eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر حسین (ع) و سلام بر فرزندان عاشورا در هر زمان و مکان ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای اولین امام جمعه شهید کازرون که او هم توسط یک عکاس گمراه به شهادت رسید رمضان سال 60 با برآمدن ماه شوال پایان یافت و مسجد حسینی به امامت حجت الاسلام عبدالرحیم دانشجو می رفت تا عید فطر خود را جشن بگیرد. دانشجو عادت داشت بعد از نماز مغرب و عشا به خانه می رفت و در آن جا روزه خود را افطار می نمود. در آن شب وقتی از مسجد خارج شد تا به منزل برود جوانی جلو آمد و گفت حاج آقا سئوال دارم. شهید دانشجو با جوان با رویی گشاده به صحبت نشست و همزمان به سمت خانه در حرکت. هنوز چندی از مسجد دور نشده بود که صدای شلیک گلوله مردم را از صحن مسجد به بیرون خواند. دانشجو غرق در خون بر زمین افتاده بود مردم او را بلند کرده و به سرعت او را به سمت شیراز حرکت دادند، در حوالی امامزاده سید حسین بود که دانشجو به دیدار حق شتافت. اندکی بعد سازمان منافقین در بیانیه ای ترور شهید دانشجو را بر عهده گرفت. شهید عبدالرحیم دانشجو نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلا؛ من کاری به روضه ندارم‌ مویِ دختر سه سالِه کشیدن داره؟😭
‌• فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛ اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند... دختر بچه ها اما؛ دوست داشتنی تر اند! سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و می برند و یک بغل وان یکاد ِ جمع می کنند! خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق من حیث لایحتسبشان شود! این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ شوند! برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ ، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای اش می شوند... جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر؛ سیمای اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد... این وسط اما خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های حسابی فرق کرده است... این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا؛ امام بیش تر می بارد... رقیه اما شکایت ِ های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ ِ شش ماهه‌ها را بازی کند... خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است... آخر اینجا پاسبان ِ خیام است و هست و هست و هست و علی هست و هست و عـ طـ شـ نیست... تا فردا اما؛ خدا بزرگ است...