🗓 سهشنبه ٢۴ اسفند ماه ١۴٠٠
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
□ آقا! میخواهم درسهای حوزه را شروع کنم؛ یک دعایی بفرمایید.
▪ خب حالا میخواهی چه کار کنی؟
□ میخواهم صرفونحو بخوانم دیگر!
▪ بعدش میخواهی چه کار کنی؟
□ خُب بعدش لمعه و اینها.
▪ بعد میخواهی چه کار کنی؟
□ خُب آقا، مثل بقیه، مکاسب و رسائل و کفایه را شروع میکنم.
▪ بعد میخواهی چه کار کنی؟
□ درس خارج بخوانم.
▪ بعدش میخواهی چه کار کنی؟
□ میخواهم مجتهد بشوم آقا.
▪ یعنی در قرآن نوشته: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ لَه قُوَّةُ الإستنبٰاط»؟ یا نوشته «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی»؟! نوشته هر کس میخواهد رستگار شود، برود قدرت استنباط یاد بگیرد یا برود خودش را تزکیه کند؟!
📚 به شیوه باران، ص٢٢
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🗓 سهشنبه 2 فروردین ماه 1401
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ آقا سرش را بالا گرفت و پرسید: «امسال جایی تشریف نمیبرید؟»
▪️ هرسال ماه رمضان به خانۀ مادرش در اردبیل میرفت؛ اما امسال نمیخواست برود. جواب داد: «انشاءالله قصد دارم قم بمونم و از معنویات اینجا بهرهمند بشم.»
▫️ آقا نگاه نافذی به او کرد: «عوض اون چیزی که میرفتید و بهدست میآوردید، جایگزینش رو در قم دارید؟»
▪️ سرش را پایین انداخت.
▫️ آقا پرسید: «با والده چه کردید؟»
▪️ این را که شنید، فوری سرش را بالا گرفت: «تلفنی راضیشون کردم.»
▫️ آقا: «چطور راضی کردید؟ مثل اون آقایی که میگفت اینقدر کتکش زدم که از ته دل راضی شد؟»
▪️ یاد مادرش افتاد؛ که وقتی شنید قصد ندارد برود، چقدر ناراحت شده بود. با صدای آرامی جواب داد: «انشاءالله راضی شدند.»
▫️ صدای آقا را شنید: «نه، بروید اردبیل.»
▪️ تأکید و اصرار آقا را که دید، بیهیچ تردیدی نظرش برگشت؛ قم نماند.
📚 در خانه اگر کس است، ص۳۴ (بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان)
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
از مسجد که بیرون میآمدیم، میایستاد و برای مردم دعا میکرد.
دورش را میگرفتند و شلوغ میشد؛ او اما از هر کاری که مردم را به زحمت بیندازد، دلخور میشد.
به همراهان سفارش میکرد: «مراقب آنهایی که پشت سر میآیند، باشید. نکند اذیت شوند؛ نکند هُلشان بدهید یا داد بزنید...»
یکبار زنجیری بین او و مردم زدیم تا در فشار جمعیت اذیت نشود؛ همان اول که دید، اعتراض کرد. گفت: «این را کی زده؟ بگذارید راحت باشند...»
آن اواخر که شرایط جسمیاش خوب نبود، با هزار زحمت با گذاشتنها و برداشتنها دیدند که ضرری به دیگران ندارد، کوتاه آمدند.
📚 به شیوه باران، ص ٢۵
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️این دهههای آخر عمر با اینکه خیلی سختش بود،
▫️باز هم کارهای شخصی را مثل همیشه خودش انجام میداد.
▫️برای تجدید وضو رفته بود توی حیاط.
▫️چند ساعتی گذشت و اهل خانه متوجه نبودنش شدند.
▫️دیدند روی زمین افتاده و همانطور تسبیح به دست ذکر میگوید.
▫️گفتند: «وقتی زمین خوردید، چرا صدا نزدید؟»
▫️گفته بود: «گفتم شاید خواب باشید، یا کاری داشته باشید.»
📚 به شیوه باران، ص۶٩
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🗓 سهشنبه ١۶ خرداد ماه ١۴٠٢
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
توی همه این سالها یکیدو بار بیشتر نگفت «من»؛
یک بارش وقتی بود که امام خمینی قدسسره از دنیا رفته بود؛
رهبر معظم انقلاب آمد و از سنگینی بار امانتی که دستش دادهاند، حرف زد.
آیتالله بهجت بعد از چند لحظه سکوت، سر بلند کرد و گفت: «الحمدلله شما به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه میرسید، طبق موازین عمل کنید، «من» ملتزمم که شما را تنها نگذارند.»
📚 به شیوه باران، ص۵٧
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby
🗓 جمعه ٢٨ مهر ماه ١۴٠٢
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
🔸 هرگاه از قم به مشهد مشرف میشد و هم چنین در راه بازگشت از مشهد به قم، در تهران توقفی میکرد و به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام میرفت.
🔷گاهی پیش میآمد که نیمهشب به حرم میرسید و درهای حرم بسته بود. اثاث را پشت در حرم میگذاشت یا اتاقی میگرفت و در آنجا منتظر میماند تا در حرم باز شود. میفرمود: به هر نحوی هست، نباید محروم بشویم.
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص٣٠
🔻مناسبتها:
🔹 ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام؛ ١٧٣ق.
✨ 🌺 ✨ بشری
🌺 @zanan_enghelaby