eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی اهل کمک کردن بود. از حقوقش فقط ۵۰ هزار تومان مانده بود یکی از دوستان به پول نیاز داشت و به حسن گفته بود. حسن هم گفت مشکلی نیست و پول را برایش واریز کرد. به او گفتم ما فقط همین پول را داشتیم تا آخر ماه و هنوز مایحتاج خودمان را نخریده ام چرا آن را نگه نداشتی؟! جواب داد آن بنده خدا نیاز داشت من هم باید کمکش میکردم و اضافه کرد فدای سرت خدا میرساند، از یک دست میدهیم و از دست دیگر بهترش را میگیریم از خدا. همین طور هم شد، همان روز هنوز شب نشده بود چند برابر آن پولی که کمک کرده بود از جایی به حسابش واریز شد. نقل از همسرشهیدحزباوی ❤️ ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
Mohammad(1).mp3
9.59M
🎼 گروه سرود سحاب سلام بر شعر: ...‌‌♡‌ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🗓 ۱۱ آبان ۱۳۴۲ و به اتهام فعالیت علیه رژیم شاه و طرفداری از امام خمینی در روز ۱۵ خرداد اعدام شدند. رهبر انقلاب در بخشی از خطبه‌های نماز جمعه، در تاریخ ۱۳۶۳/۳/۱۸، درباره‌ی شهیدان "طیب حاج‌رضایی" و "اسماعیل رضایی" چنین فرمودند: «خیلی خوب است که یاد کنم از چهره‌ی دو نفر از شهدای عزیزی که حالا کمتر از ایشان یاد می‌شود: مرحوم طیّب و مرحوم رضائی که این دو نفر عزیزانی بودند که مبارزه کردند، در این مبارزات نقش داشتند، بعد هم شدیدترین انتقام را از اینها دستگاه گرفت و آنها را به شهادت رساند.» همچنین رهبر انقلاب در دیدار با دو پسر مرحوم حاج اسماعیل رضایی در تاریخ ۷۵/۱۰/۱۰ چنین فرمودند: «یکی از بالاترین و با فضیلت‌ترین شهادت‌ها، شهادتی است که پدر شما و مرحوم طیب به آن شهید شدند. در دوران غربت، وحشت و اختناق؛ آن هم تنها. یک وقت انسان با هزار نفر به میدان جنگ می‌رود؛ یک وقت انسان، تنها در مقابل دشمن قرار می‌گیرد؛ این یک‌طور دیگر است. دوره‌ی اختناق واقعاً خیلی سخت بود؛ بخصوص نسبت به اینها که وضع عجیبی داشتند. خداوند ان‌شاءاللَّه درجاتشان را عالی کند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. و عشق تنها به خاطر وجود توست، که زیباست به خاطر وجود غنج هایی که روی لبت ریسه میروند... به خاطر وجود دل ضعفه هایی که من از تماشای لبخندت میگیرم... ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
روز عاشورا بود بیاد دارم تواون روزای شلوغ میگفت تعدادی ازدوستان و همکارانشون گوشی های همراهشان را خاموش کرده بودند که اعلام آماده باش ندهند ولی ایشون تو همان روزها پابه پای فتنه‌گران ایستاد، دریغ از اینکه مقابل دشمنان اسلام ضعف نشان دهد، وقتی که ایشان از ناحیه گردن و دست و پا مجروح میشوند و به بیمارستان بقیه الله انتقال میدهند و در منزلمان هیئت دهه اول محرم یعنی شب شام غریبان مداح مجلس انتهای عزاداریها برای بیماران شفای عاجل خواستند که همان لحظه گفتند برای بهبودی حال آقا مرتضی هم دعا بفرمایید ما و خانواده ی ایشان سراسیمه خودمان را به ایشان رساندیم، با لباس بیمارستان به تن دست و پا شکسته و مهره های گردن آسیب دیده. شهید کریمی در همان روزها عشق به ولایتمداری و شهادت داشتند که با مردانگی خودش رابه عشق حقیقی یعنی شهادت رساند. 💐شهید مرتضی کریمی💐 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بابک نمازش هیچگاه قضا نمی‌شد، همیشه صبحِ زود از خواب بلند می‌شد، یک روز هم که تا ساعت ۱۰ صبح خواب مانده بود سراسیمه از خواب بلند شد و گفت من نباید عمرم را هدر دهم و این همه را صرف خواب کنم. بابک همیشه در حال درس خواندن بود و حتی فوق‌لیسانس قبول شد و ثبت نام هم کرد اما گفت: رفتن به سوریه و دفاع از حریم آل الله واجب تر از رفتن به دانشگاه است وقتی از آنجا آمدم ادامه تحصیل خواهم داد. 🌺شهید بابک نوری هریس🌺 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
نماینده رهبر انقلاب در سپاه قدس: بایدن یا ترامپ هر کدام رئیس‌جمهور بشود، باید منتظر انتقام ایران بابت ترور سردار سلیمانی باشد .
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🌟مژده🌟 🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید. 💖 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 دیگر حرفی بینمان رد وبدل نشد .وقتی وارد کوچه شد با دست خانه را نشانش دادم و او جلو در نگه داشت و گفت: _خانم ادیب میتونم یه خواهش کنم ازتون _خواهش میکنم ,بفرمایید _قصد دخالت تو زندگی شخصیتون رو ندارم ولی میدونم شاید پررویی باشه ولی میخوام ازتون خواهش کنم لطفا به هیچ وجه دیگه تو چنین جشن هایی شرکت نکنید .بین یک مشت آدمی که چیزی جز خوشی براشون اهمیت نداره جای مناسبی برای دخترخانمی مثل شما نیست.نگذارید پاکی دلتون رو نابود کنند. من خوشحالم که حرفام باعث شده تا شاید کمی از اون خوشی های پرگناه زده بشید. _چشم استاد حتما _درضمن من بیرون دانشگاه استادتون محسوب نمیشم کیان شمس هستم و ممنون میشم به فامیل صدا بزنید. _چشم آقای شمس. _چشمتون بی گناه _بابت امشب ممنونم .خیلی به زحمت انداختمتون .معلوم نبود اگه شما نبودید چه.... _دیگه به امشب فکرنکنید .زحمتی نبود .خوشحالم که تونستم کمکتون کنم . _بازم ممنون .بفرمایید خونه _ممنونم.من اینجا می مونم تا تشریف ببرید داخل.بفرمایید دیر وقته _شبتون بخیر.خدانگهدار _شب خوش وارد حیاط شدم و در را بستم و به ان تکیه دادم. اشکهایم بی محابا بر روی گونه ام جاری شده بود.از دست روهام بسیار عصبانی بودم چطور توانسته بود مرا فراموش کند و پی خوشی خود برود.اگر کیان به دادم نمیرسید معلدم نبود الان در چه حالی بودم و سر از کجا درآورده بودم.در حالی که به زحمت خودم را به سمت داخل خانه میکشاندم با خودم گفتم کی استاد شمس برایت شد کیان!!شاید از وقتی که روبه رویم نشست و حالم را پرسید و تنها رهایم نکرد.باورش سخت بود ولی او کاری با دلم کرده بود که به چشمم یک تکیه گاه محکم و مهربان آمده بود و خیالم راحت بود تا وقتی دل در گرو او داشته باشم هیچ کس نمیتواند آزارم بدهد.در حالی که از تصور بودن کیان در زندگیم غرق خوشی بودم .به داخل خانه رفتم .همه برقهای سالن خاموش بود و این نوید از خواب بودن اهالی خانه میداد. باید رهام را میدیدم و همه عصبانیتم را برسرش خالی میکردم. وقتی با عصبانیت در اتاق را باز کردم و او را ندیدم اه از نهادم بلند شد. به سمت اتاق خودم رفتم و جسم خسته ام را روی تخت انداختم .گوشی تلفنم را جلو چشمانم گرفتم و تازه متوجه خاموش شدنش شدم. با عجله او را به شارژ زدم تا با روهام تماس بگیرم و بگویم بخاطر بی مسئولیتی او مجبور شدم مزاحم استادم شوم و با او به خانه بیایم. کمی که گذشت گوشی را روشن کردم و با ده ها تماس بی پاسخ از روهام و ساسان مواجه شدم . میخواستم شماره روهام را بگیرم که گوشی در دستم لرزید با عجله تماس را برقرارکردم و صدای فریاد روهام به گوشم رسید که گفت: _معلوم هست کدوم گوری هستی؟میدونی چندبار تماس گرفتم ؟روژاااان _سلام _سلام و درد .سلام و کوفت .کجا گذاشتی رفتی هااان _سر من داد نزن .اینو من باید بپرسم نه تو _من همون قبرستونی بودم که باهم رفته بودیم.میدونی چه حالی داشتم وقتی وجب به وجب اون خراب شده رو دنبالت گشتم _تو هم میدونی من ته اون باغ از ترس اینکه به دست یکی از همجنسات که تا خرخره خورده بود و دنبالم میگشت ,نیفتم چقدر به خودم لرزیدم.من به تو زنگ زدم ولی یه دختری برداشت و گفت با دوست دخترت رفتی و گوشیتو جا گذاشتی _معلوم هست چی میگی روژان .من لعنتی با تو به اون مهمونی رفتم .من غلط بکنم خواهرمو ول کنم و برم دنبال یک دختر هرجایی. _من که علم و غیب نداشتم .ترسیده بودم حرفهای اون دختر رو باور کردم .به ساسان هم زنگ زدم ولی جواب نداد. اون پسر داشت بهم نزدیک میشد ترسیده بودم وقتی استادم زنگ زد بهش گفتم .اومد نجاتم داد و منو رسوند خونه. _روژانم ,خواهری میدونی مردم و زنده شدم تا تو زنگ زدی .میدونی چه حالی داشتم وقتی ندیدمت.خاک برسر من کنند که تو رو باخودم به این جهنم آورده بودم.من پدر اونی که بهت دروغ گفته رو درمیارم .یه کاری میکنم تا به غلط کردن بیفته _چطوری میخوای پیداش کنی ؟من حالم خوبه پاشو بیا خونه _فکرکنم یادت رفته که گوشی من همه تماس ها رو صبط میکنه.برو بخواب عزیزم .منم میام _داداشی زودتر بیا دوست دارم مثل بچگی هامون تو اتاقم بمونی تا بخوابم _چشم فدات شم .الان میام .فعلا &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 تماس را قطع کردم و چشمانم را بستم .با یادآوری بودن کیان در کنارم حس خاصی به دلم سرازیر شد . نیم ساعتی گذشته بود که در اتاقم باز شد و روهام در چارچوپ درنمایان شد .به سمتش دویدم و خودم را در آغوشش انداختم .سرم را بوسید و گفت: _خوبی فدات شم ؟خوبی خواهرکوچیکه _حالا که تو اومدی خوبم و میخوام بخوابم . لبخندی زد و پیشانیم را بوسید : _برو رو تختت بخواب . منم روی همین صندلی میشینم _داداشی میشه کنارم روی تخت بشینی و بزاری دستت رو بگیرم . _خیلی لوس شدیا _خودم میدونم . روهام کنارم نشست و دستم را گرفت.چشمانم را بستم و کم کم به دنیای بی خبری قدم گذاشتم . با صدای اذان صبح از خواب پریدم . بعد از وضو به نماز ایستادم آرامش وجودم را فرا گرفته بود . بعد از نماز حسی در وجودم مرا به بیشتر دانستن سوق میداد. در حالی که کتاب نگین آفرینش را برمیداشتم پشت میز تحریرم نشستم و شروع کردم به مطالعه . دلم میخواست بیشتر بدانم و بیشتر امامم را بشناسم. این میل دوستداشتنی و سرکش خواب را از چشمانم ربود و باعث شد تا وقت صبحانه غرق مطالعه باشم. با صدای دراتاق به خودم آمدم . روهام سرش را داخل اتاق کرد و گفت: _اجازه هست آبجی کوچیکه؟ خندیدم و گفتم: _تو که سرت الان تو اتاق منه .اون هیکل خوشتیپتو هم بیار داخل دیگه! در حالی که میخندید داخل شد و گفت: _حاضرجواب کی بودی تو ؟؟؟ _اوووم .فکرکنم داداشی روهی _روهی و کوفت.پاشو بریم صبحونه بخوریم به تو مهربونی و حرف با محبت زدن نمیاد .راستی وسایلت که خونه ساسان مونده بود رو آوردم تو اتاقمه بعد برو بردار. _ بریم که من خیلی گشنمه.از بعد نماز کتاب میخوندم گشنه شدم. _حالا چه کتابی میخوندی ؟ با ذوق گفتم: _وای داداش یه کتاب خیلی جذااااب .اسمش نگین آفرینش هستش _از این کتاب عاشقانه هاست کلک؟؟ _نخیر در مورد امام زمان عج هستش .وااای روهام خیلی جالبه, دوست داری واست تعریف کنم؟ در حالی که دستم را میکشید گفت: _ نخیر .هم تو میخونی کافیه .تو انتخاب کتاب هم سلیقه نداری بچه!! _بچه خودتی.خیلی هم کتاب خوبیه . _باشه بابا خوبه تو بخون . دیگربه بحث کردن با او ادامه ندادم . چون میدانستم روهام هم مثل چندماه پیش من درک نمیکند. به سمت میز رفتیم وبرعکس همیشه پدر و مادرم هم حضور داشتند . شاید این از معدود روزهایی بود که همه دور یک میز جمع میشدیم و صبحانه میخوردیم. با لبخند به جمع چهارنفره مان نگاه کردم . پدرم لبخندی زد و گفت: _عشق باباچطوره؟ _عالیم باباجونم _خداروشکر عزیزدلم روهام رو به مامان گفت: _مامان خانم ,منو از سر راه پیداکردین ؟دیگه دارم احساس کمبود محبت میکنم!!! بابا لحن لاتی به خود گرفت و گفت: _اره با ,خودم تو رو از تو جوب جُستم. پقی زدم زیر خنده که باعث خنده مامان و بابا شد.رهام گفت: _هرهرهرنمکدون.چه خوشش هم اومده مامان با لبخند گفت: _تو عشق مامانتی عزیزم حتی اگه سرراهی باشی. رهام در حالی که میخندید گفت: _قانع شدم مامان .ممنون از توضیحاتتون بابا فنجان چای را روی میز گذاشت و گفت: _آقای رهام خان ادیب ,احیانا شما امروز تو اون شرکت جلسه با مهندس نعمانی نداشتی؟ روهام که با یادآوری پدر دستپاچه شده بود گفت: _ای وااای دیرم شد.خب پدر من چرا زودتر نمیگی !!! _ببخشید که وظیفه خودته یادت بمونه.پسر مسئولیت پذیر مامانت رهام خندید و گفت: _من برم باباجون یکی طلبتون. با رفتن رهام من هم بعد از خوردن چند لقمه صبحانه به اتاقم رفتم تا ادامه کتابم را بخوانم... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 #نماز_اول_وقت_یادمان_ن
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 ❤پویش چله قرائت نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه 🌾🍃 دوشنبه (۱۳۹۹/۰۸/۱۲) ⁉️ 🍃عالمی کتابی نوشته بود و فرد دیگری آن را بنام خود به چاپ رسانیده بود. آن عالم ، جلد دوم کتاب را برای آن فرد ، فرستاده و فرموده : هدفم رساندن این مطالب به اهلش بود ، جلد دوم را نیز به نام خود چاپ نمایید. [الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍو‌عَجّل‌فَرَجَهم] ‌ التماس دعای فرج🌱 التماس‌دعاۍشهادت🌱 ⏬قابل جستجو⏬
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
شهدا در قهقهه مستانه‌شان و در شادی وصل‌شان عند ربهم یُرزقونند ... صبحتون شهدایی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
«وَ مَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ» هیچ چیز مانع قبول انفاق‌هاى آنها نشد، جز این که آنها به خدا و پیامبرش کافر شده اند، و نماز به جا نمى آورند جز با کسالت، و انفاق نمى کنند مگر با کراهت. (سوره مبارکه توبه/ آیه ۵۴)
• نکنه‌بخاطر‌مراقبت‌نکردن مبتلابشےوبعدهم...! بهای‌جون‌تو‌فقط‌شـــهادتھ خودتوالکےخرج‌نکن‌رفیق
. تویی که نقطه پایان اضطراب منی...😍 ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بی سیم‌چی حاج حسین بودم یک وقتایی خبرای خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم؛ بر‌می گشتم می دیدم توی سجده ست شکر می کرد توی سجده اش هرچی خبر بهتر سجده‌اش طولانی تر گاهی هم دو رکعت نماز می خوند... ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
گفتم حرامی بسته راه گفتا که زینب بی‌پناه گفتم که راه چاره چیست گفتا فقط آزادگیست گفتم مرو خوبم ز دست گفتا که زینب بی کس است .. ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌿| شـ‌هید‌ زڪــریا‌ شیـــری : ازخواهـران‌سرزمینم‌مےخـواهم ‌با‌حفظ‌حجاب،امانتدارخون‌شـ‌هداباشند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🎥سخنرانی تلویزیونی رهبر معظم انقلاب اسلامی در روز ولادت پیامبر اعظم(ص) 🔹رهبر معظم انقلاب اسلامی روز سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹ مصادف با هفدهم ربیع الاول سالروز ولادت حضرت رسول اکرم(ص) و حضرت امام جعفر صادق(ع) ساعت ۱۰:۳۰ صبح به صورت تلویزیونی سخنرانی خواهند کرد. 🔸این سخنرانی به صورت زنده از شبکه یک سیما، شبکه خبر و رادیو ایران پخش خواهد شد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh