14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمو موتور گازیتو اینجا نبند! فرمانده تیپ داره میاد!
◾️یه انیمیشن زیبا از شهیدی که بهش میفتن اوس عبدالحسین بنا!!!
شادی روح مردان بی ادعا شهیدان دفاع مقدس صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌴💎🇮🇷💎🌴
💔
#میخوای_شهید_بشی ؟!
یڪ بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشڪند
یا بے سوادی ما را بہ رُخمان بڪشد...
هروقت وارد اتاق مے شدم،
نیم خیز هم کہ شده،
از جاش بلند مے شد...
اگر بیست بار هم می رفتم و مے آمدم، بلند مےشد.
مے گفتم :
علی جان، مگه من غریبه هستم؟
چرا به خودت زحمت میدی؟
🍁میگفت:
«احترام بہ والدین، دستور خداست»
✍راوی : مادر #شهید_علی_ماهانی
#شهید_دفاع_مقدس
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
دستشان را براے يارے ما
دراز ڪرده اند...
✨ بے انصافيست..
دستانشان را با
گناه ڪردن پس بزنيم..
🌼شهـدا
دستامونو بگيرید
نذارید اشتباه بریم
#شهادت
#شهدا
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
#عاشقانه_شهدایی
🍁 زینب عادت داشت، گلهایی را که روحالله برایش میخرید، پرپر میکرد و لای کتاب خشک میکرد.
🍂 در یکی از نبودنهای روحالله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگها نوشت:
«آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.»
🍁 این گلبرگ را خودش نوشته بود اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست.
وقتی آن را برگرداند، دستخط روحالله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: عشقِ من! دلتنگ نباش❤
📚 دلتنگ نباش
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهید_مدافع_حرم
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
مردم در خلال سختىها و مشكلات پخته و آزموده مےشوند.
آسایش و راحتى و موفقیت همیشه رخاء و سستى و عقبماندگى به وجود مىآورد.
بىنیاز ى و پیروزی دائمى ایجاد فساد و طغیان میکند...
📚خدایا به سوی تو می آیم
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#شهید_چمران
#شهید_دفاع_مقدس
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
❤️✨کانال زیبای زخمیان عشق
🌸✨رمان عاشقانه و مذهبی : #نگاه_خدا
🧡به قلم فاطمه باقری
✍💞سرباز ولایت 💞
خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
📚رمان عاشقــ❣ــانه مذهبی :#نگاه_خدا
📙 به قلم: فاطمه باقری
🌱#قسمت_دوم
مامان فاطمه ترو خدا چشماتو باز کن
مامان فاطمه سارا بدون تو میمیره
مامان فاطمه پاشو عشقت دارن اون بیرون پر پر میشه
پرستارا با صدای جیغ و داد من اومدن داخل ،دکترم اومد
- آقای دکتر به پاتون میافتم مادمو نجات بدین
دکتر : لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون
به زور منو بردن بیرون
خاله زهرا اومد منو گرفت تو بغلش
اینقدر جیغ کشیدمو گریه کردم که از هوش رفتم
چشمامو که باز کردم صبح شده بود
تو بیمارستان بودم به دستم سرم زده بودن
بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند) واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون
که پرکشید و رفت (
با بیدار شدنم اومد کنارم ) از چشمای قرمز و پف کرده اش مشخص بود خیلی گریه کرده(
بابا رضا: خوبی بابا جان
هیچ حرفی نمیزدم ،فقط از چشمام اشک میاومد
سرمم که تمام شد بابا منو برد بهشت زهرا ،خیلی شلوغ بود کل فامیل اومده بودن
مادر جونم هی به سرو صورتش میزد و از حال میرفت
من یه گوشه روی خاک نشسته بودمو با نگاهم مادرمو بدرقه خاک میکردم
) مادری که هیچ وقت باهام تندی نکرد،همیشه لبخند میزد ،هیچ وقتی چیزی رو به من تحمیل نکرد ،با اینکه خودش عاشق
حجاب و دین بود ،هیچ وقت منو مجبور به حجاب و نماز نکرد ،همیشه فقط حرفای قشنگ درباره حجاب میزد ولی من
گوشام نمیشنید (
یه دفعه دستی اومد روی شونه ام
نگاه کردم دایی حسینمه
بغض کرده بود و منو تو آغوشش گرفت
) دایی حسین بهتری دوست و رفیقم تو زندگی بود ،تو سپاه کار میکرد ، عاشق من بود همیشه میگفت با اینکه اهل نماز و
روزه نیستی یه چیزی تو درونت هست که منو جذب خودش میکنه(
دایی حسین: سارای عزیزم ،سارای قشنگم چرا گریه نمیکنی ،چرا حرفی نمیزنی ،نمیخوای با مادر خداحافظی کنی
دلم میخواست حرفی بزنم،دلم میخواست فریاد بزنم و گریه کنم ولی نمیشد ،همه چی خشک شد و رفت
دایی حسین اینقدر حالش بد بود که عمو هادی و چند نفر دیگه اومدن بردنش
مراسم تمام شد) وایی که چقدر زود تمام شد ، من که خدا حافظی نکردم ،من که حتی برای اخرین بار مادرمو ندیدم (
نرگس جون، زن دایی حسین بلندم کرد
مادرجون: حاجی بزارین سارا با مابیاد خونه ما یه کم حالش بهتر بشه
بابا رضا: من حرفی ندارم میتونه بیاد
) رفتم به کت بابا چنگ زدمو نمیخواستم برم ،میخواستم همراه بابا برم خونه (
مادر جونم فهمید اومد بغلم کردو اشک میریخت : سارا جان مواظب خودت باش
توی راه بابا اصلا حرفی نزد،رسیدیم خونه بابا ماشینو برد پارکینک منم زودتر رفتم خونه که برم تو اتاقم
چشمم به سجاده مامان افتاد
که اون شب جمع نکرده بودم
رفتم نشستم کناره سجاده
قفل زبونم باز شد :
اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟، به حال روزم نگاه نکردی ؟من که از تو چیز زیادی نخواستم!
من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم
چرا صدامو نشنیدی
دیگه نمیخوامت
دیگه نیازی به تو ندارم
تما زندگی من الان زیر خاکه ،دیگه هیچ نمیخوام ازت
شروع کردم به جیغ و داد کردن سجاده رو پرت کرد اونطرف تر ،تسبیح مادرمو پاره کردم
بابا شنیدن صدام خودشو رسوند داخل خونه
اومد کنارمو بغلم کرد: سارا جان اروم باش بابا
&ادامه دارد ....
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
نامه تکاندهنده شهید به پدرش
باباجان اين نامه را در تنهايی شب مےنويسم.
شبی خواب ديدم كه ما سه نفريم و داريم جنازهای را حمل مي كنيم.
تن همه ي ما سپيد بود و جنازهی نورانی، اتاق تاريك ما را روشن كرده بود. جنازه را خوب نگاه كردم و بوسيدم.
از كسی که كنارم بود، پرسيدم: «آن كسي كه آن طرف ايستاده و نورانی است را میشناسی؟»
پاسخ داد: «او امام موسی بن جعفر (ع) است»
نمي دانم چرا از خودش نامش را نپرسيدم. هنگام بستن سر تابوت آن شخص يا امام (ع) به من فرمودند: «اين جنازه، جنازه ي توست» يك باره از خواب پريدم.
يقين پيدا كردم شهيد خواهم شد.
باباجان! در كوچكی يك نفر به من نويد داد كه پايان زندگی تو 17 سالگی است و الآن 17 سال دارم و منتظر رايحهی بهشتی هستم.
65/12/10 (شهيد رحيم شيرويه)
"آنانی که منتظر مرگ نیستند و حتی به مرگ فکر نمی کنند از هدف اصلی انسانیت غافل اند."
ولادت: 1/7/1348 مازندران شهرستان محمود اباد
شهادت: 14/12/65 شلمچه کربلای 5
مزار مطهر:شهرستان محمود اباد،گلزار شهدای شهر سرخرود غربی
دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#شهید_رحیم_شیرویه
#شهید_دفاع_مقدس
#امام_زمان
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
نام اصلی اش میترا بود
دختر ۱۴ساله ای که مسئول جمع آوری بچه های مدرسه علیه بی حجابی بود.
منافقین آنقدر گره روسریش را کشیدند تا به شهادت رسید و با چادرش او را خفه و دفن کردند.
🇮🇷 فرازهایی از وصیت نامه این دختر ۱۴ساله را ببینید:
▫️ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
▫️موجیم که آسودگی ما عدم ماست
️همیشه سخن ولیفقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید. همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد.
نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی_عج_باشید.
«مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَاذا فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ» چه یافت آن کسی که تو را گم کرد و چه گم کرد آن کس که تو را یافت.
مادر جان، خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون آمده ای
شما را به خون جوشان حسین علیه السلام قسمتان میدهم دعا برای امام را فراموش نکنید.
آدم اگر در راه خدا کار کند، در رختخواب هم که بمیرد شهید است...
#شهید_زینب_کمایی
سالروزشهادت
#شهید_خانم
#شهید_ترور
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh