کشف دوباره ی زندگی
شاید هیچ سَمّی نتواند به اندازه #خود_فریبی، آدمها را از کار ناکار کند.
لغتنامهها ، خودفریبی را «فریبِ نَفس» معنا کردهاند و اتفاقاً گیرِ مسأله همینجاست.
نفس هيچوقت فریب نمیخورد!
نفسِ آدمیزاد هيچوقت آنقدر کوچک و بیدستوپا نیست که فریب بخورد.
حتی وقتی بچه است...
بچه ی آدمیزاد، با اینکه دست چپ و راستش را از هم نمیشناسد، اما نسبت به آدمبزرگها، نفسِ درست و حسابیتری دارد.
دلیلش هم این است که حداقل خودفریب نیست.
بچهها برخلاف آدمبزرگها هنوز به دام تقلید نیفتادهاند.
دوست دارند هر چیزی را که میبینند خودشان هم تجربه کنند.
به همینخاطر هم هست که همهچیز را سمت دهانشان میبرند.
به همینخاطر هم هست که دوست دارند به قیمت زمینخوردن هم که شده، خودشان راه بروند.
و از دلسوزیِ پدر و مادری که میخواهند بغلشان کنند استقبال نمیکنند.
بچهها از اینکه چیزی نمیدانند هراسان نیستند و از پیش، آماده اشتباهکردناند، چون مشتاقند خودشان زندگی را تجربه کنند.
اما آدمبزرگها را از اشتباه ترساندهاند.
به آنها تلقین کردهاند که نفسشان #احمق است و برای اینکه از حماقت دربیاید باید از این و آن تقلید کند.
باید پا جای پای بقیه بگذارد و از زمین و زمان کمک بگیرد.
به همینخاطر هم هست که آدمبزرگها از دستورالعمل و قانون و چارچوب خوششان میآید.
خیال میکنند عمرشان کوتاهتر از آن است که بخواهند برای هر چیزی قانون خاص خودشان را تصویب کنند.
خیال میکنند دیگران، پیش از آنان، راه زندگی را کشف کردهاند و کشف دوباره زندگی حماقت است.
آدمبزرگها برخلاف بچهها برای تجربه زندگی، پا به زمین نمیکوبند...
و صدالبته که حق دارند.
زندگی #تقلیدی ، آنقدر بیمزه است که ارزش پا به زمین کوبیدن ندارد.
و نفسهای فریبخورده، همان نفسهاییاند که مجبورند خودشان را انکار کنند.
آن هم نه یک روز و دو روز.
یک عمر...
@zamanetafakor