eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
منتَظَر ؛ هم‌اوست که قرنها در انتظار بلوغ منتَظِر است! و شرح‌حال این بلوغ، وفاست! منتَظَر، چشم‌براه تکثیر وفای همان هفتاد و دو جانِ لشکر حسین علیه‌السلام، در سیصد و سیزده جانِ دیگر است! وفایی از همان جنس مرغوب وفایِ عباس... آزمون وفا را که قبول شویم؛ کشتی‌ نجات ما نیز، به دادمان خواهد رسید! 🎊
من از خدا که تو را آفرید ممنونم... 🎊
🔴 داستان جوان فاسد و امام حسین(ع) استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد: یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت: دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم. شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم. گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم. گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد. نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم. به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می‌داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید. فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم. رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا. گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم. بالاخره من هم رفتم. چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم. رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی. السلام علیک یا اباعبدالله... بیاید هممون امشب با امام حسین معامله کنیم.. ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 ⁉️ مےگفت: "عظمت در چشمان ڪسےست ڪه نڪَاهش را ڪنترل مےڪند"... همان شهیدے ڪہ سوزن به چشمانش زد وقتے ڪه ناخودآڪَاه، نگاهش به نامحرم افتاد ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 ازش پرسیدند: +عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟ _گفت: "بہ نگهبانے دلمشغولیم تا ڪسے جز خدا وارد نشود" ✍🏻 دل‌مشغولیه ما چیه؟ دلِ ما کجا گیره؟ ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 دیروز مسئول امن ثوره لبنان مرا به كناری كشید و گفت: از طرف رهبرى مقاومت فلسطین مأمور شده‌ام كه جان تو را محافظت كنم...😌 گفتم: مگر چه خبرى رسیده است؟ 🤔 گفت: تقریرهای امنیتى، حاكى از این است كه دشمنان در كمین قتل تو نشسته‌اند و جانت در خطر حتمى است و چنین حادثه‌ای براى مقاومت فلسطین، سنگین و غیرقابل تحمل است و من براى حفاظتت، مسئولیت دارم. از او تشكر كردم و گفتم: - خداى بزرگ، نگهبان من است.🌱 عجبا! اینان مرا تهدید به مرگ مى‌كنند؟😳 كسى‌كه در آغوش مرگ، غوطه مى‌خورد، و از لطف و آرامش مرگ خرسند است. 📚خدایا به سوی تو می آیم دست‌نوشته های 📸عکس کمتر دیده شده از ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 😁 رزمنده ای تعریف میکرد، میگفت: تو یکی از عملیات‌ها بهمون گفته بودن موقع بمب بارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین ... . . . بمب بارون که شد، همه چیز یادم رفت... منم از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان😂 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 روز پاسدار بود. آمد دستم را گرفت و يک سکه تمام بهار گذاشت کف دستم و گفت: "اينو امروز به من هديه دادن، منم هديه‌اش ميدم به تو."🎁 گفتم:"چرا من؟ روز شماست." گفت:"چون تو به خاطر کار من خيلی اذيت شدی و سختی کشيدی." همين که اين اندازه، قدردان بود برايم خيلی ارزش داشت.❤️ راوی: همسر 📚هزار از بيست اینجا با یاد شهدا دلهایمان را جَلا مےدهیم 👇👇👇 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 ابراز خوشحالی امام خمینی از پوشیدن لباس رزم... سال ۵۹ بنده از این لباس های فرم سربازی یا بسیجی می پوشیدم زیر قبا می آمدم تهران. از مناطق جنگی که غالبا در آن سال آن جا بودم. هر دفعه می آمدم می رفتم خدمت امام گزارشی عرض می‌کردم. اوّلین باری که با این لباس که البته رویش قبا پوشیده بودم رفتم خدمت ایشان. ایشان شدیداً متاثر شدند (یک روزی بود که این لباس- لباس جندی خلاف مروّت محسوب می شد. اگر عالمی، لباس جندی- می پوشید پشت سرش نماز نمی شد خواند خلاف مروّت بود.... امّا امروز روحانیت اسلام افتخار می کند که این لباس را می پوشد) شدیداً ایشان متاثر شدند و ابراز خشنودی و خوشحالی کردند .... خاطره از امام خامنه ای روز پاسدار را بر بزرگ پاسدار انقلاب اسلامی تبریڪ مےگوییم🌹 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh