eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤نامٺ شروع مبحث زیباے عاشقی سٺ ❤️حا سین و یا و نون الفباے عاشقے سٺ 🖤هرکس کہ عاشقت شده فهمیده سٺ کہ ❤️تنہا فقط حســـــین ، معـناے عاشقے ست 🌴 💎اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن ِ🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن ِ💎وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن 🌴وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌴💎🍁🌹🍁💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در منطقه‌ی عملياتی والفجر چهار هيچ‌كدام از واحدها حمام نداشتند. حاج علي با ابتكار عمل دو عدد بشكه يكی براي آب سرد و يكی برای آب گرم تهيّه و شير روي بشكه‌ها نصب كرد و بر روی بلندی قرار داد و با هيزم آب را گرم می‌كرد. هر كس اين ابتكار او را می‌ديد، دهان به تحسين می‌گشود، حتي سردار حاج قاسم سليمانی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「♥️🌻」 آنقَدَرْ خیرِه شُدَمْ عَکْسِ حَرَمْ را دیدَم که مَرا، خیرِه سَرِ شَهْر، هَمه میخوانَنْد 🎞¦⇠ ♥️¦⇠
فانتزی از حاج قاسم؛❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهم شان از سفره انقلاب یک قرص نان بود! گرفتند و با اخلاص رفتند... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
در عشقِ جانان جان بده بی عشق نگشاید گره ... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محكم بغلش كردم و گفتم: اگر مارو نديدى، حلال كن دارم مى رم مكه... خنديد و گفت: تو هم حلال كن تو ميرى مكه منم ميرم فكه .. ببينيم كدوممون زودتر به خدا ميرسه... آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن... پيچيدم تو كوچشون پارچه سر در خونشون ميخكوبم كرد.. پاهام شل شد و تكيه دادم به ديوار... جستجوگر نور 🌸شهيد سعيد شاهدی🌸 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
شخصی در محل ما ساکن بود که هیکل درشتی داشت،چفیه می انداخت و شلوار پلنگی بسیجی می پوشید، اخلاق درستی هم نداشت، اهل همه جور خلافی بود،او به شدت با مردم بد برخورد می‌کرد، به مردم گیر می‌داد و این لباس او باعث می شد که خیلی ها فکر کنند که او بسیجی است! هادی یک بار او را دید و تذکر داد که لباست را عوض کن، اما او توجهی نکرد، دوباره او را دید و به آن شخص گفت: شما با پوشیدن این لباس و این برخورد بدی که دارید، دید مردم را نسبت به بسیج و رهبر انقلاب بد می کنید، مردم رفتار شما را که می بینند نسبت به نظام بدبین می‌شوند، بعد چفیه را از دوش او برداشت و به وی تذکر داد که دیگر با این لباس و این شلوار پلنگی نگردد، بار دیگر با شدت عمل با این شخص برخورد کرد، دیگر ندیدیم که این شخص با این لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذیت کند. البته باید یادآور شویم که آن ایام در بسیج، تحت تأثیر برخی افراد، در امر به معروف و نهی از منکر شدت عمل به خرج داده می شد، هادی هم با این افراد همراه بود، اما بعدها دیگر از او شدت عمل ندیدیم، امربه معروف او در حد تذکر لسانی خلاصه شد.  🌻شهید‌ محمدهادی‌ ذوالفقاری🌻 راوی: دوست شهید نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
یکۍ‌ا‌‌زراه‌هاۍ‌نجات‌انسان‌ا‌زگناه پناه‌بردن‌به‌امام‌زمان'عج'است ؛ ایشان‌به‌ انتظار‌نشسته‌اند‌تاکسۍ‌دستش‌رابه‌سمتشان‌ دراز‌کند ؛ تاایشان‌او‌را‌هدایت‌کنند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید میثم مدواری🌷 ◽️تـاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۲/۲۳ ◽️مـحل ولادت: تهران ◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۸/۱۶ ◽️مـحل شـهادت: سوریه ◽️مزار شهید: بنا به وصیت شهید بزرگوار، مزار شهید در بهشت زهرا (س) بدون سنگ مزار در کنار برادرش می‌باشد. ✅فرازی از وصیتنامه: بی‌بی‌جان من حقیر روسیاه و آلوده دستانم خالی است و چیزی ندارم که در طبق اخلاص قرار دهم و تقدیمشان کنم جز این جسم آلوده و ناقابل خود که اگر شما قبول فرمائید روسفید خواهم شد و اگر نه که من روسیاه و خسران‌زده هستم، فقط تورا به خدا بی‌بی‌جان مگذارید که حقیرتان شرمنده برادرتان حضرت عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام شوم،مدافع حرم شما بودن افتخار ماست و مدال افتخار است زیرا راه شما و راه آل‌الله راه نجات است در این راه و امتحان سخت الهی. صمیمانه و عاجزانه به دعای خیر تمام کسانی که ذره ای و کمتر از ذره ای به گردن من روسیاه حق دارند احتیاج مبرم دارم بتوانم سرباز خوبی برای ولایت فقیه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای باشم. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 ازجلوی اتاق مامان وباباردمی شدکه صداشون وشنیدم،داشتن حرف میزدن. آروم آروم به سمت اتاق رفتم وگوشم وبه دراتاق چسبوندم. مامان:خب الان چیکارکنیم؟ بابا:چیو؟ مامان:تاالان گِل لگدمی کردم شهرام؟میگم من به هالین گفتم قبول نمیکنه،زیربارازدواج زوری نمیره. باباصداش تقریبارفت بالا: بابا:غلط کرده،مگه دست خودشه؟ ما اون وبزرگش کردیم حداقل باید برای تشکر از لطف هایی که درحقش کردیم یک کاری انجام بده دیگه. مامان: هیس آروم تر،دیگه من نمیدونم من حرف زدم قبول نکردبقیش باخودته. بابا:فعلابگیر بخواب خودم فرداباهاش حرف میزنم. مامان:اگه قبول نکنه چی؟ بابا:غلط کرده مجبوره قبول کنه وگرنه من بدبخت میشم،اگه قبول کنه هم من ورشکسته نمیشم هم اون کل عمرش خوشبخته. دیگه صدایی نمی شنیدم،مگه خوشبختی فقط پوله؟ چرا اینانمی فهمن من طاقت ندارم بایک آدمی که ازش بدم میادهمخونه بشم،چرانمی فهمن من ازازدواج تو سن کم بدم میاد،آخه باچه زبونی بگم نمیخوام؟وای خدایاخودت کمک کن. صدای هق هقم بلندشد،سریع به سمت اتاقم دویدم یه وقت صدای گریه ی بچه ی ناخواستشون اذیتشون نکنه. همونجاپشت درنشستم ودستم وازجلوی دهانم برداشتم‌وباصدای بلندتری گریه کردم. یکم که آروم شدم ازجام بلندشدم و همچنان که اشکام جاری بودلباسام وعوض کردم. اصلاحوصله ی اینکه آرایش صورتم وپاک کنم نداشتم، همونجوری خودم وپرت کردم روی تخت وسعی کردم بخوابم. * باصدای آلارم گوشیم ازخواب بیدارشدم،سریع دستام وگذاشتم روی سرم،وای خداسرم داشت می ترکیدحس میکردم مغزم داره ازجاش درمیاد،لعنتی گریه های دیشب ونوشیدنی هایی که خوردم کارخودش وکرد. باکرختی ازجام بلندشدم وبه سمت آیینه رفتم، بادیدن خودم هم خندم گرفت هم ترسیدم، چشمام ازشدت گریه پف کرده بود وقرمزشده بود، ریمل کلا دورچشمم ریخته بودورژم دورلبم پخش شده بود،موهامم که انقدرداغون بود راحت یک گنجشک میتونست داخلش لانه کنه. تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم،بعدازبرداشتن لباس وحوله واردحمام شدم. بعدازیک ربع حاضرجلوی آیینه نشستم وموهامو سشوارکشیدم،۶وقتی موهام خشک شدسریع لباسای مسخره ی مدرسه روپوشیدم. اصلادلم نمیخواست امروزبرم مدرسه،درسته سردردم کم شده بودولی اصلاحسش نبود، مطمئنم دنیا امروزنمیادچون دیشب تادیروقت مهمانی بودوحسابی سرش شلوغ بود. پوف کلافه ای کشیدم وبعدازبرداشتن کولم ازاتاق رفتم بیرون. سریع به سمت آشپزخانه رفتم وصبحانه روآماده کردم وپشت میزنشستم وشروع کردم به خوردن صبحانه،منتظرمامان وباباوخانم جون نموندم،بابا و مامان که مسلماًبعدازاون میزگردی که راجب من تشکیل دادن وتادیروقت بیداربودن الان بیدار نمیشن‌ خانم جونم که حالش خوب نبود. یادزن عموافتادم،انقدردیشب حالم بدبودکه پاک یادم رفت حالش وبپرسم.سریع گوشیم وبرداشتم وبه شایان پیام دادم: +سلام شایان،زن عموخوب شد؟ مطمئنم الان شایان خوابه،پس بیخیال جوابش شدم ‌وگوشیم وتوجیب مدرسم گذاشتم وبه خوردن صبحانه ادامه دادم &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 وای نه!!فقط پنج دقیقه مونده،برگشتم وعقب ونگاه نکردم،‌سه تامیزمونده بودتابه میز من. معلم ریاضیمون داشت تکالیف ونگاه می کرد،منم اصلایادم نبودننوشته بودم، ایندفعه بایدتعهدبدم، این دنیاهم نیومده خاک برسرحداقل بتونم ازروی اون بنویسم بابقیه ی بچه هاهم که جورنیستم. دوباره به عقب نگاه کردم،دوتامیزمونده وای خدایا،به ساعت نگاه کردم سه دقیقه مونده خدانکنه بخوای زمان زودبگذره،هردقیقه به اندازه ای نیم ساعت طول میکشه،اه.صدای معلممون باعث شدازترس عین میخ بشینم: خانم شیخی:محتشم دفترتوآماده کن الان میام. برای حفظ ظاهردفترم وبازکردم وآماده روی میزگذاشتم. برگشتم،آخرین میزبود،تکالیف بچه های اون میزو که نگاه میکنه میرسه به من. باصدای زنگ جیغ خفه ای ازذوق کشیدم، وای خدایا مرسی. قبل ازاینکه معلمم چیزی بگه سریع دفتروکتابم وجمع کردم وبه قدم های تندازکلاس بیرون رفتم. منتظرموندم یکم خلوت بشه بعدازمدرسه بزنم بیرون،بچه ها عین وحشیابه هم می پریدن. سری ازتاسف تکون دادم وبه پشت سرم نگاه کردم،آخ جون پشتم آیینه بود، سریع موهامو درست کردم وکولم وروی دوشم جابه جاکردم. کمی خلوت شده بود،ازمدرسه بیرون رفتم وچشمام وچرخوندم تاسرویسم وپیداکنم. کنارخیابون پارک کرده بود، سریع به سمت ماشین رفتم وسوارشدم. به راننده ی رومغزآروم سلامی کردم وبه سمت صندلی های عقب رفتم ونشستم. پوف،خیلی روزکسل کننده ای بود،همونجوری که حالم بدبود،دنیاهم نیومده بودواین بیشترحالم وبدمی کردچون بدجورنیازداشتم بایکی حرف بزنم. یهویادشایان افتادم،گوشیم وبرداشتم وسریع رمزش وبازکردم؛شایان جواب پیام صبحم وداده بود: شایان:سلام هالین،آره بهتره توخوبی؟چخبر؟ حوصله نداشتم جوابش و بدم فقط می خواستم ازحال زن عمومطمئن بشم که شدم. هدفونم وازکیفم درآوردم وتوگوشم گذاشتم ویه آهنگ غمگین پلی کردم وچشمام وبستم. باصدای بلندرارنده چشمام وبازکردم: راننده:اگه دوست داری بلندشوبرو خونتون،رسیدیم. اوف اصلانفهمیدم کی خوابم برد،هدفونم وازگوشم درآوردم وتوکیفم گذاشتم. صدای عصبانی رارنده بلندشد: راننده:بلندشوبرودیگه،خونه زندگی نداری تو؟ زدم به سیم آخر،ازجام بلندشدم ودرحالی که ازخشم می لرزیدم گفتم: +درست صحبت کن نکبت،هِی هیچی نمیگم پرروترمیشی،بی خانمان خودتی بدبخت، فکرکردی کی هستی که به خودت اجازه میدی بامن اینطوری حرف بزنی؟وقتی رفتم مدرسه ازت شکایت کردم وازکاربی کارت کردم اون وقت می فهمی که نبایدبامن دربیوفتی. بی توجه به نگاه های پرتعجب بچه هاونگاه خشمگین رارنده ازماشین اومدم پایین ودرو محکم به هم کوبیدم.مرتیکه ... فکرکرده کیه، یعنی خدانکنه آدم حالش بدباشه ازهمه جا برات میباره،اه. همونجورکه غرمیزدم زنگ‌درو‌زدم،‌بعدازچنددقیقه الاف شدن زحمت کشیدن دروبازکردن. کتونیام ودرآوردم وواردخونه شدم ودرومحکم به هم کوبیدم. صدای عصبانی مامان بلندشد: مامان:وحشی چته؟سگ گازت گرفته؟ بروبابایی بهش گفتم ومستقیم رفتم تواتاقم، اصلانمیدونم چرا انقدرجوش آوردم،انقدرکه تو این چندروزتحت فشاربودم،انگارتازه فهمیدم چه بلایی قراره سرم‌بیاد،انگارتازه به خودم اومد، انگارتازه فهمیدم که بایدیه کاری‌بکنم. لباسام وعوض کردم وازاتاق‌اومدم بیرون، رفتم پایین و‌واردآشپزخانه شدم. خانم جون باصدای آرومی داشت بامامان حرف‌می زد، اگه یه وقت دیگه بودنمی تونستم جلوی فوضولیم وبگیرم ولی‌الان دیگه حتی حس فوضولیم‌نیست. سرفه ای کردم که خانم برگشت سمتم ولبخندی زدو گفت: خانم جون:سلام مادرخوبی؟ نیمچه لبخندی زدم وگفتم: +عالیم وفقط خودم می دونستم که چه دروغ بزرگی میگم، لبخندم تبدیل به پوزخندشد. خانم جون دیس برنج وروی میز‌گذاشت وهمراه بامامان پشت‌میزنشستن‌.خانم جون انگارکه یاد چیزی افتاده‌باشه یهو ازجاش بلندشدو جلوم‌ ایستاد، باتعجب نگاهش کردم که باذوق بچه گانه ای گفت: خانم جون:قشنگه؟ باتعجب گفتم: +چی؟ خانم جون گفت: خانم جون:خوب فکرکن،تغییری‌تومن نمی بینی؟ کمی فکرکردم وگفتم: +نه خب مثل همیشه حاضرشدیدکه بریدمدرسه دیگه. عین بچه هاباقهرگفت: خانم جون:مانتووشلواررسمی پوشیدم تازه مقنعه هم گذاشتم. آخی راست میگه هااصلاحواسم نبود. +ای جونم ببخشیدحواسم نبودخیلی بهتون میاد. خانم جون که طفلک بادش خوابیده بودومثل چند دقیقه قبل ذوق نداشت‌دوباره پشت‌میز نشست و مشغول‌خوردن غذاشد‌. اصلاحس اینکه ازدلش دربیارم و نداشتم،به وقتش ازدلش درمیارم.زیرچشمی به مامان نگاه کردم،‌زل زده بودبهم،خدامیدونه بازداره چه نقشه ای برای من بدبخت میکشه،سعی کردم اهمیت ندم، نفس عمیقی کشیدم وآروم آروم غذامو خوردم.. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من ضرر کردم و تو معتمد بازاری بار مارا نخریدند، تو بر میداری؟💔
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
این عین عاشقی ست که هر روز میشود با نامتان شروع سلامٌ علی الحسین...
خدایا وحشت همه‌ی وجودم را فرا گرفته است.. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن...🌴 وصیت‌نامه‌ی‌حاج‌قاسم‌سلیمانی💙 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا