بسم رب الشهدا
انگار همین دیروز بود که خبر آوردند عوامل گروهکهای ضدانقلاب، دو خادم مخلص مردم عزیز خطه کردستان را به شهادت رساندند.
گویا بر ما چهل سال و بر آن دو مادر شهید چهارصد سال گذشت و هنوز این مادران از آرزوی داماد شدن جوان رشیدشان میگویند.
الحمدلله که خون پاک شهدا در گوشهگوشهی ایران اسلامی به ثمر نشسته و امنیت و استقلال کشور را تضمین نموده است.
چهلمین سالگرد شهادت عزیزان "بهزاد همتی و سیدحمید محمدی" بخشدار و شهردار دیواندره را با قرائت فاتحه و ذکر صلوات گرامی میداریم.
#کانال_زخمیان_عاشق
🌴💙🌴
میلادت چون شکوفههای بهاری،
به جانهای مشتاق، طراوت میبخشد.
میلاد با سعادت
بانوی مهر و وفا
مظهر جود و سخا
حضرت معصومه علیهاالسلام مبارک باد
روز دختر بر همان دختر مبارک باد که...
بعد از او ضرب المثل شد "دختران بابایی اند"💔💔💔
#کانال_زخمیان_عاشق
روز دختر بر همه دختران شهدا مبارک🍃
#شهدا_را_یادکنیم_با_ذڪر_صݪوات
#کانال_زخمیان_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرشتگان صبور روزتون مبارک🌿
#شهدا_را_یادکنیم_با_ذڪر_صݪوات
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدافعای حرم ببین...
بچه هاشون باز شدن یتیم💔💔💔
این همه بغض شبونه رو ...
گذاشتی رفتی💔
#شهدا_را_یادکنیم_با_ذڪر_صݪوات
#کانال_زخمیان_عاشق
روز دختره
اما اومده سر مزار پسرش
مادره دیگه
دلتنگی بعد سی و چندی سال امون نمیده💔
مادر شهید #هادی_سعیدی
#شهدا_را_یادکنیم_با_ذڪر_صݪوات
#کانال_زخمیان_عاشق
ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد
برای شاه خراسان چه زینبی آورد...
#مجید_تال
#میلاد_حضرت_معصومه 🎊
#روز_دختر 🌹
🖇💌
روز دختر مبارکت بانو
پدر تو چه کوثری دارد
بنویسید حضرت کاظم ع
چه عزیزی چه دختری دارد...
#میلاد_حضرت_معصومه 🎊
#روز_دختر 🌹
🖇💌
🍃🌸
شادند از حضــورِ تو اهل جہان ولـے
خوشحالےِ امام رضــــا جورِ دیگرست...😍😍
🌸 💚
#عزیزدلامامرضا_علیهالسلام
دختر خانم های گل کانال زخمیان عشق روزتون خیلی خیلی مبارک باشه 😊🌹🌹🌹😊
بسم رب الشهدا
انگار همین دیروز بود که خبر آوردند عوامل گروهکهای ضدانقلاب، دو خادم مخلص مردم عزیز خطه کردستان را به شهادت رساندند.
گویا بر ما چهل سال و بر آن دو مادر شهید چهارصد سال گذشت و هنوز این مادران از آرزوی داماد شدن جوان رشیدشان میگویند.
الحمدلله که خون پاک شهدا در گوشهگوشهی ایران اسلامی به ثمر نشسته و امنیت و استقلال کشور را تضمین نموده است.
چهلمین سالگرد شهادت عزیزان "بهزاد همتی و سیدحمید محمدی" بخشدار و شهردار دیواندره را با قرائت فاتحه و ذکر صلوات گرامی میداریم.
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بگو که آیا این تصاویر واقعی ترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می گذرانیم …
#شهیدآوینی
#آبادان #خرمشهر #رزمنده
#شهدا
#رمان
فالی در آغوش فرشته
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
#فاضل_نظری
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_شصت_و_یکم
#فصل_دوم🌻
جلوی در دانشگاه متوقف شدم و ماشین رو خاموش کردم .
چند باری صدای آنالی زدم که خمیازه ای کشید و چشماش رو باز کرد .
- رسیدیم .
پیاده شو .
دستش رو ، روی چشماش کشید و کمربندش رو باز کرد و پیدا شد .
من هم پیاده شدم و ریموت رو زدم .
همراه با آنالی به سمت ورودی حرکت کردیم .
یه لحظه چشمم به بنر راهیان نور افتاد .
با یاد راهیان نور و شهدا ، اشک به چشم هام هجوم آورد .
چقدر دلم هوای آفتابِ خوزستان رو کرده بود .
با صدای آنالی به خودم اومدم .
+ مروا ...
آهای مروا .
چشم از بنر گرفتم و به سمتش برگشتم.
-ها ؟!
چی شده؟!
چیزی گفتی؟!
پوفی کرد و دستش رو توی هوا تکون داد.
+ کجایی بابا دوساعته دارم صدات میزنم !
- ببخشید .
چی گفتی؟!
+ میگم برای چی اومدیم اینجا ؟!
-میخوام انتقالی بگیریم .
+ به کجا ؟!
لبخند دندون نمایی زدم .
-یه جای خوب .
دستش رو گرفتم و با هم وارد محوطه دانشگاه شدیم .
لبخندی از خوشحالی زدم .
دیگه نگاه های دانشجو ها مثل قبل نبود .
دیگه حراست دانشگاه بهمون گیر نمی داد .
به سمت سالن حرکت کردیم ، بعد از چند دقیقه
رو به آنالی گفتم :
- بریم بالا ، فقط اتاق رستمی کدوم بود ؟
آنالی در حالی که به سمت پله ها رفت گفت :
+ اون دری که پیش اتاق خانم معصومی باز میشه .
آهانی گفتم و همراهش به راه افتادم .
به در اتاقش که رسیدیم ، چندباری به در زدم و بعد از شنیدن صداش وارد اتاق شدیم .
- سلام آقای رستمی .
خسته نباشید .
آنالی هم وارد شد و در رو پشت سرش بست .
+ سلام آقای رستمی .
رستمی نگاهی بهمون انداخت و از روی صندلی بلند شد .
×به به .
سلام علیکم خانم فرهمند و خانم کرمی .
چه عجب از این طرفا ؟!
کمی جلو رفتم و خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب .
- راستش این مدت من جنوب بودم که بنا به دلایلی سریع تر برگشتم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_شصت_و_دوم
#فصل_دوم🌻
× بسیار هم عالی .
خب ، چه کمکی از دست من بر میاد ؟
- اِهم .
راستش من میخواستم .
وای حالا چه جوری بهش بگم !
هوف !
زیر لب صلواتی فرستادم و سعی کردم جدی و محکم حرفم رو ادامه بدم .
- راستش من میخواستم انتقالی به دانشگاه شمال بگیرم .
رستمی ابرویی بالا انداخت و کمی سرش رو خاروند .
× جسارتا چرا ؟!
- شنیدم اونجا وضعیت شغلی خیلی خوبی داره .
× اما این خواسته شما توی این موقعیت اصلا امکان پذیر نیست !
با آرامش گفتم :
- بله میدونم .
فقط خواهشا شما یه جوری سعی کنید این انتقالی رو برای ما دو نفر بگیرید .
راستی پدر هم بسیار سلام رسوندند.
رستمی با شنیدن جمله آخرم خودش رو جمع و جور کرد و با صدایی که سعی داشت نلرزه گفت :
× بسیار خب .
پس تا فردا صبر کنید ، ببینم چی کار میتونم کنم .
لبخندی زدم .
- من این رو جواب خوبی تلقی میکنم .
پس منتظر جواب تون هستم .
با اجازه .
روی صندلی نشست و گفت :
× به سلامت .
به سمت در رفتم که با یادآوری چیزی باز به سمتش برگشتم .
- آها راستی .
لطفا کسی از این موضوع چیزی متوجه نشه .
×چرا ؟!
لبخندی زدم .
- با اجازتون .
چه قدر از این رستمی بدم میاد !
میخوام سر به تنش نباشه .
مرتیکه فوضول .
نگاهی به آنالی کردم و با چشم و ابرو بهش فهموندم از اتاق خارج بشیم ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh