#رمان_زیبای_
عشقی به پاکی گل نرگس
خدايا ؛
دنیا شلوغه ؛
ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛
از بندگی نه ...
إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ ••
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_دویست_بیست_دوم
صدای احوالپرسی مهین جون و امیرعلی رو با بابا ومامانم می شنیدم، پر از دلهره شدم ینی الان چی میشه؟نکنه اتفاق بدی بیوفته؟
صدای خانم جوون که امیرعلی رو پسرم خطاب کرد،حسابی من و سر ذوق اورد،مهتاب داخل پذیرایی کنارم وایساده بود، پرسید: چه حسی داری هالین؟
گفتم: نمی دونم تو این دنیاهستم یا نه.ولی الان دلممیخواد برم بغل بابام،چقدر شکسته شده، دلم براش تنگ شده، مامانم چقدر لباساش ساده ست، چقدر افتاده شدن.. خانم جوون چقدر ارومه قیافش..
یک قدم مونده بود برسن داخل خونه،دیگه طاقت نیاوردم، دویدم سمتشون، خودم و انداختم بغل بابامو و محکم بغلش کردم با گریه گفتم: سلام باباجونم..
بابا چقدر مهربون بغلم کرد، و اروم تو گوشم گفت:
بابا: سلام امید زندگیم، خوشحالم که هنوزم منو بابا صدا میزنی.از تو بغلش اومدم بیرون وگفتم:+شماهمیشه بهترین بابای دنیای منی
چشمم افتاد به مامان که کنار بابا ایستاده بودو شرمنده نگام می کرد. رفتم سمتش و محکم خودم و انداختم تو بغلش، محکم بوکردمشو گفتم:
+ سلام مامان جونم، دلم واست یه ذره شده بود
مامان سرم و می بوسید لبخندزنان گفت:
مامان: سلام دخترم ،چقدر خانوم شدی.
خانوم جون با لبخند صدام زد:
خانمجوون: هالین جونم بیا عزیزم ببینمت.
رفتم حلو و دست مهربونش و بوسیدم واونمصورتم و بوسید..
امیرعلی باصدای بلند ومردونه ش از همه دعوت کردن برن داخل ..
همراه مهتاب،رفتم تو آشپزخونه که پذیرایی بیارم، صدای بابا و مامان میومد که داشتن از مهین جون تشکر میکردن، بابت نگهداری من و هم کمک های موسسه شون و..
نگاهی به روی میز اشپزخونه انداختم همه چیز رو اماده بود،چای، میوه ،شیرینی،
امیرعلی یااللهی گفت و واردشد:
پدیرایی اماده ست بدین ببرم.
مهتاب خندیدوگفت:
مهتاب: داداش خاستگاری تو اومدن مگه؟ چقدر هولی،برو بشین خودمون میاریم.
همون موقع صدای خانم جون اومد:
خانم جون: هالین دخترم، بیاین مادر، اومدیم شماها رو ببینیم دیگه.
امیرعلی رفت سمت پذیرایی که مهین جون صدامون زد:
مهین جون: دخترا دارین میاین،چای و شیرینی روهم بیارین
من و مهتاب چادرامونو درست کردیم . من چای برداشتم، مهتاب شیرینی .
گفتم: من اول میرم تو بعدش بیا.
مهتاب باشه ای گفت و رفتیم داخل سالن..
چند دقیقه نشستیم. که مهین جون بالاخره بحث رو باز کرد:
خب اقای محتشم، پیشنهاد میکنم بیشتر ازاین جوونا رو معطل نکنیم و بریم سرمساله خاستگاری .
رو به خانم جون کرد و گفت: البته با اجازه بزرگترمون ،خانم جوون
خانم جون سری به نشونه تایید تکون داد؛
من نگاهی به چهره مامان و بابا انداختم، پر از دلهره بودم که الان چی میگن
بابا گفت: خواهش میکنم، ریش و قیچی دست شماست،دخترم، دختر خودتونه،اقا امیرعلیم که ماشالله تو مردانگی حرف ندارن، قبلا هم گفتم، هرجور که خود دخترم بخواد ما حرفی نداریم.
نفس راحتی کشیدم و ته دلم خدا رو هزار مرتبه شکر کردم.مامانم حرفای بابا رو باسر تایید می کرد خانم جوون رو به من کرد و پرسید:
خانوم جوون:هالین جان نظر خودت چیه مادر؟
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_دویست_بیست_سوم
همه نگاهها به سمت من برگشت، داشتم خفه می شدم،نمیدونستم چی بگم که مهین جون به دادم رسید:
راستش و بخواین جوونا هنوز باهم جدی صحبت نکردن،فقط ما گفتیم و هالین جون سکوت کردن، گفتیم در حضور شماکه خانوادش و بزرگارش هستین اجازه بگیریم چند دقیقه ای خودشون باهم صحبت کنن،و بعد هالین جون جواب بده..
مامان و بابا لبخند رضایتی زدن که خانم جون گفت:
بله اول باید دخترم نظر خودش و بگه.
مهین جون رو کردبه امیرعلی :
مهین: امیرجان مادر، پاشین برین اتاق ،هرحرفی دارین بزنین
بعد رو کرد به من:
مهین: هالین جون دخترم، هر شرطی، قراری، حرفی داری همینجا بگو عزیزم .
امیرعلی پاشد و به سمت پله ها رفت، من نگاهی به خانم جون انداختم که سر تکون داد برم پشت سرش.
پشت سرامیرعلی به سمت پله ها میرفتم که صدای مهین جون رو شنیدم،تاجوونا میان، شما نظرتونو درباره ی مهریه و مجلس و.. بگین اقای محتشم.
امیرعلی با تعجب برگشت به مامانش نگاه کرد و زیرلب به من گفت: به من میگن عجول.. الان میگن مهریه تا ما برگردیم اسم بچه هامونم دادن ثبت احوال. خندم گرفت وچیزی نگفتم.
رسیدیم جلوی در اتاقش، دروباز کرد و بفرما زد:
بفرمایین.
پرسیدم: چرا اتاق شما؟
سوالی نگام کرد:پس کجا؟
گفتم: اتاق من که خوبتره، تازه من الان میزبانم دیگه..
لبخندی زد و بعله ای گفت. درو باز کردم و رفتم داخل، امیرعلی هم پشت سرم اومد، درو کمی باز گذاشتم،امیرعلی نزدیک در روی زمین نشست. منم خم شدم تا روی زمین بشینم،گفت: نه. شما بالا بشینین اذیت میشین.
لبخندی زدم و گفتم: خب نمیشه که شمام بیاین روی صندلی بشینین.
امیرعلی: خب من همینطوری راحتم.
منم نشستم روی زمین کنار تختم و گفتم: خب منم همینطوری راحتم.
امیر زیرلب گفت: لجباز
با اینکه شنیدم حرفشو،بازم گفتم چی؟
خندید و گفت: باهمین لجبازیتون ما رو بیچاره کردین.
گیج نگاش کردم که چی میگه؟
امیر:خب. من شروع کنم، یا شما میگین؟
سرم و پایین انداختم و صدام و صاف کردم: نه. شما بفرمایین.
امیر بسم اللهی گفت و شروع کرد:
امیرعلی:هالین خانم شما همه چی زندگی مارو میدونید، اخلاقم و میشناسید، روحیاتم و شغلم و درامد و.. خلاصه تنها نگرانی من فقط شغلمه که سختی و دوری و .. داره. البته من که شغلم و دوس دارم و به کارم ایمان دارم، فقط ازتون میخوام کاملا بپذیرین که این شرایط منه و اینجور نیست که من فردا برم درخواست بدم، منو بفرستین بایگانی چون متاهلم و..
اینم میدونین ک من مجروح شدم . منظورم اینه که شغل حساسیه هم از لحاظ امنیتی وهم...
کمی مکث کرد و بالحن اروم تری ادامه داد:
امیرعلی:اینکه بحث شهادت البته اگر روزی، لایقش شدم..
دیگه همین، حالا هممن دربست درخدمتم امری، فرمایشی باشه در خدمتم، فقط یه خواهش ازتون دارم، اینکه من شما رو از حضرت زهرا خواستم، لطفا جوابتون زهرا پسند باشه..
دلم یهوویی ریخت پایین، اسم مادر و اورد که خیلی برام ارزشمند و محترم بود دیگه چی میتونستم بگم؟
امیرعلی: خب من منتظرم بفرمایین...
&ادامه دارد....
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
4_5897567207868598847.mp3
5.47M
°•🌱
○° کجاست برادرم
تو لحظه های آخرم 😭💔
#مداحی🎼
#شهادتبیبیزینب 🕊
#نریمانپناھۍ🎤
زینب زینب.mp3
1.49M
🥀نوحه معروف زینب زینب ....
🎙 #سلیم_موذن_زاده
🏴 پیشاپیش وفات عقیله بنی هاشم
حضرت زینب (علیها السلام) تسلیت عرض مینماییم
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
از کرب و بلا ،همیشه زیبا بنویس
برآینه « ما رَایتُ اِلّا ...» بنویس
در ترجمه ی حسین،همچون زینب
با خط زلال آب :« دریا » بنویس
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم
🌴💙🌴
✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#نذرگل_نرجس_صلوات🌴💎🌴
🌴💎🍁💎🌴
#أم_المصائب🥀
زنی دیدم که در گودال می رفت
پریشان خاطر و احوال می رفت
گلی گم کرده بود اما بمیرم
به هر گل می رسید از حال میرفت...
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها تسلیت باد
🌴🥀💙🥀🌴
؛
فرزند رسالت "حضرت زینب سلاماللهعلیها"
با یقین و بینش ژرف، مردمان را به اسلام
فرا میخواند. مصیبتهای عظیم، او را از
رسالت خویش بازنمیداشت و سختیها و
دشواریها در ادامۀ راهِ دعوت و هدایت،
مانع او نمیشد، و او به راستی ادامهدهندۀ
راه برادر شهید و خاندان مطهر خود بود.پس
سزاوار است که روح بلند او را اسوۀ خویش
گیریم، از نیروی بیمانند او یاری جوییم و
جایگاهی را حفظ کنیم که او و خاندان
مبارکش برای ما در نظر گرفتهاند.
-- بنتالهدی صدر، بخشی از مقالۀ
نقش زن مسلمان در واقعۀ کربلا --🖤!
کریمی تو رفتیُ بیتو - yasfatemii .mp3
18.77M
#حاجمحمودکریمی
" تو رفتی و بیتو
زندگی برام عذاب شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کربلاییمحمدحسینپویانفر
『 نماهنگ؛ مع امامٍ منصور...🌱•』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مااهلآنقبیلھایمکھبزرگشزینباستـ . . !
VID_20220217_203326_833_166.mp3
4.36M
#کربلاییمحمدحسینپویانفر
『 نماهنگ؛ مع امامٍ منصور...🌱•』
وسط میدان به حضرت زهرا (س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد، پس از اینکه قرآن را بست گفت: از این معبر نمیرویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم، به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاجحسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد، گردانها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد، بعدا در بررسیها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقیها را دور زده بودیم!
🌷شهید مصطفی ردانیپور🌷
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🔰 اگر میتوانستند به امام (ره) هم اهانت میکردند...
🔺 رهبر انقلاب، صبح امروز: دشمنان اگر از خشم مردم نمیترسیدند، به امام (ره) هم اهانت می کردند، منتها جرأت نمیکنند و میدانند مردم عکسالعملشان تند است. ۱۴۰۰/۱۱/۲۸
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | ماجرای بالابردن عکس سردار شهید حاج قاسم توسط پلیس در کشمیر
بزرگترین دستاورد حاج قاسم فتح میدان نبرد نبود
"فتح دل ها" بود...
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh