eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
« أنا الغريبُ بأرضٍ لا أراكَ بها » سرزمینۍ کهـ را در آن نبینم غریبمـ ꔷ͜ꔷ!
إنَّالله وَ انَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون فرمانده پرافتخار دوران دفاع مقدس از بنیانگذاران و فرماندهان تیپ‌زرهی۷۲محرم براثر ابتلا به کرونا به یاران شهیدش پیوست. عروج این مجاهد فی‌ سبیل‌الله را خدمت خانواده محترم ؛ همرزمان، بالاخص به برادر و همسنگر ایشان « سردار حاج حمید سرخیلی » تسلیت عرض می‌نماییم.
کم شد ز جمع خسته دلان یار دیگری رزمنده جانباز مدافع حرم اعزامی از کرج در تدمر سوریه به فیض شهادت نائل آمد
از فرماندهانی بود که به نیروها نمی‌گفت بروید جلو.... خودش جلو می‌افتاد و می‌گفت: بیایید... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دم‌کشیدند‌همھ‌سبز‌دلان‌در‌روضھ چاۍسادات‌اگر‌سبز‌نباشد‌عجب‌استـ(:
. گاهی خسته ایم ما آدمها، خسته از دویدنها و نرسیدنها،،، خسته از، از دست دادنها،،، از دیده نشدنها،،، از شنیده نشدنها،،، از رفتن و دور شدنها،،، . خسته ایم ما... خسته از، دست و پا زدنهای مداوم، و به چشم نیامدنهای مداوم تر... خسته از قوی بودن... خسته از قوی بودن... خسته از قوی بودن! . کاش گاهی، تکیه گاهی باشد به وسعت یک شانه، شانه ای اَمن، که بیخیال همه دنیا دلتنگی هامان را آنجا بباریم .•°'
"لا يجب أن تكون أكثر تلوثا مني بل رجل نبيل أكثر منك يزعجني...'°
📸اولین روز کاری شهردار جدید تهران از معراج شهدا دکتر زاکانی پس از دریافت حکم شهرداری تهران ، اولین روز کاری خود را با زیارت شهدای تازه تفحص شده در معراج شهدای تهران آغاز کرد . 🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
▪️اولین توییت علیرضا زاکانی پس از رسمی شدن حکمش برای شهرداری تهران
"ربّنا عَـبِّدني لك ولا تُفسد عبادتي بالعُجب" کنجی نشست ُ آهِ لبش شد ابالغریب؛ یعنی به یادِ آبِ روان گریه میکند . . ! ؏•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کشف پیکرهای مطهر ۳ شهید دوران دفاع مقدس در آستانه شهادت حضرت امام سجاد ع 💠امروز گروههای تفحص شهدا با توسل به حضرت زینب کبری س موفق شدند پیکرهای مطهر ۳ شهید دوران دفاع مقدس را در منطقه شرق دجله عراق تفحص نمایند نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
رمان نم نم عشق شعر ها شاد و غزل خوان لبانم بودند اسم لبخند تو شد واژه فرو ریخت بهم شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh از امشب رمان زیبایی نم نم عشق دنبال کنید💪👆👆👆☺️
.. مهســو پسره همونجور که سرش پایین بود گف:پدرتون فرمودن داخل منتظرباشم چن دقیقه دیگ میرسن... +اوکی بیاتو اومد داخل درو پشت سرش بستم...راستش ترسیدم ببرمش داخل خونه..درسته مسیحی بودیم ولی منم یه دخترم... ترجیح دادم بزارم توی حیاط منتظرباشه... بادست به آلاچیق اشاره کردم و گفتم +میتونید اینجامنتظرباشید.. با گفتن لفظ متشکرم به سمت الاچیق رفت و نشست‌... ازش دور شدم.. رفتم توی آشپزخونه ‌تا براش قهوه دم کنم... ازپشت پنجره شروع کردم دیدزدنش... قدبلند چارشونه بود و هیکل ورزشکاری قشنگی داشت...ازون قلمبه ها نبود شیک بود.. موهای مشکی که حالت خاصی شونه کرده بود مثل مهیار... صورت کشیده و گندمگونی داشت و چشایی که فقط برای یه لحظه دیده بودمشون... ابی یا سورمه ای حتی... و یه شکستگی بالای ابروی راستش که چهره اشو خشن جلوه میداد ولبایی که برجسته وقلوه ای بودنش ازدورهم معلوم بود. یه پیرهن یقه دیپلمات مشکی که دکمه هاشم تااخر بسته بود و شلوار کتون نوک مدادی و یه کیف سامسونت شیکم دستش بود.. وااای مهسو کارت به جایی کشیده که این بچه بسیجیارو انالیزمیکنی؟؟؟ قهوه اماده شد و ریختمش تو یه فنجون و با ی برش کیک خونگی بردم براش.. گذاشتم جلوش که با حرفی که زد حسابی از دست خودم و خنگ بازیام کفری شدم... _لطف کردید خانم.ولی من روزه ام +عه چیزه...شرمنده حواسم نبود.. و سریع سینی رو برداشتم و ازونجادورشدم خاااک توسرت مهسو..ببینم شرف باباتو به باد میدی یا ن؟؟؟ توهمین فکرابودم که صدای جیغ لاستیکای ماشین بابااومد... چه عجب بعد از دوروز به خونه برگشت..اونم لابدبخاطر این پسره اس... رفتم توی اتاقم و روی تخت ولوشدم و فکرمو رها کردم.. هه..مسخرس.. زندگیمونومیگم.. ازوقتی یادمه همین بوده وضعمون.. پدرم مدیرعامل بزرگترین شرکت داروسازی ایران بود.و مادرمم جراح قلب هیچکدومشون هیچوقت خونه نبودن.. همه کسم شده بود مهیار از بچگی که اونم ازهجده سالگیش ازینجارفت... منم دیگ باش ارتباط انچنانی نداشتم.مگه هرازگاهی ک میاد یه سر به بابامامان میزنه. خودمم که.. دختر همیشه تنها..مغرور..سرکش..جذاب وپولداربین رفقا رفقایی که مگسن دورشیرینی.. هیچوقت دور و ور پسرجماعت نرفتم حوصله دردسر نداشتم.. بااینکه دینمون اسلام نیس ولی بابا روی ارتباطم با جنس مخالف حساسه... ولی خب نوع پوششم... ازفکر و خیال رهاشدم و‌دوباره خوابیدم... 😋 ادامه دارد... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
یـاســر بعدازتموم شدن حرفامون بامهندس ازخونشون خارج شدم...خونه ای که قراربود... هوووف سوار پرادو عزیزم شدم.. به سمت خونه روندم... _ماماننننن _حاج‌خااانمممم _الهام‌جووونم باصدای مامان که از پشت سرم میومد دومتر پریدم هوا +مامان و یامان،صدبارنگفتم به من نگو الهام جون؟خجالتم نمیکشه پسره صدکیلویی _عههه واااا الی جون من کجا صدکیلوام؟من همش هشتادوهفتام +اگه جرعت داری وایسا تا الهامونشونت بدم با خنده از پله ها میدوییدم بالا و گفتم _نامردم اگه وایسم و خودمو شوت کردم تواتاقم صداش میومد که می گفت: +خدایاایشالاهمیشه پسرم بخنده خنده ای رو لبم نشست ولی با یاداوری مهندس و حرفاش اخمی نشست رو صورتم.. چته یاسر؟مگه تو نمیدونستی قراره با کی روبه رو بشی؟مگه ازقبل درجریان نبودی ؟ بودم وجدان جان بودم ولی... ولی نداره دیگ...شغلته..مجبوری... باهمین افکار سرمو گذاشتم رو بالش تا ی چرت بزنم... مهسو +چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه _نه دخترم شوخی نیست.. به قیافه جدی بابا نگاه کردم..چی میگفت؟؟؟من؟شیعه بشم؟؟؟اونم برای ازدواج بااون پسرک؟ عمممممرا _بابا اخه شمارو به مسیح قسم چیشده؟ +قسم نده دختر...خودت میفهمی..حالا هم برو خودتو برااخرهفته اماده کن...درضمن..یاسر پسر مذهبی هست و نفوذشم همه جا زیاده..دلم نمیخاد با سرتق بازیات زندگی و جون چندین هزارادمو به بازی بگیری بابا چرااینقدمبهم حرف میزد؟؟مگه یاسر کیه؟؟ وای عیسی مسیح خودت کمکم کن.. میدونم بنده خوبی نبودم ولی دستموبگیر... رفتم تواتاقم.. باباگفته بود اخرهفته ینی پس فردا برای خواستگاری رسمی میان... رفتم جلوی اینه به خودم نگاه کردم.. صورت سفید و موهای لخت طلایی که خیلی بلندبود و بابا اجازه نمیدادکوتاشون کنم.. چشمای خمارخاکستری و لبای قلوه ای سرخ که هیچوقت جز برق لب چیزی بهشون نمیزدم و بینی قلمی که خدادادی عمل شده بود.. و هیکلی که به لطف کلاس های مختلف و باشگاه بی نقص بود... خنده داربود که قراره من مهسو امیدیان دخترسرسخت روزگار بخاطر اهداف دیگران زندگیم که سهله..دینم رو هم عوض کنم... یا عیسی مسیح ادامه دارد... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh ⛔️