eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
4_400301083815052517.mp3
4.5M
یا رسوالله💚 👤سامی یوسف میلاد با سعادت خوشبوترین گل هستی🌹 مبارکــــــــَ🎉🌹 🌴🍁💎🍁🌴
💠به روایت خــانـواده شـہـید شـہـید حسن تمیمی سال ۱۳۶۸ در یک خـانواده کـاملا مـذهـبی در شـہـرتهران به دنیا آمد او در سن ۸ سالگی عضو بسیج مسج مسجد حضرت رقیه (س) شد.واز همـان کودکی عشق بـه اهل بیـت و خـدمت بـه اسلام را در قلب خـود پـرورانده بود.همیشه آرزو داشت کـه همچـون پـدرش بـه اسلام خـدمت کند همیشه با لبخنـد میگفت : پـدر کـه جـانبـاز شدن من بایـد شـہـید بشـوم. همیشـه در مسـاجـد و حسینیـه هادر خط مقدم بـود وهنگـام خدمت بـه اهـل بیت آنقـدر با عـشق و عـلاقـه مشغـول می شد کـه زمان را فـراموش می کـرد. 💠درخواســت شــہــادت چندروز قبل از محـرم حـسـن ویـزای خـود را آمـاده کـرده بـود وبرای اولیـن بارآمـاده بـرای پیـاده روی اربعیـنی و زیارت حسیـنی شـده بود.ذوق و شـوق خـاصی در دل داشت.برق شادی در چشمان حسن بـه وضـوح دیـده می شـد.... کــولـه پشتـی : قرآن ؛ زیـارتنامه ؛ چفیـه آقـا ؛ تسبیح...رفتـن حسن بـه زیارت اربعینی وتجـربه خـدمت او در کـربلا - نجف - سـامـرا - کاظمین حـسن دگـری از او سـاختـه بـود و شوق او را براے شـہـید شـدن را دو چنـدان کـرده بود. حسـن همیـشه دفـاع از اسلام را جـزء وظایف خـودش می دانست. با آغـاز حمـله تکـفـیری هابـه سـوریه ( زینـبـیه) آتشی در قلب حسن ایجـاد شـده بود وهمیشـه می گفت : عمـه سادات خـواهـر اربـاب حسـین را چگـونـه تنـها بگـذارم چـگـونـه در رکــاب بـانـوے دمشق نبـاشم.... تا اینکـہ بـه سوریـه اعـزام شدند و هم رکــابـی در جـوار زینبیـه را بدست آوردند شـہـید حسن تمـیمـی هیچ وقـت از فعالیـت هایش برایمان نمی گفت او در این یکـسال جــہــاد در زینبیـه چـه دلاوری هایی کـه انجـام نـداده بود... آزادی اسـرا هم رکـابی با هم رزم ها - رسیدگـی به هم سنگـرهای زخمـی - آزاد سازی شیخ مقصـود..ودر نـہـایت باخبـر شدیم کـه ایشـان فـرمـانده شـده بودند ولقب ایشان در سوریــه (شیـر حلب - ابوضحکــه الحلــوه) مــی باشد. 💠نحــوه شــہــادت شب عملیـات(العــامـریه) حلب منطقه (1070 شـقه) فرمانده حسن تمیمی بـه همــراه هم رزمـهایش در ساختمـانی برای سرنگـونی تکفیـری ها توسط بمـب هاے جـہـنمـی و در نـہـایت با شلیـڪ مـوشکـ نــداے الــہــی را لبیڪ گفـتـن و عمـه سـادات مـہـر شـہـادت ایشـان را تأیید کـردنـد. 💠اعلام خبـر شـہــادت چنــد روز قبـل از شـہـادت حـسن تمـیمـی؛ دلشوره و بی تابی عجیبی داشتیـم بـه دلیـل قطـع تمـاس چـنـد روزه ایشان با ما دو روز قبـل از شـہـادت خـواب دیدیـم کـه حـسـن شـہـید وآسمـانی شـده انـد واین خـواب دلـہـره ما را دو چـنـدان کـرد تمـام فـکـر و ذکـر ما حسن و خبـر از ایشـان بـود تا اینکـه یـڪ تمـاس از سـوریـه : الو...الو... حسـن بـود خیـالمـان راحـت شد کـه خواب برعـکس تعبیـر شده بـود ... حسن با تمـام خـانـواده صحـبت و سلام و علیـڪ کــرد و از سلامـتی خـودش خـبر داد قـول داد کمتـر از ۴روز مامـوریتش اتمام و بـه ایـران برمـی گردد. قــول داد کــه بـعد از برگــشت به خواسـت مادر ازوداج کـند وبـرایش خـواستـگاری برونـد تمـاس قـطع شد... تـااینـکہ روز بـعد یڪ تمـاس از سوریـہ گـرفتـہ شـد فـرمـانده تیپ بـودند بعـد از کـمی هم صحبـتی پـرسیدنـد آیا حـسن با شما تمـاسی گرفـته؟؟ پــرسیدنـد اگـرروزی خبـر شـہـادت حـسن را بشنـویم چـه مـی کنیـم..!!! . . . متـوجـه شـدیـم حـسـن بـال شـہـادت را گـشـوده و بـه آرزوے قلبـی خـود رسیـده و آســمــانــی شــده اســت. 💠فرازےاز وصیت نامه شهید عزیزانم جنگ و جـبـہ...بـه ما نیـاز نـدارد اگر ما مـدافـع حـریم آل الله نباشیم همین تکـفیری ها فـردا وارد قلمــرو کشـورمان می شـونـد و استحکــام مرز کشور رااز بیـن می بــرندواز طرفــی باید از خــواهـر ارباب حضـرت زینـب دفـاع کنیـم وجـان ها فـدا کنیـم بایــد بــه کـمال مطلـق > خـدا .بـرسیـم و چـه راهی زیباتر نـورانی تر با شکوهـتر از شـہـادت از جوانان می خواهم مطیع فرمان حضرت آقا باشن و از خواهران میخواهم حجابشان را رعایت کنند که خون بهای شهیدان است. 🍁🌱🍁🌱🔹🌱🍁🌱🍁 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حمیدرضا اسوه کامل اخلاص و تقوا و نیز عبادت و بندگی خدا بارزه اصلی ایشان بوده است، ایشان در همه امور، خدا را ملاک قرار می داد و تنها کاری برایش اهمیت داشت که رضایت خدا در آن باشد، جهاد و شهادت آرزوی دیرینه برادرم بود و همیشه از این نگران بود که نکند راه شهادت بسته باشد و او به فیض شهادت نرسد، برادرم با توجه به مسئولیتی که داشت اجازه نمی‌دادند در جبهه حق علیه باطل حاضر و برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه حاضر شود به همین دلیل برای اعزام، مسئولان را به حضرت زهرا (س) قسم داده بود تا توانست رضایت مسئولان را برای اعزام بگیرد. آنچه در وصیت ایشان خیلی پررنگ و مهم است مسئله ولایت و پیروی از ولی فقیه و ادامه راه شهادت و جهاد است، شهید ارادت خاصی به علمای دین داشت و از سخنان آنها در زندگی استفاده می‌کرد. 🌴شهید حمیدرضا‌ فاطمی‌‌اطهر🌴 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
یک روز آمد دوزانو نشست روبه‌رویم. زل زد توی چشم‌هایم. نگاهش تا عمق نگاهم رفت و دلم را لرزاند. معلوم بود یک حرفی نوک زبانش هست که جرئت گفتنش را ندارد. گفت: «مامانِ من تو نمی‌خوای خمس پسرهات رو بدی؟» گفتم «خمس پسرهام تویی؟» گفت «چه فرقی می‌کنه؟» اما فرق می‌کرد. عزیزکرده‌ام بود. همه هم این را می‌دانستند، فک و فامیل و بقیه بچه‌ها. اما حسودی‌شان نمی‌شد. انگار خودشان هم قبول کرده بودند که عبدالله یک چیز دیگر است. گفتم «نرو.» گفت «خودت یادم دادی مامان. همون وقت‌ها که چادرت را می‌کشیدی سرت و دست ما پنج تا رو می‌گرفتی می‌کشوندی تو هییت و مسجد. ضجه می‌زدی کاش بودیم و یاریت می‌کردیم، یادته؟ بلندبلند داد می‌زدی که خانم زینب! من و بچه‌هام فدات بشیم. بفرما الان وقت عمل شده.» 📚 برشي از كتاب باديگارد-زندگينامه داستاني شهيد عبدالله باقری سالروز شهادتنشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فرازی از نامه شهید: قرآن را که بهترین راهنمای الهی است فراگرفته وبا عمل به آیات الهی از هر گونه گمراهی وجهل بدر آئید تاخود راهنمای دیگران شوید نماز را همیشه بر پا دارید و لحظه ای از یاد خدا غافل نباشید وچون مردان خدا از جهل و گمراهی پرهیز کرده ودر راه حق به مردانگی وبا یاد در عرصه قدم بگذارید. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
بابک نمازش هیچگاه قضا نمی‌شد، همیشه صبحِ زود از خواب بلند می‌شد، یک روز هم که تا ساعت ۱۰ صبح خواب مانده بود سراسیمه از خواب بلند شد و گفت من نباید عمرم را هدر دهم و این همه را صرف خواب کنم. بابک همیشه در حال درس خواندن بود و حتی فوق‌لیسانس قبول شد و ثبت نام هم کرد اما گفت: رفتن به سوریه و دفاع از حریم آل الله واجب تر از رفتن به دانشگاه است وقتی از آنجا آمدم ادامه تحصیل خواهم داد. 🌺شهید بابک نوری هریس🌺 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💚عید زیباى برائت از عدو دارد ربیع 💛عید میلاد دو دلدار نکو دارد ربیع 💙موسم سرمستى دلهاى شیدا آمده 💗مصطفى با حضرت صادق به دنیا آمده 🎊 عیدتووووون مباررررررک 🎊 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5848392976245457404.mp3
6.43M
🎊قطعه استديويى"دميده فجر صادق" 🎊به مناسبت ميلاد امام صادق (عليه السلام) 🌸با صداى:حامد جليلى نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
Rasane_Aftab-2.mp3
8.25M
🎊قطعه استديويى"خاتم نبوت" 🎊به مناسبت ميلاد پيامبر اكرم(ص) 🌸با صداى:حامد جليلى نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🎊از جلوه گل نشان سرمد خیزد 🎈وز بوی گلاب نام احمد خیزد 🎊در هر نفسی که می رود بر صلوات 🎈آوای درود بر محمد(ص) خیزد نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بهر تجلا گهرت باد مبارک ای طور نبوت شجرت باد مبارک ای مکه نسیم سحرت باد مبارک ای آمنه قرص قمرت باد مبارک 🎊میلاد حضرت محمد (ص) بر همه شما دوستان خوبم در کانال شمیم رضوان تبریک و تهنیت باد🎊 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 شایان هی من بدبخت و می کشیدو ازاین مغازه به اون مغازه می برد. دیگه ازخستگی داشتم می مردم، باکلافگی گفتم: +شایان بسه دیگه خستم کردی، من هرلباسی انتخاب می کنم یک ایرادی میزاری روش ..عهه شایان باپررویی گفت: شایان:حرف نزن،کسی که همراه من مهمانی میاد باید‌ خوش تیپ باشه. دیگه واقعاحرصم ودرآورده بود،وسط مرکزخرید بلندجیغ کشیدم وباصدای جیغ جیغی گفتم: +حرف مفت نزن شایان،من‌همراه توام یاتوهمراه من؟ اصلامگه من به توگفتم بیای بیرون؟ تو گفتی بیا منم بهت لطف کردم اومدم. پس گندنزن به بیرون اومدنمون،اه ایش اوف. بعدازگفتن این حرف هامحکم پام وکوبیدم روی زمین، شایان خیلی خنثی انگارکه هیچی بهش‌ نگفتم لبخنددندان نمایی زدوگفت: شایان:تموم شد؟ کمی فکرکردم تاحرفی روازقلم نندازم، سرفه ای کردم وگفتم: +آره،می تونیم بریم. چندنفری که اطرافمون ایستاده بودن ازاین ضدو نقیض بودن رفتارمون چشماشون گردشد، الان پیش خودشون میگن چقدر این دوتاخلن‌. البته اگه بگن هم بهشون حق میدم چون خودمم ازرفتارام تعجب کرده بودم. به همراه شایان ازجلوی چشمای گردشده ی اونها گذشتیم ودوباره مشغول نگاه کردن لباسهاشدیم با این تفاوت که شایان ایندفعه جرات نمیکردروی لباس ها عیبی بزاره. گوشی شایان زنگ خورد، ببخشیدی گفت ورفت یک گوشه ایستاد تاحرف بزنه، منم ازفرصت استفاده کردم ولباس هارونگاه کردم... یک لباس بدجورنظرم وجذب کرد یک لباس براق قرمزکه خیلی شیک بودبا یک کمربندبزرگ خوشگل وسطش ،خیلی به دلم نشست. خواستم برم تو ولی ترجیح دادم شایانم بیاد تا نظرش وبپرسم.‌ به ساعت نگاه کردم هفت ونیم بود،پوف کلافه ای کشیدم وزیر لب گفتم: +بیا دیگه شایان. چند لحظه منتظر موندم تا شایان‌ اومد، لباس وبهش نشون دادم و گفتم: +شایان دلیل ومنطق نیاره که لباس بده یاخوب فقط یک کلمه آره یانه؟ خندیدوبعدازچندلحظه فکرکردن گفت: شایان:قشنگه ولی توتن توزشته. محکم کوبیدم توپیشانیم وگفتم: +شایان کمترمسخره بازی دربیار عین آدم بگو خوبه یانه؟ شایان بازخندیدوگفت: شایان:باشه باباشوخی کردم،خیلی خوبه. لبخندبزرگی زدم وباذوق رفتیم تو مغازه وازفروشنده خواستم لباس وبرام بیاره. رفتم اتاق پرو ولباس وتنم کردم، باهرزور و بدبختی بود زیپ وبستم. خیلی ازلباس خوشم اومد ،توتنم حرف نداشت کیپ تنم بود، دقیقاهمونی بودکه می خواستم. لباس ودرآوردم ولباسای خودم وپوشیدم وازاتاق پروبیرون اومدم. لباس وگذاشتم روی میزوکارتم و ازکیفم درآوردم وگفتم: +چقدرشد؟ _حساب شده باتعجب گفتم: +جدی؟ _بله،آقاحساب کردن آهانی گفتم وبسته ی لباس و به دست گرفتم وباشایان از مغازه اومدیم بیرون،روبه شایان گفتم: +شایان چقدرشدبهت پولتوبدم. شایان اخمی کردوگفت: شایان:حرف نزن بچه،وقتی مردهمراه آدمه خوب نیست زن دست توجیب کنه. +اوهو،حالاکه اینجوریه ازاین به بعدهروقت خواستم برم خریدبه تومیگم. شایان بالحن باحالی گفت: شایان:دیگه پررونشو ،یکبار دلم خواست ثواب کنم به یک مستحق کمک کنم عصبی گفتم: +خیلی بدی،مستحقم خودتی شایان خندیدودیگه چیزی نگفت. &ادامه نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 باخستگی پشت میزنشستم، شایان هم منورو برداشت و مشغول انتخاب کردن غذاشد، زل زدم بهش،‌ قیافش واقعاخوب بود، ازاخلاقش خوشم میومد خیلی شنگول بودآدم باهاش میادبیرون حوصلش سرنمیره، بااینکه خیلی امروزرفت رومغزم ولی خیلی باهاش بهم خوش گذشت، حداقل باعث شده یکم ازاون حال وهوای دِپرسم دربیام. باصداش به خودم اومدم: شایان:ببین اینکه گشنته دلیل براین نمیشه که بخوای من وبخوری،به جای اینکه زل بزنی به من غذاتوانتخاب کن بچه. من وباش چقدرجدی دارم به حرفاش گوش میدم، گفتم چی میخوادبگه هامسخره.چشم غره ای رفتم وگفتم: +کمترخودت وتحویل بگیرتحفه،هرچی خودت سفارش میدی منم همون ومیخورم.‌سری تکون دادوگارسون وصدازدوغذاهاروسفارش داد. حس می کردم یک چیزیش شده چون اخلاقش یجوری شدیهو. باکنجکاوی گفتم: +چیزی شده؟ شایان سری تکون دادوگفت: شایان:نه نه،هیچی نشده. ترجیح دادم دیگه سوالی نپرسم اگه خودش بخواد میگه دیگه. +شایان تاغذاروبیارن من میرم دستم وبشورم. شایان همچنان که زل زده بود به شمع روی میز سری تکون داد،‌قشنگ معلوم بودذهنش خیلی مشغوله،خیلی فوضول شده بودم که چی شده. پوف کلافه ای کشیدم وازجام بلندشدم وبه سمت سرویس رفتم. داشتم دستم ومی شستم که یک پسره تقریبا بیست ساله همچنان که عین جغدنگا نگاهم می کردازکنارم ردشدورفت یک گوشه ایستاد،بااخم بهش نگاه کردم که چشمکی تحویلم داد،‌قیافم با چندشی جمع کردم وطوری که بشنوه گفتم: +بدبخت حداقل برودنبال‌کسی که لیاقتش وداشته باشی. چشماش ازحرفم گردشد،اجازه ندادم حرف اضافه بزنه سریع رفتم بیرون وپیش شایان برگشتم‌. پشت میزنشستم، همون لحظه غذاهاروآوردن. باذوق بچگانه ای گفتم: +آخ جون غذا شایان خنده ی مصنوعی کردوچیزی نگفت و مشغول خوردن شد. ازخنده ی مصنوعیش مطمئن شدم که یک چیزیش هست. لبم وازفوضولی جویدم وسعی کردم بیخیال شایان بشم و به غذاخوردنم بپردازم. غذاتوسکوت خورده شد،من که ازخستگی زیاد حال نداشتم حرف بزنم شایانم که معلوم نبود چش شده،انقدرتوفکربود زیادنتونست غذابخوره. بعدخوردن غذامن رفتم تو ماشین وشایان رفت حساب کنه،بعدازپنج دقیقه شایانم اومدوبدون حرفی ماشین وروشن کرد. دیگه واقعاداشتم کلافه می شدم، آخه شایان کلاشیطونه بعدالان حرف نمیزنه باعث میشه حال منم گرفته بشه. نگاهش کردم وصداش زدم: +شایان انقدرتوفکربودکه متوجه نشد،پوف کلافه ای کشیدم وانقدربه بیرون نگاه کردم،نفهمیدم کی خوابم برد. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
! 🌸•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور