eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
353 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی می خواهد. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
اولين وصيت من به شما راجع به نماز است چيزي را که فرداي قيامت به آن رسيدگي مي کنند نماز است. پس سعي کنيد در حد توانتان نمازهايتان را سروقت بخوانيد و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفيق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز طلب کن نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
کل جمهوری اسلامی حرم است.... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از این کارایی که حال آدم رو خوب میکنه :) به عشق کرایه امروز صلوات...
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند… جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… شادی روح شهدا صلوات
⚜پیامبر اکرم حضرت محمّد امین(ص): 🍃🌸شما را مژده میدهم و شما به دیگران مژده دهید که هر کس شهادت دهد که خدائى جز خداى یگانه نیست و بدان معتقد باشد وارد بهشت مى شود 🌸🍃 📚نهج الفصاحه
یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس‌ها و ظرف‌ها. همین طور که داشتم لباس می.شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می‌کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دست‌های یخ زده‌ام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می‌کشم. من نتونستم اون زندگی‌ای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس می‌شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می‌کنم. همین قدر که می‌کنی و می‌فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه». شهید 📗 نشریه امتداد، ش ۱۱ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
تصویری از پیکر مطهر دو تن از شهیدانی که 8 بهمن 1400 در شرق دجله تفحص شدند. این دو شهید سال‌ها در کنار هم خفته بودند و اینک نقاب خاک را کنار زدند، گویی اکنون ما را صدا می‌زنند که به هوش باشید، دشمنان در کمین هستند! لباس‌ها و اغلب استخوان‌های پیکر این دو شهید باوجود گذشت بیش از 33 سال از اتمام جنگ تحمیلی، همچنان سالم مانده است. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
از خاکِ بویِ تو آید به مشام..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
دنیا برایم قفس است "خداوندا! اکنون در مقابل تو خود را تنها می‌یابم و نمی‌توانم از احاطه حکومت تو فرار کنم و در مقابل تو خود را ذلیل و خوار و کوچک می‌بینم. یا غیاث المستغیثین مرا دریاب که اگر رهایم کنی، در جوار شیطان خواهم بود. خداوندا بس است دیگر، دنیا برایم قفس شده است و روحم را آزار و شکنجه می‌دهد..." 📃 برگرفته از وصیت نامه 📍محل شهادت شلمچه - ۱۳۶۷ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 گوشی رو قط کردم وسریع بلندشدم و گفتم: +من‌میرم دنبالش، مهتاب سویچو کجا گذاشتی؟ مهتاب: سویچ...ایناهاش،دستمه، داداش تو خسته ای با این دستتم که سخته رانندگی ، بزارمن برم باعجله گفتم:نه تو بمون پیش مامان،پشت سرهم شمارشوبگیراگر روشن کردخبرم کنی. با سختی نشستم پشت فرمون و هرجور بود درسمت راننده روبستم وراه افتادم، ساعت رو نگاه کردم،اذان گفته بودن و هوا داشت تاریک میشد.بیشتر نگران شدم چون این موقع ها گلزار کم کم خلوت می شه. سرعتم و بیشتر کردم و بالاخره رسیدم جلوی درب ورودی، پیاده شدم و وهر قسمتی که فکر می کردم ممکنه رفته باشه گشتم، مزار شهدای گمنام، اموات،ابخوری،داشتم ناامید می شدم،دوباره اومدم سرمزار بابا، ازش خواستم کمک کنه پیداش کنه برام. نیم ساعتی می شد همه جای گلزار رو با چراغ قوه موبایلم زیر و رو کردم.. حتی رفتم سراغ قبرهای تازه ساز،نکنه تاریک بوده افتاده پایین.. چندبار صداش زدم،ولی خبری نبود که نبود حیرون و سرگردون برگشتم سمت خونه، مهتاب مدام زنگ می زد و من به امید اینکه خبر تازه ای بدم ردتماس میزدم، بالاخره مطمین شدم ازگلزار رفته، مهتاب دوباره زنگ زد؛جواب دادم بله؟ مهتاب: سلام داداش، چی شد پیداش کردی؟ کلافه نفسم و دادم بیرون وگفتم +نه. توزنگ زدی؟ جواب داد؟ اوهم ناامیدگفت: مهتاب :نه همچنان خاموشه. باهزار فکر و خیال، به سمت خونه روندم، سرعتم وکم کردم وتوی مسیر پارک و مغازه ها ،ایستگاههای اتوبوس روهم نگاه می کردم، خانومای چادری که اروم قدم‌می زدن روهم نگاه می کردم.شاید هالین باشه. اماهالین نبود که نبود. کمتر از یک ساعت گذشت که رسیدم خونه، مهتاب بیحال شده بودوبا رنگ‌ پریده نشسته بودکنار تلفن، مامان نشسته بود کنارش ذکر میگفت، و ازچشمای قرمزش معلوم بود که خیلی گریه کرده.. نگران شدم مهتاب وصدا زدم: ابجی، تو که خوب بودی، چی شدی عزیزم؟ بی رمق لباش تکون خورد و اشاره کرد راه پله ها، داروهاش بالاست ومامان بخاطر ویلچر نتونسته بره بالا. سویچ روگذاشتم روی اُپن و دویدم بالا، سریع نایلون داروها رو اوردم پایین و گذاشتم جلوش، با دستش به قرصاش اشاره کرد، تند تندداروهاشو گذاشتم دهنش و اب هم دادم بخوره. دیدم‌نمیشه تا داروهاش اثر کنه زمان میبره، اروم با دست راستم زیر بغلشو گرفتم و بردمش سمت مبل سه نفره، تا راحت دراز بکشه، مامان دعا می کرد الهی خیر ببینی پسرم، خدا تو رو رسوند.. دست مادرم که باچشم گریون نگام میکردگرفتم و گفتم: نگران نباش مامان جون، پیداش میکنم ان شالله. شما فقط پشت سرهم زنگ بزنین شاید روشن کنه گوشی رو. مامان باشه ای و مشغول شماره گرفتن شد، منم کنار مهتاب نشستم و دستش و گرفتم تا ارومش کنم، نیم ساعتی گذشت، مهتاب دوباره دستاش داشت گرم می شد، مامان گوشی به دست بود، یهویی بلند گفت: بوق میخوره، روشن شد..سریع گوشی رو گرفت کنار گوشیش و منتظر شد.. بوق اول، دوم، سوم...برنداشت. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 هول کردم و نتونستم اب شیرین دهنمو قورت بدم. به سرفه افتادم،مهتاب همچنان که محکم می کوبیدپشتم ،گفت: مهتاب:ارام باش پسرم،خودت راکنترل نما! با تهدید گفتم: قشنگ حرف بزن واسه من نصیحت نکن ابجی کوچیکه، قشنگ حرف بزن ببینم.واسه هالین خانوم خاستگار اومده؟ دیدم چند وقته خودش و ازم دور میکنه.. اره؟ بنال دیگه مهتاب.. مهتاب: اوووه. امون بده داداش من،همینطور واسه خودت بریدی و دوختی. میگم هالینِ خنگ عاشقِ توی دیوونه شده ♡ افتاد؟؟! گیج نگاهش کردم،این چی میگه؟درست میشنوم؟ مهتاب گفت: اره درست شنیدی با تعجب گفتم ذهن خوانی میکنی؟ خندید و گفت: مهتاب: نخیر، جنابعالی بلند بلند باخودت فکر میکنی. برای اطمینان پرسیدم: +تو مطمئنی، خودش اینو گفته؟ مهتاب: اره بابا،بقول خودش دچاراحساس علاقه ی یکطرفه شده. خندم گرفت این دختر نفهمیده ینی؟ اول من دل دادم بهش که!!کجاش یکطرفه س اخه؟ مهتاب رو به مامان کرد و برای اطمینان گفت مهتاب: مامان شما بگو چند وقته هالین غذا نمیخوره، میره گوشه اتاق مداحی میزاره و گریه میکنه و هرروز بیشتر تو خودش میره. تازه بهش گفتم زودترمیای، ذوق کرده بود، ازم پرسید چرا یک هفته زودتر... دقیق امار روز برگشتت و داشت مشخصه که روزشماری میکرده. نفس راحتی کشیدم و خداروشکر کردم،حداقل خیالم راحت شد که یکطرفه نبوده، رو کردم به مامان و گفتم: +مامان فکر می کنی شرایط کی جور میشه؟ اصلا میشه کاری کرد؟ مامان لبخندی مهربون و از سر ذوق زدوگفت: اره که میشه چرا که نه؟بزار باباش بیاد،بسلامتی ان شالله دعوتشون کنیم خونمون، باهاشون اشنا بشیم بعد.. صدای مهتاب اومدکه اومده بود سمت در ماشین : مهتاب: عالیجناب نزول اجلال نمی فرمایند، به کلبه محقرمان رسیدیم تصدقتان گردم. وارد خونه شدیم مهتاب شروع کرد جو دادن: مهتاب: هالین ..هالین خانوم،هالین جون،نمیای استقبال، علاقه ی یکطرفه تو آور..د.. سریع دستموجلوی دهن مهتاب گرفتم، هیسس ،چی میگی ابجی؟! من رفتم سمت اشپزخونه با اینکه بوی غذا پیچیده بودولی کسی نبود. مهتاب از بالا به سرعت اومد پایین وگفت مهتاب: بالاهم نبود مامان درحالی ک سمت اتاقش میرفت با ارامش گفت مامان: لابد رفته دوش بگیره. تاشما چای بریزین، میاد. وبلافاصله رفت داخل اتاقش. مهتاب نگران رو به من کرد: داداش هالین داخل حمام و سرویس هم نبود، چادرو کیفشم که همیشه سر جالباسی میذاشت نیست. باتعجب به مهتاب نگاه کردم ینی رفته بیرون؟ یا نکنه پشیمون شده اومده فرودگاه اره؟یه زنگ بزن ببین کجاست. مهتاب شماره رو گرفت نگاهش نگران ترشد: امیر، خاموشه.. دیگه داشتم نگران میشدم..فکری کردم و گفتم، بزار زنگ بزنم به شایان ، شاید رفته اونجا، بدون اینکه فکر کنم شماره رو گرفتم و منتظر شدم: صدای اب و خنده و شلوغی و جیغ.. گوشم و پر کرد شایان در صورتی که داد میزد گفت شایان: سلام داداش، خوبی، چه خبرا؟هالین خوبه؟ زیرلب لا اله الا اللهی گفتم،فکرمی کردم بهش زنگ زدن باهاشون رفته جایی، ولی باجمله ی اخرش درباره ی هالین شونه هام شدوعرق سرد نشست روی تنم.. اروم جواب دادم و گفتم: +سلام داداش، قربونت، تو خوبی؟ همه سلام میرسونن، کجا هستی انقدر سر و صداست با فریاد گفت: باخانومم اومدیم مجتمع تفریحی خرید، رستورانش ابشار و.. داره،جات خالی داداش. ان شالله یه روز بیاین باهم.. لبخند تلخی زدم و گفتم؛ اها،خوش بگذره .ان شالله،وقتتو نگیرم،فعلا یاعلی.. گوشی رو قط کردم وپوف کلافه ای کشیدم و روی صندلی میز تلفن نشستم، باانگشتم روی تلفن خونه ضرب میزدم باخودم گفتم: کجا دنبالت بگردم اخه؟حالا که من اومدم تورفتی؟ هم زمان با دکمه های گوشی تلفن بازی میکردم. یهویی دستم خورد روی شماره تماسهای خروجی، با کمال تعجب دیدم شماره اژانس محله ماست، به مهتاب گفتم: تو اژانس زنگ زدی؟مگه ماشین خراب بود؟ مهتاب روبه من کردوگفت: مهتاب:حالت خوبه؟اژانس برا چی؟ برام سوال شده بود،به ساعت وتاریخ تماس دقیق شدم تا به مهتاب بگم. برقی تو ذهنم روشن شد + مهتاب ببین،ساعت ۶ وخورده ای عصرامروز آژانس زنگ زده..خب ..شمام که تو راه بودین،درسته؟ پس هالین خانوم ماشین گرفته.. دیگه معطل نکردم و زنگ زدم اژانس، ساعت و اشتراک روگفتم ومقصدسرویس رو پرسیدم مسول اژانس که من و میشناخت از راننده پرسید وگفت:مسافر یه خانوم بوده ورفته گلزارشهدا.. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 خصوصیات شیعه حضرت فاطمه الزهراء(سلام الله علیها) ایت الله فاطمی نیا
hokme-jahad.mp3
12.08M
🌠☫﷽☫🌠 وای‌اگر‌خامنه‌ای‌حکم‌جهادم! حسین‌طاهری🎤 یا مددی 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
یک توصیه از شهید ؛ « شهدا محور عزت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه؛ اینها به دریای واسطه خداوند سبحان اتصال یافته اند. فرزندانتان را با نام و تصاویر آنها آشنا کنید.» نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📸 حضور در مرقد مطهر امام راحل و گلزار شهدای بهشت زهرا(س) 🔺 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی سحرگاه امروز و‌ در آستانه ایام‌الله دهه‌ی فجر، در مرقد مطهر بنیانگذار انقلاب اسلامی و گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها حضور یافتند. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برف قشنگ است بر سواد قامت تو . . .
Chizi Begoo - Sina Sarlak.mp3
8.6M
سینا سرلک چیزی بگو '💛𖥸 ჻
صبح امروز؛ حضور حضرت آقا در قطعه سرداران بی‌پلاک ❤️🍃 ۰۰/۱۱/۱۱
🌹خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی از دوران انقلاب(1) ✅عاشورای محرم سال ۵۵ در هتل کسری از پنجره خیابان را نگاه می‌کردم. 💎دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود، یک پاسبان شهرداری به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد. ❇️به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش فوران زد. 🔰 با سرعت به ساختمان هتل پناه بردم، زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. 🔶تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. 🌹زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
یک توصیه از شهید ؛ « شهدا محور عزت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه؛ اینها به دریای واسطه خداوند سبحان اتصال یافته اند. فرزندانتان را با نام و تصاویر آنها آشنا کنید.» نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh