eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم✋🌸 ای کاش که انتظار معنی می شد بیتابی جویبار معنی می شد وقتی که سحر شکوفه ی صبح دمید با آمدنت بهار معنی می شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مــا غباریم غباری ز خـیابانِ نجـف بنویسید علی را گُلِ گُلدانِ نجف... السلامُ علیکَ یا امینَ اللهِ فی ارضِهِ و حُجَتَه علی عِبادِه السلامُ علیکَ یا امیر المومنین @zakhmiyan_eshgh
‌🍃 فأنا لا أملكُ في‌الدنيا إلا عينيک و أحزاني... و در این دنیا دیگر چیزی جز "چشمانت" و "غم‌هایم" برایم باقی نمانده... ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‍ به یاد بسیجی عارف و دلسوخته رزمنده دلاور ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ . شهادت= ۱۸ سالگی آبان ۶۲/ پنجوین ۴ بازگشت پیکر مطهر= ۲۷ سال بعد مزار= تهران، بوستان نهج البلاغه بخشی از  : « شهادت، راحت ترین و آسان ترین و بهترین راه برای رسیدن به خداوند می باشد شهادت، بالاترین درجه کمال انسان است... ای افرادی‌که وصیتنامه این حقیر را می شنوند زندگی این دنیا را خانه اصلی خود مپندارید که زندگی در رفتن است و نه به قصد رسیدن ما برای خوشی به این دنیا نیامده ایم ما برای امتحان و آزمایش به این دنیا آمده ایم اینقدر به فکر دنیای فانی نباشید که چشم بر هم زنید، پیر شده اید و پایتان لب گور است و آن وقت دیگر خیلی دیر شده است وما الحیاة الدنیا إلامتاع الغرور و جز این نیست که دنیا مایه فریب و غرور است ای حزب اللّهی ها! ۱۶ کلید بهشت (شرط خودسازی) که فرموده امام عزیز است خوب عمل کنید قرآن را زیاد بخوانید در روز قیامت قرآن درد ما را دوا می کند پشیمانی به درد ما نمی خورد و گفته قرآن را تا حد امکان عمل کنید و به دیگران بیاموزید آیة الکرسی را زیاد بخوانید شب ها با وضو بخوابید هر شب در موقع خواب که مرگ کوتاه مدت است سوره واقعه را بخوانید ذکر خدا را فراموش نکنید دعاها را زیاد بخوانید ما غیر از دعا و نیایش چیز دیگری نداریم مسائل نفسانی را که جهاد اکبر است مواظب باشید که سرکش نباشد برای خدا کار بکنید اختلافات داخلی را کم کنید مسائل اخلاقی را حتما مراعات کنید در نماز جماعت و نماز جمعه حتما شرکت کنید مساجد را خالی نکنید در هر سنگری که هستید آن را محکم حفاظت کنید مبادا میدان را خالی کنید تا کسانی که دشمن اسلام هستند بر همه مسلمین تسلط پیدا کنند سطح آگاهی بچه های مسلمان را بالا ببرید و ریشه های عقیدتی آنها را محکم کنید تا از اسلام منحرف نشوند اگر شهادت نصیب من شد که به آرزوی دیرینه خویش رسیده ام و راه حسین{ع} که راه مبارزه و خون بود، تداوم داده ام من این راه را با میل و علاقه قلبی خویش انتخاب کردم و با آغوش باز به استقبال لقاءاللّه می شتابم و ان شاءاللّه به هدفم می رسم خدایا کمکم کن تا این جسم ناتوان خویش را در راه تو نثارش کنم با سلام و درود به امام زمان{عج} و نائب بر حقش امام خمینی و روحانیت مبارز در سنگرهای مختلف مرگ بر آمریکا، شوروی، فرانسه، انگلیس، اسرائیل و تمامی دولت های ظالم روی کره زمین والسلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته خداحافظ ۶۲/۲/۲۹-حمیدرضا ملاحسنی » نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
رفیقتان شدم تا... شبیه تان شوم، شبیه تان که شدم شهید می‌شوم..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
«قـَد نَرےٰ تَقَلُّبــــَ وَجهِڬ فِے السَّماء» وقتے ڪه دلتـــ تنگ میشه| به‌آسمون‌نگـاه‌ڪن من‌‌نگاهاے‌تـوروبه طرفـــ آسمون مے‌بینم ۱‌‌۴‌۴‌ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 پلک بگشا صنمــا صبـح مـرا روح ببخش... قصه اى تازه در اين صبح دل انگيز بساز ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 صبح است وصبا مشک فشان می‌ڪَذرد دریـاب ڪه از ڪوے فـلان می‌ڪَذرد برخیز چه خُسبی ڪـه جهــان می‌ڪَذرد بـويی بستـان ڪه ڪاروان می‌ڪَذرد ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
علی آقا صفات بارز خیلی زیادی داشت. خوش خلقی‌اش یکی از این موارد است که آشنا و غریبه به آن اذعان دارند. ساده زیست هم بود و خیلی اهل مادیات نبود. اگر می‌شنید یک نفر احتیاج دارد، ولو شده با فرستادن غذا به خانه‌شان سعی می‌کرد کمکی کرده باشد، اما نکته‌ای که من در زندگی با ایشان آموختم، صبر در مسائل و مشکلات است.همسرم آدم صبوری بود و این صبر را به من هم منتقل کرد. وگرنه داغ رفتنش را نمی‌توانستم تحمل کنم. اینها به خاطر اعتقادات‌شان رفتند و این اعتقادات آنقدر ارزش دارد که برایش جان داد. همین‌ها ما را آرام می‌کند. من شاید هرگز فکر شهادت علی را نمی‌کردم، ولی حداقل خوشحالم که در راه درستی او را از دست دادم ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
وَ أَمْرُهُمْ شُورى‌ بَيْنَهُمْ و کارهایشان به‌صورت مشورت در میان آنهاسـت ... [شوری/۳۸] نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 دوست داشتنت منظره قشنگیست که هر صبح خیره نگاهش می کنم تو در آن منظره زیبایی من از این دلخوشی محرومم... ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 خدایا تو را به زینب(س) قسم می‌دهم که ما را از فیض شهادت محروم نفرما. پدر و مادرم از شما می‌خواهم که بعد از شهادت من برای من گریه نکنید بلکه به مظلومیت سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین(ع) فکر کنید و گریه کنید.. 🍃 دوستان و آشنایان یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب(س) نبود، امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمی‌کرد. 🍃 عزیزان من باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. ❤️ 🇦🇫 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم دیده‌نشده از سردار اسماعیل قاآنی در دوران دفاع‌مقدس ➕ خاطره شنیدنی سردار از نحوه برخورد رزمندگان با اسرای عراقی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
••• آسمان‌سوختـ زمین‌سوختـ وباران‌نگرفت ؛ زندگی‌بعد‌ِ"تو" برهیچ‌کس‌آسان‌نگرفت...💔 ✨ ایی جانـ♡ سالروز آسمانی شدنت مبارک❤️. شهید بی سر. عبد الحسین غلامپور💚🕊️💚. شادی روحشون دسته گل صلوات محمدی🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقتان شدم تا... شبیه تان شوم، شبیه تان که شدم شهید می‌شوم..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
ارادت خاصی به حضرت زهرا(س)داشت ؛ به نمازاول وقت اهمیت خاصی میدادندودرهمه حال نماز را اول وقت بجا می اوردندواحترام زیادی به والدین خود میگذاشتند.. عاشق ولایت بود حضور همیشگی چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام معظم رهبری داشت. متولی اموزش تخریب وانفجارات درحزب الله لبنان/عراق/افغانستان/سوریه و….بود. به دلیل علاقه ی زیادایشان به شهیدعمادمغنیه وشال سبزرنگی که همیشه همراه ایشان بودنام جهادی (سیدعماد) برای ایشان انتخاب شد. 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
یک روز توی مسیری از منطقه داشتیم برمی گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره ، از تهاجم حرامیان به کشورشان ، داشتند برای ما دست تکان می دادند ودنبال خودروی ما دویدند ، محمدحسین به راننده گفت: بایست وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم ، موقع حرکت گفت : بچه‌ها نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند ، آهی کشید ؛ ازش پرسیدم : چی شده؟ گفت:«یاد علیرضا افتادم ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد ، دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ؛؛ مادر علیرضا گفت : علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده. یکی دور روز بعد ماموریت پیش آمد ، وقتی داشتیم به منطقه می رفتیم جیره غذایی جنگی و اگر آماده بود ناهار ویا شام را هم با خودمان میبردیم. توی مسیری داشتیم می رفتیم که باز بچه های سوری را دیدیم که با حرکات دستهای خودشان از ما تشکر می کردند وبعضی هم دنبال خوردنی بودند،محمد حسین به راننده گفت بایست ، راننده ایستاد ومحمدحسین اول سهم خود را داد به آنها، وباز دلش نیامد وسهم ما راهم داد،یکی از بچه ها گفت : داری چکار می کنی خودمان گرسنه می مانیم. محمد حسین گفت :«طاقت ندارم ، اینها رااینطوری گرسنه ببینم ، یاد علیرضا پسرم افتادم». این روزهای آخر که ما نمی دانستیم محمد حسین می خواهد پرواز کند محبتش به یاد والدین و خانواده ، همه اش درس اخلاقی و زندگی ، در کنار رزم بود و اینطوری شد که محمد حسین بشیری حسینی شد. 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
رمان من با تو نیمه شب ها و سکوتی که پر از یاد تو هست بغض و اشک قلم وشعر نفسگیر شده شعر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۵۸ نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! اون شب...ڪارهام واقعاناخواستہ بود! آب دهنم روقورت دادم وادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم! نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے.... مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روے لب هام:چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز. نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز! بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم. چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد. با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت:ڪیہ؟ مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم! با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند. بیا بابا جان! با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟ خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے! دست هام مے لرزید،سرش پایین بود. خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ! شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟ پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت. عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن. شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم. مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم. شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟ یااللهے گفت و وارد شد. متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے! عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س. چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم. جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟! شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم! نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود! انگاراسترس داشت! هستے باخندہ گفت:هین هین! سرم روبلندڪردم وزل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم. عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومدبہ سمت سهیلے. متعجب رفتم ڪنار. دستش روگرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین! چشم هام گردشد! امین بہ سهیلے گفت امیرحسین! سهیلے ازروے مبل بلندشدوروبہ روش ایستاد. دستش روآروم فشردوجواب سلامش رو داد! امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟ سرش روبہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت! خیرہ شدہ بودم بهشون. پدرسهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟ امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدودچهارپنج سالہ دوستیم! ڪم موندہ بودسینے ازدستم بیوفتہ! امین روبہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از گدانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ! چشم هام روبستم! تقریباسینے چاے روبغل ڪردہ بودم! سهیلے دوست امین بود! صداے امین پیچید:ببخشیدبے خبر اومدیم. بالحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق! چشم هام روبازڪردم،لبم روبہ دندون گرفتم. سهیلے نشست روے مبل. دست هاش روبہ هم گرہ زدہ بود. شهریار نگاهے بهم انداخت ولبخند زد. واردحیاط شدن وچندلحظہ بعد صداے بستہ شدن دراومد. پدرم گفت:هانیہ جان بروچاے بیار همہ ے اینایخ ڪرد. عصبے بودم،دست هام مے لرزید. ، جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ! سینے چاے روگذاشتم روے میز جلوے سهیلے. سریع ڪنارپدرم نشستم. نگاهم رودوختم بہ چادرم. مدام توسرم تڪرارمیشد،سهیلے دوست امینِ! نگاہ معنے دارامین! صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرارڪنم. ولے نبایدبچگانہ رفتارمیڪردم بایدباسهیلے صحبت میڪردم. چنددقیقہ بعدپدرسهیلے گفت:میگم جوونابرن باهم صحبت ڪنن؟ منتظرچشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم بالبخندگفت:آرہ ما حوصلہ شونوسرنبریم. سهیلے ڪلافہ پاهاش روتڪون میداد،سرش روبلندڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود. پدرم روبہ من گفت:دخترم راهنمایے شون ڪن بہ حیاط! نفسم روآزادڪردم وازروے مبل بلندشدم. سهیلے هم بلندشد،بافاصلہ ڪنارم مے اومد. واردحیاط شدیم. نگاهے بہ حیاط انداخت وبہ تخت چوبے اشارہ ڪردآروم گفت:بشینیم؟ .. نویسنده این متن👆: 👉 💠 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
ادامه رمان من باتو 👇 🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۵۷ همونطورڪہ لبم روبہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس هاانداختم در ڪمدروبستم وازاتاق خارج شدم. مادروپدرم بااخم روے مبل نشستہ بودن،لبم روڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟ مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مے چرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعہ ے اول استرس نداشت! جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم. اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون! هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن! پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم! ن نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم. دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم! نیم ساعت دیگہ مے اومدن! نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم. پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول تماشا توے آینہ شدم. سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش. نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم. پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ! چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟ زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم. روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے ریخت آویز پشت در برداشتم. باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ! همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم. رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟ چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ! پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟ حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میکرد. با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم. پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے! حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین! چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم! یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ! جذبہ داشت! توقع داشتم اون سهیلیِ همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ! صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید! لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ! دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟ آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ! از هشت هم گذشتہ بود! پس چرا نیومدن؟ فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟! با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم. خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم! پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا وایسادے؟برو تو آشپزخونہ! بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم! صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید. سهیلے نامرد نبود! بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت! چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟! صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن. چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ! با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان جان! باتعجب ازآشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بودونگاهم بہ فرش ها. رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم. پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن! خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود! خواستم لب بازڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدرسهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟ باشنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم روبیشترپایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدرسهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سرپا نگہ داشتیم تاگُلارو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سرجنگ داشت گُلارو نمیداد! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن! ڪمے سرم روبلندڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت وشلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمزبہ دست ڪنارمبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:هانیہ جان سرپا ایستادہ دادن! و باچشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رودوختہ بودبہ گل هاسریع گفت:سلام! آروم وخجول جواب دادم:سلام! دستہ گل روازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دورشدم روبہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 و بعد.. خنده ات به یادم آمد گفتم که: اگر بودی، باز دوستت می داشتم ❤️ (غریب طوس) 😍 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور