی جدی گفت:تعارف نمیکنم آقا آیین جایی کار دارم که قبل از خونه باید زود انجامش بدم! حالا باید جایی کاری برای خود میتراشید تا این دروغ حناق نشده راست شود! آیین گفت:من مشکلی ندارم میتونم تو رو سر همون کارتم برسونم! آیه دیگر داشت عصبی میشد.جدی گفت:من تعارف نمیکنم آقا آیین خودم برم راحت ترم... وبعد با حورا روبوسی کرد و با کوله باری از مواظب خودت باش و رسیدی زنگ بزن و این قبیل نگرانی های مادرانه راهی شد. آیین هم از پشت پنجره رفتنش را نظاره میکرد.خب هرچه میگذشت به احساسش مطمئن تر میشد و هرچه میگذشت بیشتر میل به این دختر پیدا میکرد!روزی فکر میکرد عشق به نجابت و وقار یک دختر تنها مخصوص جهان سومی ها و خصوصا مردان ایرانی است! به هرحال زنها مثل همند با کمی تفاوت اما حالا میبیند نه.... زیبا هستند این نجابت ها و وقارها....زیبا هستند این لیلی بازی ها و ادهای شیرین گونه! اصلا انگار اینجا همه سرجای خود قرار دارند! لبخندی میزند به حیاطی که دیگر آیه در آن نیست.... فلسفه نبافته بود که به لطف آیه آن را هم بافت! آیه اما دلش میخواست اندکی زود پیاده شود راه خانه را در پیش بگیرد و کاری را که نداشت برای خود بتراشد.بعد از کلی فکر دم میدان نزدیک خانه شان پیاده شد و زیر درختان راسته آهنگر ها روی برگ های پاییزی شروع به راه رفتن کرد. خب اینکه میخواست راه برود برای گوش سپردن به خش خش برگ های پاییزی ! این هم یک کار بود دیگر! خندان چشم بست و روی برگها راه رفت. یاد شعر معروف دوران دبیرستان افتاد: خزید و خز آرید که هنگام خزان است.باد خنک از جانب خارزم وزان است! (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_138 آیه ظرف چیدمان شده را به حورا میسپارد و خود بلند می
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 مدت زیادی نگذشته بود که به خانه رسید. کلید را انداخت و در را باز کرد و همان وقت امیرحیدر در کارگاه را بست. هول و دستپاچه کلید را در آورد و آرام سلام داد. امیرحیدر هم با خوش رویی پاسخش را داد و پرسید:حال ابوذر خوبه؟ وقت نکردم دو روزه بهش سر بزنم... آیه هم سر پایین گفت:بهتره خدا رو شکر...شما خوبید؟ _خدا رو شکر... آیه لب میگزد و کنار میرود و میگوید:ببخشید سر راه وایستادم بفرمایید. امیرحیدر خواهش میکنمی گفت و با خداحافظی کوتاهی رفت... آیه خیره به در بسته سری تکان داد و همانطور که از پله ها بالا میرفت سرزنش کنان به خودش گفت:خیلی خطرناک شدی آیه! در خانه را باز کرد و از سکوت خانه فهمید طبق معمول مامان عمه رفته خانه شان. لباس عوض کرد و آنقدری خسته بود که دلش میخواست فقط روی تختش دراز بکشد و دروغ چرا یک فنجان خلسه دلش میخواست با چاشنی فکر به امیرحیدر! _اه اصلا چرا امروز دیدمت! فکر کرد به اینکه مثلا سرانجامشان بشود به هم رسیدنشان.... _فکرشو بکن!خانومش میشم....چادری میشم... از اون دسته چادری هایی که روسری رنگی رنگی سرشون میکنن بعد چادرشون جلو تر از روسریشونه.ایشونم ملبس کنارم وایستاده و کلی حرف شیرین میزنه بغل خیابون وای میستیم منتظر تاکسی ...خیلی زیاد طول میکشه.حتی تاکسی ها هم برامون نگه نمیدارن یعنی شاید فکر میکنن تمام کمبود های زندگیشونو امیرحیدر توی جیب لباسش گذاشته! یا شاید زیر عمامه اش پنهون کرده! خنده اش میگیرد از این احساسات بچه گانه! _هفت هشت سال عقبی آیه!!! این فکرا رو باید زمان نوجوونی میکردی! نه الآن که سن و سالی ازت گذشته... واقعا اسم این حرفای مسخره عشقه! یعنی هر آدمی عاشق میشه اینجوری خل میشه؟ شاید تو خیلی مبتدی باشی هوم؟خودش جواب خودش را میدهد: اِ اِ اِ... ولم کن خودم جان! میخواست دوباره به چیزهای دوست داشتنی این روزهایش فکر کند که موبایلش به صدا در آمد. بی حوصله از جا بلند شد. نگاهی به ساعتش انداخت که نه شب را نشان میداد!چقدر زود گذشته بود و مامان عمه چرا نیامده بود. موبایل را برداشت و با دیدن شماره ناشناس کنجکاو جواب داد:بفرمایید.... - سلام صدا را حلاجی کرد و بعد...آیین بود! متعجب پاسخ داد: - سلام _خوبی؟ این وقت شب زنگ زده بود بپرسد خوب است؟ _خوبم...اتفاقی افتاده آقا آیین؟ مامان حورا خوبه؟ آیین آرام میخندد و میگوید:همه چی آرومه آیه...جایی برای نگرانی نیست! نفس راحتی میکشد آیه و میگوید:خدا رو شکر. خب چی شده که شما با من تماس گرفتید. آیین نفسی میکشد و میگوید:یه چیزی بیخ گلوم گیر کرده.... یه چند وقتیه که میخوام بهت بگم...برای همون زنگ زدم. کنجکاوی آیه مهار ناشدنی بود:چی؟ _یه جمله... _یه جمله؟ _اوهوم _و اون جمله؟ _دوستت دارم! (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
