🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_سیزدهم
مبهوت صحنه روبه روم شدم .سارا با صدای ماشین با عجله بیرون اومد .بدو بدو دویدم جمعیت رو کنار زدم و نگاهی به مرد روبه روم کردم بوی عطر تلخ مردانه اش با خون قاطی شده بود و یقه سفید دیپلماتش رو سرخ کرده بود .
-زنگ زدی آمبولانس
-آره ولی ترافیکه دیر میشه
-راننده م فرار کرد
رو به مرد ها کردم ،نگاهی به مرد کردم .
-من ماشین دارم میشه بیارینش تو ماشینم؟
مردها جوابی ندادن ،با عجله کمک کردن که مرد رو بلند کنن،سارا کنارم ایستاد و با ترس به پسر جوون نگاه می کرد .
-بیا با من بریم
سارا که فضولیش گل کرده بود به سرعت قبول کرد. پام رو روی گاز گذاشتم با چنین سرعتی می رفتم که باورم نمی شد بتونم انقدر تند برم.
-پناه ؟
-جانم
-می میره
-چرا؟
-آخه همینطور داره از سرش خون میره
چیزی نگفتم خودم هم ترسیدم اگه می مرد؟ وای خدا خودت کمکش کن
-بیچاره خانواده اش هم جوونه هم خوشگله
دستی به آیینه کشیدم .چهره اش معلوم نبود فقط ته ریش هم رنگ ذغالش معلوم بود ،تفی به شانسم کردم و دستم رو روی فرمون محکم تر کردم. سارا منتظر حرفی نماند با عجله به سراغ پرستاری رفت خم شدم حالا چهره اش رو می دیدم راست می گفت ...پسر خوشگلی بود یاد حرف های پاشا افتادم سریع چشام رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم ...خودم رو روی صندلی ول کردم .سارا هم خودش رو کنارم ول کرد .
-بیا براش حمد شفا بخونیم
نمی دونستم چرا انقدر سارا نگرانش بود ،همان طور که خیره اش بودم حمد رو زیر لب هایم زمزمه کردم ،فکر نمی کردم سارا به این چیزا اعتقاد داشته باشه .روبه روم کیسه ای نقش بست سرم رو بالا آوردم ،پرستار بود
-این وسایل مریضتونه
خواستم بگم من همراهش نیستم ولی کنجکاویی یا فضولی نذاشت .کیسه رو گرفتم ،پرستار هم بی توجه به من رفت .با آرنجم ضربه ای به پهلوی سارا زدم ،سارا چشم هایش رو باز کرد با چشم به بسته اشاره کردم سوالی نگاهم کرد.
-وسایل پسره اس
-پناه کار زشتیه
-بی خیال
دستم رو توی کیسه کردم ،دوتا گوشی بود یکی دکمه ای و یکی لمسی ،هر دوتاشون داغون شده بودن ،گلس گوشی لمسیه کلا متلاشی شده بود ،بی خیالش شدم ،کارت شناسایش رو بیرون آوردم خوندم طوری که سارا هم بشنوه
-سید محمد حسین ...فاطمی تبار ...متولد هشت ،نه ،شصت و نه
مکث کردم ،بغض گلویم رو گرفت ،نگاهی به روبه رو کردم با خودم گفتم درست حدس نزده بودم بیست و چهار سالش بود.
-سارا
-هوم؟
-امروز تولد بیست و چهار سالگیشه
انگار که داغ دلش تازه شه با غم نگاهم کرد ،همانطور از خط پایین اومدم .
-نام پدر سید محمود ...درجه ...
خشکم زد ،من جون یه پلیس رو نجات دادم کارت را سرجاش گذاشتم و بی خیال کارت شدم بجز اون کارت یه کارت سوخت بود و یه کارت ملی همین ..توی کیسه رو دیدم یه سوییچ بود و صد و پنجاه تومن پول .پرستار بی هوا صدام کرد ترسیدم و وسایل از دستم افتاد .
-وای ببخشید ترسوندمتون
-خواهش می کنم
- شما چه نسبتی با ایشون دارین؟
خشکم زد حالا جواب این یکی رو چطوری می دادم نگاهی به سارا کردم شونه ای بالا داد یعنی به من چه خودت، خودت رو بدبخت کردی .
-هان؟
-گفتم چه نسبتی با ایشون دارین؟
خواستم بگم برادرمه ولی گفتم خانواده اش گناه دارن الان منتظرن شاید براش تولد گرفته باشن
-من فقط رسوندمش تا اینجا همین
پرستار مشکوک نگاهی به کیسه کرد برای اینکه بهم تهمت نزنه سریع جواب دادم:دنبال یه نشونی می گشتم
-اگه می گفتین همراهش نیستین خودمون نشونی پیدا می کردیم
حرفی نزدم ،کیسه رو ازم گرفت و به سمت ایستگاه پرستاری رفت ،کیسه رو چک کرد که چیزی کم نشده باشه ،همراهش رفتم ،وقتی وارد ایستگاه شد گفتم:گوشیش داغون شده هیچ نشونی ای هم نیس یعنی شماره ای ...اگه می خواین سیم کارتش رو بندازین تو گوشی من و به خانواده اش زنگ بزنین
پرستار نگاهی پر از شک بهم کرد و پرستاری بغلیش به یقین رسوندش .
-راس میگه دیگه الان کلی باید دنبال یه شماره بگردیم
پرستار سیم کارت رو به سمتم گرفت خواستم بردارم که دستش رو بست با تعجب نگاهش کردم
-وای اگه کاسه ای زیر نیم کاسه ات باشه..
🌺🍂ادامه دارد...
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌷من؛ شهید رسول خلیلی
دعوتتون میکنم به
حضور در جشن
بزرگ انتخابات
#رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حاجمیثممطیعی
"که گفته است که یک رای بازتاب ندارد؛
•°'
@MAHMOUDKARIMMI_SHAB_07_MOHARAM_1390_HEIAT_RAYATALABBAS_AUDIO_03.mp3
18.04M
" همراه بابایی، هم قد سقایی...
•°'
دوستان فردا ان شاءالله نیستم ۵ صبح باید برم رو صندق های رای گیری پست نمیشه بزارم صبور باشید ان شاءالله انتخاب خوبی داشته باشید ان شاءالله شرمنده امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نباشیم رای من آقای رئیسی هست دوستانی که سوال کردند پیام دادن نظر خواستن
بزرگواران لطفا در ساعت اولیه سعی کنید در رای گیری شرکت کنید برای ساعات پایانی قرار ندهید
زود بخوابیم فردا زود بریم رای بدیم😉🤞
امام زمان جان
میدونم حواست به شیعه خونه ت هست
فردا رو ویژه تر هوای ما و کشورمونو داشته باش🌸