❖﷽❖
#انصار_الحسین_ع
#حلت_بفنائک
#مسلم_بن_عقیل_ع
📜[مقتل مسلم عليه السلام ]
ثم قال: اصعدوا به فوق القصر فاضربوا عنقه ثم أتبعوا جسدَه رأسَه.
فقال [مسلم لابن الأشعث]: يابن الأشعث؛ أما واللّه لولا أنّك آمنتني ما استسلمت؛ قم بسيفك دوني فقد اخِفرَت ذمّتُك! .
وأقبل محمّدُ بنُ الأشعث... فأخبرَ عبيدَ اللّهِ خبرَ ابنِ عقيلٍ وضرْبَ بُكير [بن حَمرانٍ] إياه، [و] أخبره بما كان منه وما كان من أمانه إياه.
فقال عبيدُ اللّه: ما أنت والأمان! كأنّا أرسلناك تؤمُّنه! إنّما أرسلناك لتأتيَنا به؛ فسكت . ثم قال ابنُ زياد: أين هذا الذي ضرب ابنَ عقيل رأسَه بالسيف وعاتقَه؟ فدعى، فقال: إصعد فكن أنت الذي تضرب عنقه.
فصعد به وهو يكبّر ويستغفر ويصلّي على ملائكة اللّه ورسله، ويقول:
اللهمّ احكم بيننا وبين قوم غرّونا وكذّبونا وأذلّونا.
وأشرف به [بُكيرُ الأحمريُّ] على موضع الجزّارين اليوم ١ فضُربت عنقه، واُتبع جسدُه رأسَه .
[و] نزل بُكيرُ بنُ حَمران الأحمريُّ الذي قَتل مسلماً فقال له ابن زياد:
قتلته؟ قال: نعم، قال: فما كان يقول وأنتم تصعدون به؟ قال: كان يكبّر ويسبّح ويستغفر فلمّا أدنيته لأقتله قال: اللهمّ احكم بيننا وبين قوم كذّبونا وغرّونا وخذلونا وقتلونا، فقلت له: ادن منّي، فضربته ضربة لم تغن شيئاً، ثم ضربته الثانية فقتلته.
ثم جيء برأسه إلى ابن زياد .
فقال عمرُ [ابنُ سعد] لابن زياد: أتدري ما قال لي؟ إنّه ذكر كذا وكذا.
قال له ابن زياد: إنّه لا يخونك الأمين ولكن قد يؤتمنُ الخائنُ ٤!، أمّا مالُك فهولك ولسنا نمنعُك أنتصنع فيهما أحببت، وأمّا حسين فإنّه إن لم يُردنا لم نُرِدْهُ؛ وإن أرادنا لم نكفّ عنه، وأمّا جثّته فإنّا لا نبالي إذا قتلناه ما صُنع بها .
📝سپس [ابن زياد] گفت:[مسلم را] بالاى قصر ببريد و گردنش را قطع كنيد، و جسدش را به دنبال سرش به پائين بيندازيد.
[در اين بين مسلم به محمد بن اشعث] گفت: پسر اشعث، بخدا قسم اگر تو به من امان نمىدادى من تسليم نمىشدم؛ اكنون كه عهد و امانت شكسته شد برخيز [به روى عبيد الله] شمشير بكش! محمد بن اشعث جلو آمد... و ماجراى دستگيرى [مسلم] بن عقيل و ضربۀ بكير بن حمران به وى [و ضربه سنگين مسلم بر بكير] را براى ابن زياد تعريف كرد، و مسأله خود و امانش به مسلم را به اطلاع وى رساند.
ولى عبيد الله گفت: تو را با امان دادن چه كار! گويا [خيال كردى] ما تو را فرستاديم تا به او امان بدهى![خير] ما تو را فرستاديم تا او را نزد ما بياورى،[محمد وقتى عكس العمل عبيد الله را ديد] سكوت كرد.
آنگاه ابن زياد گفت: آن كسى كه [مسلم] بن عقيل با شمشير بر سر و شانهاش زد كجاست؟[مأمورين بكير] را خواستند،[و بكير حاضر شد آنگاه] ابن زياد [به وى] گفت: برو بالاى قصر و خودت گردن [مسلم] را قطع كن.
[بكير] مسلم را بالاى قصر برد در حالى كه مسلم تكبير مىگفت و استغفار مىكرد و بر ملائكه خدا و رسولش درود مىفرستاد و مىگفت: بار الها! بين ما و اين قومى كه ما را فريب داده، به ما دروغ گفتهاند و ما را خوار و زبون كردهاند حكم كن.[بكير أحمرى] مسلم را مشرف محل قصابهاى امروز ١ برد و گردنش را قطع كرد و سر و جسدش را [از پشت بام قصر به زمين] انداخت.
وقتى بكير بن حمران أحمرى از [بام قصر] پائين آمد ابن زياد به وى گفت: آيا او را كشتى؟[بكير] گفت: بلى.
[ابن زياد] گفت: وقتى او را بالاى [دار الاماره] مىبردى چه مىگفت؟ [بكير] گفت: تسبيح مىگفت و استغفار مىكرد وقتى نزديكش شدم تا او را به قتل برسانم، گفت: بار الها! بين ما و اين قومى كه به ما دروغ گفته، ما را فريب دادهاند و ما را تنها گذارده به قتل رساندهاند، حكم فرما، من [بكير] به او گفتم: نزد من بيا و.
بعد ضربهاى به او زدم كه تأثير نگذاشت، سپس ضربه دوم را فرود آوردم و او را به قتل رساندم.
[در اين بين] عمر [ابن سعد] به ابن زياد گفت: آيا مىدانى [مسلم] چه چيزى به من گفت؟ او چنين و چنان گفت [و وصيتهاى سرّى مسلم را يكى پس از ديگرى فاش كرد].
ابن زياد گفت: فرد امين خيانت نمىكند ولى گاهى به خائن امانتى سپرده مىشود! [آنگاه ابن زياد در پاسخ به در خواستهاى مسلم در وصايايش به عمر بن سعد گفت] امّا [از اينكه گفتى مسلم از تو خواست دينش را ادا كنى] مالت مال شماست هر كار دوست دارى با آن بكن ما مانع تو نمىشويم.
و امّا [در مورد رساندن خبر مسلم به] حسين عليه السّلام، اگر او كارى با ما نداشته باشد ما با او كارى نخواهيم داشت ولى اگر متعرض ما بشود ما از او دست نگه نمىداريم.
و امّا [در مورد دفن كردن] جسدش، ما پس از اينكه او را به قتل رسانديم برايمان فرقى نمىكند كه با جسدش چه شود [مىتوانيد او را دفن كنيد.]
📚وقعة الطف ، صفحه 166
مقتل أبي مخنف، صفحه 77
ضامن اشک در تلگرام
@zameneashk
کانال ضامن اشک ایتا
@zameneashk1
❖﷽❖
#انصار_الحسین_ع
#حلت_بفنائک
#هانی_بن_عروه
📜[مقتل هانئ بن عروة]
لمّا كان من أمر مسلم بن عقيل ما كان، أبى [ابنُ زياد] أن يفيَ [لمحمّد بن الأشعث بما وعده بأن يهب له هانئاً، حذراً من عداوة قومه، لأنّه هو الذي ذهب به إليه]، فأمر بهانئ بن عروة فقال: أخرِجوه إلى السوق فاضربوا عنقه!
فاُخرج بهانئ - وهو مكتوف - حتّى انتُهي به إلى مكان من السوق يُباع فيه الغنم فجعل يقول: وامَذْحِجاه! ولا مَذْحِج لي اليوم! وامَذْحِجاه! وأين منّي مَذْحِج!
فلمّا رأى أن أحداً لا ينصره جذب يده فنزعها من الكتّاف ثم قال: أما مِن عصاً أو سكّينٍ أو حجرٍ أو عظمٍ يجاحش به رجلٌ عن نفسه!
ووثبوا إليه فشدّوه وثاقاً ثم قيل له: امدد عنقك!
فقال: ما أنا به مجدٍ سخيٌّ، وما أنا بمعينكم على نفسي!
[فتقدّم] مولى تركيٌّ لعُبيد اللّه بن زياد يقال له: رُشيد فضربه بالسيف فلم يصنع سيفُه شيئاً. وقال هانئ: إلى اللّه لمعاد! اللّهمّ إلى رحمتك ورضوانك!
ثم ضربه اخرى فقتله [رحمة اللّه عليه ورضوانه وذهبوا برأسه إلى ابن زياد] .
📝پس از كشته شدن مسلم بن عقيل، ابن زياد به وعدهاى كه به محمد بن اشعث داده بود وفا نكرد، قرار بود ابن زياد براى رفع خطر دشمنى قبيلۀ هانى [نسبت به محمد]، هانى را به محمد ببخشد، چرا كه محمد بن اشعث، هانى را نزد ابن زياد برده بود،[و قوم هانى به همين علت كينه محمد را به دل گرفته بودند].
[ولى] ابن زياد در مورد هانى بن عروه دستور صادر كرد و گفت: وى [هانى] را به بازار ببريد و گردنش را قطع كنيد! لذا هانى را در حالى كه دستهايش از پشت بسته شده بود بيرون بردند، به بازار گوسفندفروشان رسيدند،[در اين حين] هانى فرياد كشيد: آى مذحج! مگر قبيلهام مذحج نيست؟! آى قبيلۀ مذحج كجا هستند تا از من حمايت كنند؟! وقتى ديد كسى به دادش نمىرسد، دستش را كشيد و از ريسمان در آورد، مىگفت![آخر يك] عصا و چاقو يا سنگ و استخوانى نيست كه آدم از خودش دفاع كند؟! [ناگهان] مأمورين به او حملهور شده و او را محكم بستند، بعد گفتند گردنت را جلو بياور! هانى گفت: من در سردادن، بخشش و سخاوت ندارم. من براى اين كه جانم را بگيريد به شما كمك نمىكنم! [در اين اثنا] غلام ترك عبيد الله بن زياد به نام رشيد ١ پيش قدم شده، با شمشيرش به گردن هانى زد، ولى ضربۀ شمشيرش كارى نبود.
هانى فرمود: بازگشت به سوى خداست! خدايا به سوى رحمت و رضوانت بازمىگردم.
سپس ضربۀ ديگرى به گردن هانى زد كه او را از پاى درآورد.[رحمت خدا و رضوانش بر او باد،[بعد از قتلش] سرش را نزد ابن زياد بردند.]
📚وقعة الطف ، صفحه 166
مقتل أبي مخنف، صفحه 78
ضامن اشک در تلگرام
@zameneashk
کانال ضامن اشک ایتا
@zameneashk1
❖﷽❖
#انصار_الحسین_ع
#حلت_بفنائک
#مسلم_بن_عقیل_ع
#هانی_بن_عروه
📜[ما جرى بعد استشهاد مسلم بن عقيل و هانئ بن عروة]
وَ لَمَّا قُتِلَ مُسْلِمٌ وَ هَانِئٌ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا بَعَثَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بِرُءُوسِهِمَا مَعَ هَانِئِ بْنِ أَبِي حَيَّةَ الْوَادِعِيِّ وَ اَلزُّبَيْرِ بْنِ الْأَرْوَحِ التَّمِيمِيِّ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ أَمَرَ كَاتِبَهُ أَنْ يَكْتُبَ إِلَى يَزِيدَ بِمَا كَانَ مِنْ أَمْرِ مُسْلِمٍ وَ هَانِئٍ فَكَتَبَ الْكَاتِبُ وَ هُوَ عَمْرُو بْنُ نَافِعٍ فَأَطَالَ وَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ أَطَالَ فِي الْكُتُبِ فَلَمَّا نَظَرَ فِيهِ عُبَيْدُ اللَّهِ تَكَرَّهَهُ وَ قَالَ مَا هَذَا التَّطْوِيلُ وَ مَا هَذِهِ الْفُصُولُ اكْتُبْ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَخَذَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِحَقِّهِ وَ كَفَاهُ مَئُونَةَ عَدُوِّهِ أُخْبِرُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ لَجَأَ إِلَى دَارِ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ الْمُرَادِيِّ وَ أَنِّي جَعَلْتُ عَلَيْهِمَا الْعُيُونَ وَ دَسَسْتُ إِلَيْهِمَا الرِّجَالَ وَ كِدْتُهُمَا حَتَّى اسْتَخْرَجْتُهُمَا وَ أَمْكَنَ اللَّهُ مِنْهُمَا فَقَدَّمْتُهُمَا وَ ضَرَبْتُ أَعْنَاقَهُمَا وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ بِرُءُوسِهِمَا مَعَ هَانِئِ بْنِ أَبِي حَيَّةَ وَ اَلزُّبَيْرِ بْنِ الْأَرْوَحِ التَّمِيمِيِّ وَ هُمَا مِنْ أَهْلِ السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ وَ النَّصِيحَةِ فَلْيَسْأَلْهُمَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَمَّا أَحَبَّ مِنْ أَمْرِهِمَا فَإِنَّ عِنْدَهُمَا عِلْماً وَ صِدْقاً وَ وَرَعاً وَ السَّلاَمُ.
فَكَتَبَ إِلَيْهِ يَزِيدُ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَمْ تَعْدُ أَنْ كُنْتَ كَمَا أُحِبُّ عَمِلْتَ عَمَلَ الْحَازِمِ وَ صُلْتَ صَوْلَةَ الشُّجَاعِ الرَّابِطِ الْجَأْشِ وَ قَدْ أَغْنَيْتَ وَ كُفِيتَ وَ صَدَّقْتَ ظَنِّي بِكَ وَ رَأْيِي فِيكَ وَ قَدْ دَعَوْتُ رَسُولَيْكَ فَسَأَلْتُهُمَا وَ نَاجَيْتُهُمَا فَوَجَدْتُهُمَا فِي رَأْيِهِمَا وَ فَضْلِهِمَا كَمَا ذَكَرْتَ فَاسْتَوْصِ بِهِمَا خَيْراً وَ إِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّ حُسَيْناً قَدْ تَوَجَّهَ إِلَى اَلْعِرَاقِ فَضَعِ الْمَنَاظِرَ وَ الْمَسَالِحَ وَ احْتَرِسْ وَ احْبِسْ عَلَى الظِّنَّةِ وَ اقْتُلْ عَلَى التُّهَمَةِ وَ اكْتُبْ إِلَيَّ فِيمَا يَحْدُثُ مِنْ خَبَرٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
📝چون مسلم و هانى كشته شدند،عبيد اللّه بن زياد سرهاى آن دو را به همراه هانى بن ابى حيّۀ وادعى و زبير بن اروح تميمى نزد يزيد بن معاويه فرستاد و به كاتب خود دستور داد كه ماجراى مسلم و هانى را براى يزيد بنويسد.كاتب-كه عمرو بن نافع بود-نامۀ طولانى نوشت،و اولين نويسندهاى بود كه نامهها را طولانى نوشت؛چون عبيد اللّه نامه را ديد نپسنديد و گفت:اين طول دادنها چيست؟و اين تفصيل براى چه؟بنويس:
خدا را حمد و سپاس مىگوييم كه حقّ امير المؤمنين را ستاند و شرّ دشمنش را از سرش كوتاه كرد.به اطّلاع امير المؤمنين مىرسانم كه مسلم بن عقيل به خانۀ هانى بن عروۀ مرادى پناه آورد،و من جاسوسانى بر آن دو گماردم و مخفيانه مردانى را به سراغشان روانه كردم تا مراقب آنها باشند و با مكر و حيله آن دو را از خانه بيرون كشيدم و خداوند مرا بر آنها پيروز گردانيد و مسلط كرد پس گردنشان را زدم و سرهايشان را به همراه هانى بن ابى حيّه و زبير بن اروح تميمى كه از پيروان و مطيعان و مخلصان هستند به نزد تو فرستادم،پس هرآنچه كه امير المؤمنين از جريان هانى و مسلم بخواهد،از اين دو نفر بپرسد زيرا كه اين دو آگاه و راستگو و پارسا مىباشند.و السلام.
پس يزيد براى او نوشت:
تو تاكنون همان بودى كه من مىخواستم،كار مردان دورانديش را كردى و مانند مردان دلير و بىباك حمله كردى،و ما را كفايت و بىنياز كردى و گمان و پندارى را كه نسبت به تو داشتم به يقين مبدّل كردى؛فرستادههاى تو را نزد خود فرا خواندم و از آنها پرسيدم و سخن راندم،پس آنها در فضل و تدبير همانگونه بودند كه خود گفتى،پس با آنها به نيكى رفتار كن.
به من خبر رسيد كه حسين عليه السّلام به طرف عراق حركت كرد،پس ديدهبانان و مردان مسلّح بگمار و مراقب اوضاع باش و به هركس مشكوك شدى و گمان كردى كه مخالف باشد به زندان بيفكن،و هركس متهم به مخالفت باشد، بكش.و آنچه را رخ مىدهد به من گزارش كن ان شاء اللّه.
📚ارشاد شیخ مفید، سیره ائمه اطهار علیهم السلام، صفحه 368
ضامن اشک در تلگرام
@zameneashk
کانال ضامن اشک ایتا
@zameneashk1