🌻دعای روز ششم ماه مبارک رمضان 🌸تقدیم به همه شما عزیزان التماس دعا از شما خوبان✋🌸 @zakhmiyan_eshgh
🌸سحر ششم این روزها باید یک رفیقے از راه برسد و حالم را بپرسد، بعد ڪه من گفتم: «الحمدلله، خوبم». چشم‌هام را نگاه ڪند، رد بغض را وسط‌شان تشخیص بدهد. یا از لرزش صدایم بفهمد دروغ گفته‌ام. بغلم ڪند و بگوید: «می‌دونم ڪه خوب نیستے ...» ےا حبیب من لا حبیب له یا شفیق من لا شفیق له یا انیس من لا انیس له 🍁🌱🍁🌱🕊🌱🍁🌱🍁 @zakhmiyan_eshgh
سحـــــــر ششم چه لحظه های قشنگی دوباره اشک و دعا زمان توبه ی مـــا دوباره ماه خـــدا برای پاک شـــدن آمدم به درگه تو تویی که سفره گشودی برای خیل گــــدا الهی الـعفو @zakhmiyan_eshgh
ششمین روزه و شش گوشه و شش ماهه شاه ما عجب معرڪه ای با عدد شش داریم... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سحر ششم چنان ربابۀ مضطر توکلی باید به حلق پاره اصغر توسلی باید عزیز فاطمه آهسته تر قدم بردار دعا به مادر او کن،تحملی باید السلام علیک یا اباعبدالله الحسین نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
05.mp3
5.51M
🎼 فرازی از صحیفه کامله سجادیه... ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
إِلَهِي! ارْحَمْ عَبْدَكَ الذَّلِيلَ ذَا اللِّسَانِ الْكَلِيلِ وَ الْعَمَلِ الْقَلِيلِ خدايا! بر بنده خوارت كه زبانش گنگ، و عملش اندک است، رحم كن... زبان درازی هایم که طلبکارانه میخوانم ات، نبین! ! یک هیچِ پُر از ادعا ... ... @zakhmiyan_eshgh
چشم ستارگان فلک از تو روشن است اے شهیــــد رنگین کمــ🌈ـان به شـوق تو خنـدید اے شهیــــــد... 🌷 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 @zakhmiyan_eshgh
حاج کاظم فرامرزی: " بازمانده نسلی هستیم‌ که نه برای مسئولیت بلکه برای خدمت نذر می‌کردیم که پذیرفته شویم .... روزی که عضویت رسمی ام اعلام شد و در پوشیدن لباس رسمی منعی نداشتم چند ماهی طول کشید تا جسارت پوشیدنش را نشان دهم! و تا مدت ها لباس ست سبز به تن نکردم. چرا که بحث لیاقت ها و حرمت ها مطرح بود. ایکاش لباس های خدمت در همه مشاغل حرمت به تن داشت و حرمت نگه دارها در وادی خدمت باشند...." @zakhmiyan_eshgh
شهید مهمان شهید... پ.ن.پ: شاید آن روز می دانست او هم به یاران شهیدش خواهد پیوست... ❤️ بر سر مزار ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
حدیث و محمد علی دو یادگار به جا مانده از شهید هستند. همسرش می گوید: وقتی تصمیم به رفتن گرفت من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد. گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو، چون قرار بود تا مدت کوتاهی دیگر فرزند دوممان به دنیا بیاید؛ اما علی به هیچ وجه کوتاه نیامد و حرف هایی به من زد که هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می باخت؛ به من گفت واقعه ی عاشورا را فراموش نکن که خیلی ها بهانه ها آوردند و زمانی که باید شتاب می کردند وظیفه ی خود را به بعد موکول کردند و گفتند بعدا اقدام می کنیم اما آن ها بعدا هرگز فرصت پیوستن به قافله ی کربلا را پیدا نکردند؛ درواقع همین بهانه ها زمین گیرشان کرد. ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مادر شهید در حالی‌که  قطرات اشک را با گوشه چادرش به آرامی پاک می‌کند می‌گوید: روزهای آخر یک بار در همین اتاق امیر را دیدم که دارد یواشکی چیزی می‌نویسد، صبح زود بود، بعدها فهمیدیم وصیتنامه‌اش است. تنها چیزی که تا امروز آرزویش بر دلم مانده این بود که می‌خواستم قبل از خاکسپاری سینه امیررضا را ببوسم ولی همکارانش نگذاشتند داخل قبر فرزندم را ببینم و این دلتنگی همچنان ادامه دارد و در این لحظات گریه امانش نمی‌دهد و پدر ادامه می‌دهد او سالم رفت اما بی سر و دست برگشت. ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
من در این دیارِ دلگیر دلم می‌گیرد تو کجایی که مرا خوب کنی ؟ ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh