eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
349 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
این‌جوریہ‌کِہ‌میگَـن: 'الرفیق‌ثـُم‌الطَریق' حواسِمـون‌بـٰاشِہ‌چِہ‌ڪَسۍرو بَراۍرِفـٰاقت‌اِنتخـٰاب‌مۍڪنید...☝️🏻🌿!' 🕊🌿!'
‏- عَظُمَ البَلْا یعنی: + بین من و تو ، خیلی فاصله افتاده "دردِت بجونم"...!
4_5965333730145863196.mp3
12.87M
سرود شنیدنی 🌸 ویژه مولودی های امام علی(ع) ؛ با نوای: ( ای صاحب ذوالفقار )
بابا دوست دارم آنقدر اشک بريزم كه خبر اشک هاے بے پايان دخترت به تو برسد ، بعد تو به سوے من بيايی من نشسته ام ، سر روے زانو گذاشتم و اشک ميريزم ، تو مے آيے ، سرم را بالا مے گيرم به چشمانم نگاه مے كنے به چشمانت نگاه مے كنم بعد اشك در چشمان تو هم حلقه مے زند.. اشكهای دخترت را با انگشتان زيبا و سرو قامت پدرانه ات پاک مے كنے ، كمے آرام مے شوم ، بعد سرم را روے زانو هاے تو ميگذارم مثل ابر بهار مے بارم ... بابا تو كه آمدے از زمستان عبور كردم ، با تو ، با آمدنت . بعد مثل نور آفتاب ، مهربانيت روے من مے بارد. اشڪ هايم كه تمام شد در همان انتهاے زمستان ابرے چون بهار جوانه مے زنم ، سبز مے شوم .دوستت دارم بابامحمودرضا . بابا صبر ڪن مامان را صدا ڪنم ڪه آمدے ... هیسسس ڪوثر جانم.... دستانم را مے گيرے مرا كنار پنجره مے برے ، حياط پر از برف است ، لبخند مے زنے و مے گويی: تولدت مبارک دلبندم .... ڪوثر جانم اشك نريز قربانت شوم ،،،، چشم بابا ....اشڪ نمے ريزم . می گويے بايد صبور باشم و چون دختران امام حسین (ع) ادامه دهنده راه پدرم باشم ... و ‌مادرمهربانم را به آمدن بهار دلگرم كنم تا بار سنگينے برفها را روے شانه هايش طاقت بياورد ، بعد لبخند مے زنم ، تو باباے مهربانی؛ براے دل ڪوچک ڪوثرت دعا ڪن ... بعد از جا بر مے خيزے به سمت در مے روے ، چمدانت را بر مے دارے ، كفش به پا مے كنے و مے گويی به اميد بهار دخترم، خداحافظ دختر نازنیم ، ڪوثر خانوم بابا ! با تو با زمستان خداحافظے مے كنم بابا، تو را بدرقه مے كنم ، حالا وسط برف ها ايستادم هوا سرد است اما دردناک نيست استخوان سوز نيست ، ترسناک نيست تو مے روے و من مے دانم قرار است جايے كه من نمے دانم در زمستان همراه امام و مولایمان(عج) اشک دنیا را پاك كنے و دوباره بهار به پا كنی.... شهید محمودرضا بیضایی 🌸✨🌸✨🌱✨🌸✨🌸 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس می‌گفت: «کسی نفهمه زخمی‌ شدم همینجا مداوام کنید» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه» بستریش کردند از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت یکدفعه از جا پرید گفت: «پاشو بریم خط» قسمش دادم گفتم: «آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟ گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل فرمودند: «چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارهایت برس». 🌷شهید احمد کاظمی🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند، برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد؛ بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه خسته بود، حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد شده بود تند میخوند ولی میخوند، تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود: " اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".. تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود. 🌷شهید علیرضا نوری🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
امروز داشتم به اسم شهیدگمنام فڪر میڪردم شهید گمنام ... یعنے یڪ قبر ساده ڪہ فقط رویش نوشته فرزند روح الله... یعنے یڪ قبر کوچک ڪه داخلش یڪ قهرمان پاڪ خوابیده اما بے نام... شهید گمنام یعنی قبر خاڪ گرفته و بے رنگ و لعاب... شهید گمنام یعنے مادر... مادرے ڪہ سر هر چهار هزار قبر گمنام گلزار را طے میڪند بہ امید اینڪه یڪے از آنها پسرش باشد... شهید گمنام یعنے بغض... یعنے یڪ پسر جوان ڪه ڪلے آرزو داشت... ولے نشد... نشد ڪه به هیچ ڪدامشان برسد... یڪروز رفت و دیگر برنگشت... وقتی هم ڪه برگشت شد گمنام... شد شبیه مادرش زهرا"سلام الله"... وقتےاز ڪنار قبر شهید گمنامے رد میشوے به این فڪر ڪن ڪه اون هم یڪ جوان بود عین تو فقط گمشده ست.. گمنامے یعنی درد... دردے شیرین... یعنے با عشق یڪے شدن... یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے معشوقت گذشتے... یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را. گمنامی یعنی ....... اے کاش همه ے ما گمنام باشیم نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 مهتاب متعجب پرسید: مهتاب: واا داداش تو که میخواستی دوتا بشقاب بخوری.. امیرعلی با چهره درهم برگشت و گفت: سر سفره حرف میزنی ... کمی کمث کرد و ادامه داد امیرعلی: ..اشتهام رفت.. نفهمیدم چی بین خواهر و برادر گذشت، ذهنم مشغول امشب بود،دیدم دست ازغذاخوردن کشیدم وازمهین تشکر کردم واز سر میز بلندشدم.رو به مهتاب گفتم: غذاتون تموم شدمیام میزو جمع میکنم و ظرفارو میشورم.. راه افتادم سمت اتاقم برم که مهین جون صدام زد: مهین:هالین جون دخترم! نمیخواد ظرف بشوری. مکثی کرد و به نگاه پرسوال من جواب داد: دیگه خدمتکار این خونه نیستی... دلم هری ریخت پایین،نکنه میخواد بگه امشب با بابات میری خونتون نکنه.. مهین جون من واز فکروخیال دراورد مهین: از اولم ما تو رو خدمتکار نمیدونستیم.. حالا هم اگه حالت خوبه.نمیخوای استراحت کنی، بیا بشین کارت دارم.. تو دلم گفتم،خدایا چی میخواد بگه، چرا اینجوری شدن اینا.. نفهمیدم بغضم از کجا اومد حتما میخواد بگه، امشب تحویلت میدیم به خانوادت.. برو خداحافظ... من.. چجوری برم، دلم اینجاست... امیرعلی کجایی؟. بیا یه چیزی بگو.. چشمام اماده باریدن بود، بغضم و قورت دادم و گفتم: الان حالم خوب نیست بعد میام. به سرعت چادرمو زیر ارنجم جمع کردم و رفتم سمت پله ها.. صدای زمزمه مداحی از اتاق امیرعلی میومد، دوس داشتم برم در بزنم و بگم، دیشب چی گفتی به من، من خواب می دیدم؟ یا اون حرفارو گفتی که منو برگردونی خونتون تا تحویل خانوادم بدین. اما نمیدونم چرا هیچ واکنشی نشون ندادم ینی پاهام یاری نمی کرد، فقط رفتم اتاقم و درو بستم.. خودم و روی تخت انداختم و سرمو تو بالشت فرو کردم تاصدای گریه م نره بیرون.. چند ثانیه نکشیدکه درد عجیبی توی پیشونیم حس کردم تازه یادم اومدکه بخیه دارم و.. آخ بلندی کشیدم و بالشت روبرداشتم.. با کمال تعجب، بالشت خونی شده بود.هول کردم و سریع پاشدم،دستم وگرفته بودم جلو پیشونیم و رفتم سمت روشویی سرویس اتاقم.. توی اینه خودمو می دیدم، به خودم گفتم؛اخه چرا باندشو بازکردی دختره ی دیوونه.. جواب خودم و دادم: اره من دیونم که حرفاتو باور کردم، اونا روگفتی که منوبرگردونی وتحویل خونوادم بدی؟مثلا امانتداری کنی؟؟تند تند اب میزدم به صورتم و اشک میریختم.. چنددیقه گذشت، از خوردن اب سرد، احساس کردم‌جای بخیه هام داره می سوزه، وضعف عجیبی به سراغم اومد،چندتا دستمال کاغذی روتندتندکشیدم بیرون وگذاشتم روی پیشونیم، دستم وبه درسرویس که باز بود، گرفتم که برگردم،به یکی برخوردکردم، مهتاب بودکه باهول می گفت: مهتاب: چی شدی هالین جونم؟! با لبخندمصنوعی ازکنارش ردشدم وگفتم: +ازمن می پرسی؟خودت که بهتر می دونی چه خبره، پس بهتره بری منم، تو دردخودم بسوزم. مهتاب به زور دستم وگرفت ونشوندم روی تخت ومهربون گفت: بشین اینجا ببینم،هالین خانم مون چی شده؟ داره خود زنی میکنه.. بابغض گفتم:مهتاب بیخیال شودیگه.مامانت که گفت من دیگه خدمتکارتون نیستم، امشبم که منو تحویل خونوادم میدین دیگه..خیالتون راحت میشه.. مهتاب چندلحظه بهم خیره شد،بعدبلندزدزیرخنده معنی خنده هاشونمی فهمیدم.. انقدرخندید که من داشت حرصم درمی اومد دستشو گرفتم وگفتم بس کن مهتاب.. به چی میخندی .. مهتاب هیچی نگفت: فقط روبه در رفت بیرون صداش میومد: مامان!! امیر!! باتعجب صداش زدم: +چیکار می کنی؟ &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 مهتاب بی توجه به من، همچنان صدا می زد، صدای مردونه ی امیرعلی اومد، که رسیده بود پشت دراتاق، نمی دونم مهتاب چی گفت بهش که امیرعلی شروع کرد یا الله گفتن.. چادرنمازمو ازروی صندلی کنار تختم برداشتم و سرم کردم. مهتاب نگام کردودیدچادر دارم،به امیرعلی بفرمایی زد، امیرعلی با یالله دوم اومد تو وپرسید: امیرعلی:چی شده؟ هیچی نگفتم.زبونم بند اومده بود.اصلا از دستشون عصبانی بودم. مهتاب جواب داد: چمیدونم، از این خانم بپرس زده بخیه هاشو باز کرده.قاط.. امیرعلی نذاشت جمله ی مهتاب تموم بشه رو بهش گفت: امیرعلی:مهتاب جان چیزی نگفتی بهشون؟ مهتاب: نه خب، فرصت نمیده که.. امیرعلی: باشه،ابجی، مامان صدات میزنه، برو بهش بگو هیچی نیست، نگران میشه.من میگم بهشون مهتاب نگاهی بهم کردواومد کنارم،هالین جون بخدااینجوری نیست که فکر کردی، بوسه ای به شونه م زد وگفت: مهتاب: من برم مامان صدام میزنه. مهتاب از اتاق رفت بیرون. امیرعلی نزدیک در ایستاده بودوبا تسبیح کربلاش مشغول بودبالحن ارومی پرسید: امیرعلی: هالین..خانوم، بهم میگین چی شده؟؟ اولش چیزی نگفتم وفقط نگاش کردم بعد باناراحتی گفتم: +چیزی نشده،دیشب اومدین دنبالم،اون حرفارو زدین که من وبرگردونین خونه،بعدم تحویل خانوادم بدین،خب بهم می گفتین من خودم میرفتم دیگه.. نیازنبود... انگاردید حرفام تموم نمیشه،نشست روی زمین،دوزانو.. سربه زیرگفت: امیرعلی: میشه چند لحظه گوش بدین به حرفم.. انقدر لحن کلامش مهربون بود که اروم شدم و سکوت کردم نفس عمیقی کشیدوشروع کردبه حرف زدن: مامان میخواست بهتون بگه،مهتابم همینطور ولی خب انگار نشده بگن.. با لبخندی ادامه داد:شمام که ماشالله عجول، بعدم که بدترین حالت ممکن رو برداشت کردین. خیالم راحت بود که نگام نمی کنه یه لحظه زوم کردم روی صورتش و لبخندشو دیدم جمله شو قط کردودوباره پرسید: اصلاشمامنو خانواده م واینطوری شناختین؟ تازه به خودم اومدم و ازش چشم برداشتم.چی پرسید؟ خودش ادامه داد: بگذریم بعدا ازتون میپرسم. راستش نمیخواستیم تا شب بهتون بگیم چه خبره،ولی خب شما طاقت نیاوردین،الان میخوام بهتون بگم که خیالتون راحت بشه عرق پیشونیش و پاک کرد وگفت: خب، جریان پدرتون که میدونید اون طلبکارشون فامیلش یادم رفته، با سندسازی، کارخونه رواز دست پدرتون دراورده و با شکایتش، خونه تونم مصادره شده. یه سری بدهی هایی هم که بخاطر چک های کارگرا بوده رو موسسه خیریه مامان پرداخت کردن، دیروز رفتم و کارای ازادی شون تموم شد. خب من ،، ینی مامان.. نفس عمیقی کشیدم ودستمال روی بخیه هام رو برداشتم. خوشبختانه خونش قط شده بود. امیرمکثی کردومنم از فرصت استفاده کردم با نگرانی پرسیدم: مامانم و خانم جون این مدت کجا زندگی می کردن؟ امیر جواب داد: خونه باغ تون بودن. بعد با دستش عرقش و پاک کرد، پاشدم و جعبه دستمال رو سمتش گرفتم،یه دونه دستمال برداشت و همونطور ادامه داد: امیرعلی: قبل رفتنم به ماموریت، به مامان گفتم، درباره ..ی.. درباره ی شما. مامان گفت با خانوادتون درارتباطه،قرارشد وقتی برگشتم باخانوادتون صحبت کنیم.موقعی که برگشتم ومهتاب گفت نظر شمام .. ینی همون احساس تون مثبته، خداروشکر کردم. بعدم که اومدم خونه .. دیشبم بهتون گفتم .اون حرفا رو.. همش واقعیت بود، بدون برنامه ای که بخوام برتون گردونم، من که گفتم همونجا می مونم. من ذوق کرده بودم، عجیب دلم هوایی شده بود. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا