eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 مقنعه ام رو روی سرم مرتب می کنم ،نگاهی به خودم توی آیینه می کنم ،رژ بی جان و کم رنگی به لب هایم می زنم و با ریملی کمی مژه های پر پشتم رو سیاه می کنم ،جزوه های قدیمی رو توی کیفم می زارم ،دوباره نگاهی به لب هام می کنم ،بی اراده دستم به دستمال رفت ولی دوباره پشیمون شدم،دمپایی پشمالو های صورتم رو می پوشم و از پله ها پائین می رم و دوباره نگاهی به کیفم می کنم، زیور خانوم با مامان سرگرم بودن ،نگاه جلوی آیینه طوری مقنعه اش رو میزون می کرد که فقط طره ای از موهایش بیرون باشد و خط چشمش خیلی ریز از عینک بزرگش دیده بشه ،راستی نگاه کی عینکی شد؟ -سلام زیور خانوم و مامان جواب سلامم رو می دن ،روی صندلی میشینم و نگاهی به مربا های رنگ و وارنگ می کنم . -خانوم دکتر تشریف نمیارین؟ نگاه ذوق زده از آیینه جدا میشه و به سمت آشپزخونه میاد . -علیک سلام -سلام روی صندلی جلویم میشنه ،لقمه ای می گیرم و توی دهنم می چپونم . -پس پاشا کجاست؟ -ازدیروز که رفته بر نگشته خیلی نگرانشم -نگران چی آخه مامان لابد کارش طول کشیده -خب چرا زنگ نزده؟ -لابد یادش رفته -راست میگه دیگه بهنوش خانوم الکی خودت رو نگران نکن بلند می شم،کیف رو برمی دارم و باعجله به سمت در میرم ،کفش هامو می پوشم .مانتوی بلند پوشیده بودم به رنگ فیلی و مقنعه دانشجویی مشکی و شلوار راسته مشکی و کفش مشکی .نگاهی به تیپ نگاه میکنم ،شلوار لی گشاد و کوتاه پوشیده بود با کتونی و مانتوی تقریبا بلند و مقنعه و موهایی که یکم بیرون بود،اشاره ای به ماشینم کردم . -بیا با هم بریم -مسیرمون بهم نمی خوره -خب چی کار می کنی؟ -دانشگاه من که دور نیست -باشه هرجور راحتی به سمت دویست ،شیشم می رم و در خونه رو با ریمت باز می کنم . *** نگام به سمت پنجره بود و حیاط سرسبز دانشگاه نمی دونم چرا دلم شور میزنه .بهناز دانشجوی هم دوره ایم نیشگونی می گیره ،سیخ میشینم و نگاهی به ورقه های نقاشی ناقص جلوم می کنم ،استاد نگاهی به کل کلاس می کنه و میگه که وقت کلاس تمومه .نفس عمیقی میکشم که نفهمید حاضر غایب کلاسش شدم و دلم جای دیگریست ،از الان دو ساعت وقت داشتم ،سارا کنارم میشینه . -بریم کافی شاپ؟ -نه -چرا ؟ -دلم شور میزنه -چرا؟ -داداشم از دیروز تا حالا برنگشته خونه گوشیم رو بر می دارم ،شماره پاشا رو می گیرم و کنار گوشم می گیرم . -خب شاید کار داشته -یه زنگ چقدر وقتش رو میگیره؟ دوباره تلفن رو کنار گوشم میگیرم و بازم صدای مزاحم مردانه ای که چنگ می زد به دلشوره ام تنها کسی که تو خانواده می دونست پاشا پلیسه منم به خاطر همین می ترسیدم -دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد لطفا ... گوشی رو کلافه تو کیفم میزارم و به صحبت های پشت سر هم سارا هم گوش نمیدم .با لرزش کیف می فهمم که گوشی زنگ میزنه با عجله گوشی رو در میارم ،نگاهی به شماره های گنگ روش خیره میشم یعنی کیه؟ تماس رو وصل می کنم و کنار گوشم می گیرم . -سلام -سلام خوب هستین ؟ -ممنون شما ؟ -من فاطمی تبارم ...سید محمد حسین فاطمی تبار -بله کاری داشتین؟ -خب راستش چطوری بگم ؟ -راحت باشین ...ببخشید پاشا با شماست؟ -راجب پاشا .. -چه اتفاقی برا پاشا افتاده؟ -چیز مهمی نیست لطفا نگران نباشین -پاشا کجاست؟ -ما الان تو بیمارستان ناجاییم -بیمارستان ؟ -خب پاشا .. -آدرس بدین 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 وارد بیمارستان می شم ،راهروی بلندش پر از بوی ضدعفونی و الکل می داد ،پرستار ها بی خیال رژه می رفتند و با عجله ودلنگرانی به سمت ایستگاه پرستاری می رم . -سلام خانوم -سلام بفرمائید -سرگرد پاشا میلانی کجان؟ -شما؟ -خواهرشم -ته سالن اتاق ۲۷۶ بی حرف به ته سالن پناه می برم ،خیره می شوم به عدد۲۷۶ که روی در باز نقش بسته بود . -تشریف آوردید؟ به عقب بر می گردم و نگام رو می دوزم به سرگرد فاطمی تبار همون سید خودمون ،سرش پائین بود احتمالا کاشی های بیمارستان رو می پائید .بی حرف وارد اتاق می شم،پاشا روی تخت خوابیده بود‌،چشم هاش بسته بود و ماسک اکسیژن روی بینی اش !به تخته بالا سرش نگاه میکنم که اسمش با پسوند سرگرد نوشته شده بود .نمی دونم چرا آنقدر با این اسم احساس غرور می کردم .دستی به سرش کشیدم و به ابروی شکسته اش ،یاد آن روزی افتادم که ارمغانم ،امیدم‌،آرزوم رفته بود و پاشا اومد بالا سرم ،چقدر ترسیده بود،چقدر رنگش پریده بود .محمد حسین سرگرم دستور دادن به سرباز جلوی در بود که احتمالا مراقب پاشا بود .جلو می رم . -آقا سید -بله؟ -میشه یه لحظه بیاین؟ -بله شما بفرمائید الان میام مثل بچه مثبت ها روی صندلی میشینم ،دو صندلی کناری میشینه و به سرباز اشاره میکنه که بره و یکم استراحت کنه . -حال پاشا چطوره؟ -دکتر گفت :وضعیت عمومیش خوبه ولی خون زیادی از دست داده -چه بلایی سر پاشا اومده؟ -تیر خورده -تیر؟ -بله تو عملیات -از دیشب تو عملیاتین ؟ -بله -چی گذشت تو عملیات؟ -بلاخره یه باند بزرگ مواد رو پیدا کردیم ‌،برنامه چیدیم که بگیریمشون وقتی فهمیدن چند نفر رو گروگان گرفتن وقتی دنبالشون کردیم رسیدیم به یه کارخونه متروکه ،مجرما برای اینکه فرار کنن تهدیدمون کردن به کشتن یه دختر بچه بی گناه ...پاشا فرستاده شد که اون بچه رو نجات بده ،بچه رو که نجات داد گرفتنش جلیقه ضد گلولش رو در آوردن وخودشون پوشیدن ،سر دستشون کارایی می خواست که نمی توانستیم انجام بدیم اونم عصبانی شد و یه تیر به کتف پاشا زد ،فاصله اش کم بود به خاطر همین پاشا آسیب جدی ای خورد ولی ما نمی توانستیم کاری کنیم ،سردستشونم عصبی شده بود مثل سگ هار پاچه می گرفت .سرهنگ نمی دونست چی کار کنه ،که هم گروهان رو نجات بده و هم پاشا رو که خیلی خونریزی داشت . ساکت شد من هم به تبعیت از او،بلند شدم وبه سمت اتاق رفتم .بغضی که تا حالا می خوردم مثل چشمه جوشید ،شروع کردم به گریه کردن ،صدایم در اتاق کوچیک پاشا پیچید 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روايت جالب رهبرانقلاب از بانوی تركمن كه به نيابت از ايشان به رفته بود و در حادثه منا شهید شد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خدا گاهی از طریق آدمایی که می ذاره سرراهت بهت میگه من کنارتم ... مثلا یکی مثل ... ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
یادی کنیم از بخور بخورهای جبهه ها چه راحت تیر و ترکش می‌خوردن .!! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
از راه دور میدهم جان سلام ذڪرم فقط حُسیْـن ولاغیر مےشود هرروز گرشودمٺبرڪ بہ این من مطمئنـم عاقبٺم خیـر مےشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهر ما گمشده در غربت و ویرانی‌هاست مشهدِ توست که آبادیِ ایرانی هاست مردمِ شهر مسلمان شدهٔ رویِ تو اند و خدا عاشق اینگونه مسلمانی هاست عشق را خرج تو کردند همه شاعرها این پسندیده‌ترین خصلتِ آیینی هاست همهْ دشت به این خانه پناه آوردند که شمالِ حرمت جنگلِ گیلانی هاست از نباتِ تو به همسایه تعارف کردن رسمِ شیرین و صمیمانهٔ مهمانی هاست دست بردن به خمِ طُرهٔ گیسوی شما آرزویی است که در جرگهٔ سلمانی‌هاست السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) 🌺🍃🌺🍃🍁🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗞 مسئله‌ی روز عرفه است که روز دعا و توسّل و توجّه و اوج توجّه به خدا است که در روایت از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که ایشان فرمودند : پدرم، یعنی حضرت باقر، در روز عرفه در عرفات در هوای داغِ آنجا روزه میگرفتند -که لابد روزه‌ی نذری بوده است- و دعا میخواندند و تضرّع میکردند و گریه میکردند در آن هوای داغ کذایی. دعای امام حسین (علیه السّلام) هم که خب روشن است و دعای صحیفه‌ی سجّادیّه هم که دعای فوق‌العاده‌ای است. اینها مربوط به روز عرفه است. ۱۳۹۹/۰۵/۱۰ خلاصه که خوب استفاده کنیم :) 🤲🏽• نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ دیدنی و شنیدنی دو دقیقه سنگین ترین و بالاترین پاداشها و ثوابها این فرصت را از دست ندهیم... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅اهمیت قربانی کردن در روز عید بزرگ قربان حاج آقا فرحزاد👆 لطفا گوش کنید👌 کسی جا نمونه ها با کمترین مبلغ، تو ثواب کل قربانی ها، شریک میشید به همین راحتی😊😍 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸سبک زندگی چهره های افتخار اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی دست بعثی ها بود وبه راحتی در جاده های اطراف آن تردد می کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم و گفتم: ابرام جون این جاده مرزی رو ببین بعثی ها راحت تردد می کنند. بعد گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن! ابراهیم که با نگاهش دور دست ها را می دید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند! در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچه ها گفت: مرز خسروی 📚منبع: کتاب شهید ابراهیم هادی سلام بر ابراهیم ،ص۱۲۷ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| آبی بر آتش ◽️۲۸ تیرماه توقیف نفتکش انگلیسی توسط نیروی دریایی سپاه در تنگه هرمز ◽️اقتدار ما آتش هر شری را خاموش خواهد کرد. ▫️محصول خانه‌ی طراحان انقلاب اسلامی ▫️کامپوزیت: موسسه هنری آب و آئینه | | 🔹خانه‌ی طراحان انقلاب اسلامی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به ایشان گفتم دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم. پرسیدم چرا میخواهید بروید سوریه؟ با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي گفتند: که این فراز را برایم معنا میکنی؟ گفتم: معنایش که مشخص است یعنی پدر و مادرم به فدایتان گفت: به خاطر همین! و چادرم را در دست گرفت و گفت: به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکِشند!! روایت از همسر محترمه 🌷شهید مدافع حرم سعید مسافر نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh