.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 "دلت پاک باشه" یکی از ضربالمثلهای غلطی است که مجوز ترک #امربهمعروف و نهیازمنکر و نیز مجوز انجام برخی #گناهان و یا سستی در انجام #واجبات شده است!
💠فرض بفرمایید دانشآموز ابتدایی به خانه بیاید و #سرمشق معلم خود را به پدرش نشان دهد و بگوید: ببین پدر چقدر #زیبا نوشتهام!
اما پدر پس از مشاهده دفتر مشق فرزند میگوید: پسرم اینها سرمشق معلم است و تو باید اینقدر تمرین کنی تا بتوانی مثل معلم زیبا بنویسی!
💠پاک بودن دل درست است اما نه به این معنا که ما تمرین و عمل را حذف کنیم. سرشت و #فطرت همه انسانها حتی آدمهای شرور، #الهی و پاک آفریده شده است و این به منزله همان سرمشق معلم بر صفحه روح ماست.
فرمول قرآن نیز همین است:
ایمان+عمل صالح=بهشت
خداوند هرکجا در قرآن فرمود: "الذین آمنوا" در پی آن "و عملوا الصالحات" را آورد تا کسی فکر بچهگانه نکند که پاک بودن دل برای سعادت کافیست.
👌کسانیکه پاک بودن دل را بهانه ترک #عمل_صالح و تقوا میدانند فقط یک بال را برای پرواز به بهشت انتخاب کردهاند و یقینا با یک بال پروازی اتفاق نمیافتد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 یکی از باورهای غلط درباره آیه "لااِکراهَ فی الدّینِ" (اجباری در دین نیست) میباشد که توجیهی برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر و حتی مجوز انجام برخی گناهان شده است!
💠 #جواب_اول: شان نزول آیه این است که یکی از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله میخواست فردی را به اجبار به دین اسلام دعوت کند که خداوند با نزول این آیه خواست این نکته را متذکر شود که نباید در #اصل_پذیرش اسلام اجبار و اکراهی در کار باشد یعنی باید هر فرد غیر مسلمان، با اختیار و علاقه و آزادی اندیشه، دین اسلام را بپذیرد و مسلمان شود. ولی پس از پذیرفتن اسلام مسلما قوانینی در چاچوب اسلام وجود دارد که عقل میگوید الزاما رعایت گردد.
لذا مثلا یک فوتبالیست اگر وارد زمین بازی شد عقل میگوید نمیتواند نسبت به الزام رعایت قوانین بازی فوتبال اعتراض کند که چرا مرا اجبار به رعایت قوانین میکنید؟ جوابی که میشنود این است تا قبل از ورود به زمین فوتبال اجبار نداشتی اما پس از انتخاب خودت و ورود داوطلبانه خود به زمین بازی باید اجبارا قوانین آن را رعایت کنی وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود!
💠 #جواب_دوم: اگر بخواهیم در حوزه اعتقادات، فرد را مجبور کنیم که مثلا معتقد به #ولایتفقیه باش یا معتقد به #حجاب باش #ممنوع است. اما نکته این است اگر فردی قلبا معتقد به حجاب یا هر قانونی از قوانین اسلام نیست اسلام به او اجازه نمیدهد که در #رفتار، مخالفت خود را اظهار کند. چرا که این مخالفت #ظاهری در رفتار، عامل #ناهنجاری و بینظمی اجتماعی و عامل #انحراف دیگران است. لذا حتی اگر فردی به فرض معتقد به حرمت #شراب نیست ما نمیتوانیم با زور و اجبار او را معتقد به حرام بودن شراب کنیم اما طبق قوانین اسلام حق ندارد علنی و جلوی چشم دیگران تظاهر به خورن شراب کند. اینجا اسلام نسبت به رفتار هنجارشکن او، اجبار و الزام را پیاده میکند. درست مثل یک بازیکن #فوتبال که ممکن است در قلبش معتقد به #داور میدان نباشد اما با رفتار هنجارشکن و انجام یک خطا ممکن است از زمین بازی اخراج شود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 یکی از اعتقادات #غلط این است که از #خون_گوسفندی که برای خرید #ماشین یا #منزل قربانی کردهاند بر روی دیوار منزل یا ماشین، میمالند تا از خطرات و بلاها محفوظ بماند.
💠 باید گفت اینکار به هیچ عنوان #مستند دینی ندارد، بلکه از آداب و سنت غلطی است که در دوران #جاهلیت وجود داشته است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 یکی از اعتقادات غلط مردم این است که زن #ناقصالعقل است به این معنا که او عقل درست و حسابی ندارد لذا او را مورد تحقیر و #تمسخر قرار داده و از او #مشورت نمیگیرند!
💠 #مطلب_اول: قرآن کریم چه در مقام #خلقت زن و مرد (سوره نساء آیه ۱)، چه در مقام بیان #مسئولیت (سوره احزاب آیه ۳۵)، چه در مقام مراتب #ایمان و پذیرش عمل(سوره نساء آیه ۱۲۴ و نحل آیه ۹۷)، چه در مقام بیان #کرامت انسانی(سوره حجرات آیه ۱۳)، چه در مقام بیان اغواء و فریب خوردن و #گمراهی از حق(سوره بقره آیه ۳۵و۳۶) و چه در مقام ارائه #الگو و نمونه ایمانی(سوره تحریم آیه ۱۱و۱۲) زن و مرد را به صورت #مساوی در کنار هم قرار داده است. و مخاطب قرآن در بحث تقوا و فجور، #نفس انسانی است نه #جنسیت.(سوره شمس آیه ۷تا۱۰)
💠 #مطلب_دوم: روایت «انّ النساءَ نَواقِصُ العُقول» (زنان ناقص العقل هستند) در خطبه ۸۰ نهجالبلاغه در خصوص مورد صدورش یعنی جریان جنگ #جمل، میباشد. و حضرت فقط قصد روشنگری نسبت به اختلاف انگیزی و فتنه فرمانده جنگ جمل (یکی از زنان مکه) در آن زمان داشتند. و این به معنای این نیست که طبیعت زن ذاتا مشکل دارد همچنانکه حضرت در جریان جنگ جمل اهل بصره و کوفه را سرزنش کردند. به اهل بصره فرمودند: (...عقلهای شما سست و افکار شما سفیهانه است...)(نهج البلاغه خطبه ۱۴) در حالیکه کوفه و بصره رجال علمی و باایمان داشت و حتی بعدها از مردم کوفه در رکاب سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت رسیدند پس سرزنش حضرت به این معنا نیست که اهل کوفه و بصره ذاتا و برای همیشه سزاوار نکوهش باشند.
💠 #مطلب_سوم: در متن روایت، عللی که بر نقصان عقل مطرح شده است، عللی که مذموم باشد نیست بلکه، #تفاوت میان زن و مرد را بیان میکند. در روایت مذکور، شهادت دو زن در مقابل یک مرد، علت نقصان عقل زن، معرفی شده است در حالیکه در مواردی شهادت مرد پذیرفته نیست ولی شهادت زن استقلالا پذیرفته میشود پس نقصان عقل در این روایت به معنای کمبود و عیب نمیباشد.
#متفاوت بودن زن و مرد به این معناست که جایگاه مرد و زن و نقش هرکدام متفاوت است. درست مثل #انگشتان دست که نمیتوان گفت انگشت کوچک نقص دارد بلکه هر انگشتی در جایگاه خود کارایی مهمی دارد که از عهده انگشتان دیگر ساخته نیست.
💠 #مطلب_چهارم: برخی بزرگان عقل را در اینجا #عقل_عملی تفسیر کردهاند نه عقل نظری. یعنی زن نسبت به مرد در تدبیر و #مدیریت اجتماعی به علت ظرافت و لطافت #روح و جسمش از مرد ضعیفتر است و بالعکس در عاطفه و مسائل احساسی از مرد قویتر میباشد و مرد در این بُعد ضعیفتر از زن است. لذا زن در مسئله #تربیت انسان بسیار پتانسیل بالایی دارد. وبزرگترین بخش تربیت انسان در خانه به دست زن و مادر سپرده شده است. جمله مرحوم امام که فرمودند: "از دامن زن، مرد به #معراج میرود." تایید این نکته است.
💠 #مطلب_پنجم: سیره حضرت علی علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام در برخورد با زن نشان میدهد #احترام زن را نگه داشته و توصیههای زیادی در حفظ #کرامت زن داشتند. سفارش اسلام این است که اکرموا نساءکم (زنان خود را اکرام کنید) یا روایتی که حضرت امیر علیهالسلام میفرماید زن گل است و کارهای سخت به او نسپارید همگی نشانگر این است که برداشتی که بسیاری از مردم از کلمه ناقصالعقل در آن روایت دارند منافات با ارزش و جایگاه زن دارد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
دوبارہ قاشق روگرفت سمت بچہ ها.
بچہ هابانگاہ مظلوم لب هاشون روے هم گذاشتن و آب دهنشون رو قورت دادن.
قاشق رو برد سمت دهن فاطمہ،فاطمہ صدایے از خودش درآورد و سریع فرنے رو خورد.
تڪہ اے نون سنگڪ برداشتم،با ڪارد شروع ڪردم بہ مالیدن پنیر روے نون.
گوجہ و خیار هم ڪنارش گذاشتم و گرفتم بہ سمت امیرحسین،گفتم:همسر!
همونطور ڪہ بہ مائدہ غذا مے داد گفت:همسرت اسم ندارہ؟
از اول قرار گذاشتیم توے جاهاے عمومے و شلوغ،امیرحسین باشہ همسرے،من خانمے!
توے جمع هاے خودمونے اون باشہ امیرحسین جان و من هانیہ جان!
نهایتا هر دو "عزیزم" باشیم!
توے خونہ اون امیرحسینم باشہ،من هانے!
و هر دو "عشقم" "نفسم" "زندگیم" و هزارتا واژہ ے محبت آمیز دیگہ!
لقمہ رو سمت دهنش گرفتم و گفتم:امیرحسینم.
گاز ڪوچیڪے از لقمہ گرفت و گفت:دخترا با من! من با تو!
همون لقمہ اے ڪہ گاز گرفتہ بود گذاشتم توے دهنم و گفتم:من با تو!
بعد از خوردن صبحانہ،بچہ ها رو گذاشتم توے پذیرایے چهار دست و پا برن.
سہ تایے دنبال هم مے دویدن و صدا در مے آوردن.
عبا و ڪتاب هاے امیرحسین رو از ڪنار مبل برداشتم.
هم زمان با تا ڪردن عباش نگاهش میڪردم.
آروم قدم میزد،مشغول خوندن چندتا برگہ بود.
بچہ ها دنبالش مے افتادن،فڪر میڪردن دارہ باهاشون بازے میڪنہ!
چیزے نمیگفت ولے میدونستم تمرڪزش بهم میخورہ!
ڪتاب ها رو گذاشتم توے ڪتابخونہ،عباش رو مرتب داخل ڪمد دیوارے گذاشتم.
هر سہ تا رو روڪ رو بہ سمت در هل دادم.
بچہ ها دور امیرحسین جمع شدہ بودن.
ڪفش ها و شنل هاے سفیدشون رو برداشتم.
بہ سمتشون رفتم و گفتم:ڪے میاد بریم دَر دَر؟
توجهشون بهم جلب شد،با عجلہ بہ سمتم اومدن.
نشستم رو زمین،سریع ڪنارم نشستن،پاهاے تپل فاطمہ رو بین دست هام گرفتم و گفتم:دخترامو ببرم دَر دَر!
مائدہ و سپیدہ با اخم زل زدن بہ پاهاے فاطمہ!
لپشون رو ڪشیدم و گفتم:حسودے موقوف! بزرگ بہ ڪوچیڪ!
مائدہ چهار دست و پا بہ سمتم اومد،دستش رو گذاشت روے رون پام و لرزون ایستاد.
دو تا دست هاش رو محڪم گذاشت روے ڪتفم.
با لبخند گفتم:آفرین دخملم،چہ زرنگ شدہ.
با ذوق جیغ ڪشید،لب هام رو گذاشتم روے لپ نرم و سفیدش،با یڪ دست ڪمرش رو گرفتم و گفتم:میشینے تا پاپاناے آجے رو بپوشونم؟
نشست روے پام.
ڪفش هاے فاطمہ رو پاش ڪردم.
چندسال قبل فڪر میڪردم مادرم من رو بیشتر دوست دارہ یا شهریار!
حالا ڪہ خودم مادر شدہ بودم،میفهمیدم چطور دوستمون دارہ.
من بچہ هام رو یڪ اندازہ دوست داشتم ولے متفاوت!
ڪے اون هانیہ ے شونزدہ سالہ فڪر مے ڪرد همسر یڪ طلبہ و هم زمان مادر سہ تا فرشتہ بشہ؟!
دخترهاے هشت ماهہ م واقعا فرشتہ بودن!
فاطمہ دختر بزرگم ڪہ از همین حالا قدرت نمایے میڪرد!
بہ نیت حضرت فاطمہ خودم اسمش رو فاطمہ گذاشتم.
مائدہ ى آروم و زرنگم ڪہ امیرحسین براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪرد.
سپیدہ ے شیطون و ڪمے لوسم ڪہ من و امیرحسین باهم براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪردیم و سورہ ے فجر اومد.
نگاهم رو بردم سمت امیرحسین،همونطور ڪہ یڪ دستش تو جیبش بود و با دست دیگہ ش برگہ ها رو جلوے صورتش گرفتہ بود،تڪیہ ش رو دادہ بود بہ دیوار.
استاد سهیلے چندسال پیش و مردِ زندگیم.
با لبخند زل زدم بہ صورتش،ریتم نفس هاے من بہ این مرد بند بود.
حتے بیشتر از دخترهامون دوستش داشتم.
هیچوقت ازش دلسرد نشدم،حتے وقتے نتونست پول خونہ جور ڪنہ و اتاق گوشہ ے حیاط خونہ ے پدریش رو براے زندگے ساختیم.
حتے وقتے لباس روحانیت تن میڪنہ و باهم بیرون میریم،نگاہ هاے خیرہ و گاهاً بد رومونہ!
حتے وقتے بعضے ها جلوم خیلے سنگین رفتار میڪنن چون همسر روحانے ام!
ولے ازخودش یادگرفتم چطورباهمہ خوب ارتباط برقرارڪنم وبگم ماتافتہ ے جدابافتہ نیستیم!
انسانیم،زن وشوهریم،زندگے میڪنیم مثل همہ!
سنگینے نگاهم رواحساس ڪرد،سرش رو بلندڪردوگفت:چیہ دیدمیزنے دخترخانم؟!
سرم رو انداختم پایین و مشغول پوشوندن ڪفش هاے مائدہ شدم.
همونطور گفتم:نگاہ عشقولانہ بهت مینداختم.
باشیطنت گفت:بندازعزیزم بنداز.
ڪفش هاے سپیدہ روهم پوشونم،مشغول دست ڪارے سر خرگوش هاے روے ڪفش هاشون بودن.
سریع سوارروروڪ هاشون ڪردم.
در رو باز ڪردم ویڪے یڪے هلشون دادم تو حیاط.
چنان جیغے ڪشیدن ڪہ گوش هام رو گرفتم!
امیرحسین باچشم هاے گردشدہ گفت:چہ شدت هیجانے!
_دختراے توان دیگہ!
نگاهم روروے برگہ هاش انداختم و گفتم:موفق باشے!
چشم هاش رنگ عشق گرفت!
لب هاش رو بهم زد:هانیہ!
_جانم!
_خیلے ممنونم ازدرڪ ڪردن و همراهیات!
مثل خودش گفتم:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ بود.
ڪنارم ایستاد:اینطورے میخواے برے تو حیاط؟!سرمامیخورے.
نگاهم روبردم سمت دخترهاتاحواسم بهشون باشه:نہ هوا هنوز سرد نشدہ.
وارد حیاط شدم و گفتم:ڪارت تموم شد صدامون ڪن.
در رو بستم ورفتم سمت بچہ ها.
با خندہ رو روڪ هاشون رو بهم میڪوبیدن و این ور اون ور میرفتن.
جاے هستے خالے بود تا باهاشون بازے ڪنہ،باید تو اولین فرصت بهشون سر میزدم.
امین رابطہ ش رو با امیرحسین در حد سلام و احوال پرسے ڪردہ بود،ولے هستے براے من عزیز بود.
با صداے باز شدن در حیاط نگاهم رو از بچہ ها گرفتم.
بابا محمد،پدر امیرحسین نون بربرے بہ دست وارد شد.
با لبخند بہ سمتش رفتم و گفتم:سلام بابا جون صبح بہ خیر.
سرش رو بلند ڪرد پر انرژے گفت:سلام دخترم صبح توام بہ خیر.
با ذوق نگاهش رو دوخت بہ دخترها.
_سلام گلاے بابابزرگ.
بچہ ها نگاهے بہ بابامحمد انداختن و دست تڪون دادن.
بابامحمد نون بربرے رو بہ سمتم گرفت و گفت:ببر خونہ تون.
خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم فاطمہ بہ سمت حوض رفت.
با عجلہ دنبالش دیدم،رو روڪش رو گرفتم و ڪشیدمش ڪنار.
متعجب بهم زل زد،انگشت اشارہ م رو بہ سمت حوض گرفتم و گفتم:اینجا ورود ممنوعہ بچہ! اون ور رانندگے ڪن.
رو بہ بابامحمد گفتم:ممنون باباجون ما صبحانہ خوردیم،نوش جان.
راستے امیررضا ڪے از شیراز برمیگردہ؟
سرش رو تڪون داد و گفت:فڪرڪنم تا اسفند ماہ دانشگاهش تموم بشہ.
در خونہ باز شد،امیرحسین آروم گفت:هانیہ جان!
با دیدن بابا سریع دستش رو برد بالا و گفت:سلام بابا!
بابامحمد جواب سلامش رو داد،بہ نون بربرے اشارہ ڪرد و گفت:میخورے؟
امیرحسین بہ سمت بچہ ها رفت و با لبخند گفت:نوش جونتون.
همونطور ڪہ بچہ ها رو بہ سمت خونہ هل مے داد گفت:ما بریم ڪم ڪم آمادہ شیم.
پشت سرش راہ افتادم،بچہ ها رو یڪے یڪے وارد خونہ ڪرد.
با صف!
شبیہ جوجہ ها!
بہ ساعت نگاہ ڪردم و گفتم:واے دیر شد!
بچہ ها رو بردم توے اتاق،لباس هاشون رو ڪہ از شب قبل آمادہ ڪردہ بودم گذاشتم روے تخت.
بلوز بلند و ساق مشڪے همراہ هد مشڪے.
مائدہ و سپیدہ رو روے تخت نشوندم،فاطمہ رو دراز ڪردم،ڪفش هاش رو درآورم و مشغول پوشوندن ساقش شدم.
زل زدہ بود بہ صورتم و دستش رو میخورد.
بشگون آرومے از رون تپلش گرفتم و گفتم:اونطورے نڪنا میخورمت!
مائدہ و سپیدہ ڪنار فاطمہ دراز ڪشیدن.
بہ زبون خودشون شروع ڪردن بہ صحبت ڪردن،دست هاشون رو حرڪت میدادن،گاهے پاهاشون رو هم بالا میبردن.
فڪرڪنم از قواعد زبانشون حرڪت دست ها و پاها بود!
یڪے یڪے لباس هاشون رو پوشندم،بہ قدرے گرم صحبت بودن ڪہ موقع لباس پوشوندن اذیت نڪردن.
امیرحسین وارد اتاق شد،تے شرتش رو درآورد و بہ سمت ڪمد رفت.
همونطور ڪہ در ڪمد رو باز میڪرد گفت:هانے تو برو آمادہ شو حواسم بہ بچہ ها هست.
نگاهم رو دوختم بهش،پیرهن مشڪیش رو برداشت و پوشید.
مشغول بستن دڪمہ هاش شد.
_صبرمیڪنم تاآمادہ شے.
ڪت و شلوار مشڪے پوشید،جلوے آینہ ایستاد و شروع ڪرد بہ عطرزدن.
ازتوے آینہ بالبخندزل زد بهم.
جوابش روبالبخنددادم.
گفتم:حس عجیبے دارم امیرحسین.
مشغول مرتب ڪردن موهاش شد:بایدم داشتے باشے خانمم نظر ڪردہ مادرہ!
از روے تخت بلند شدم.
_حواست بہ بچہ ها هست آمادہ شم؟
سرش رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون داد و بہ سمت تخت رفت.
با خیال راحت لباس هاے یڪ دست مشڪیم رو پوشیدم.
روسریم رومدل لبنانے سر ڪردم،چادر مشڪے سادہ م رو برداشتم.
همون چادرے ڪہ وقتے امیرحسین پاش شڪست بہ پاش بستم.
روز اولے ڪہ اومدم خونہ شون بهم داد.
روش نشدہ بود بهم برگردونہ از طرفے هم بہ قول خودش منتظر بود همسفرش بشم!
چادرم رو سر ڪردم،رو بہ امیرحسین و بچہ ها گفتم:من آمادہ ام بریم!
امیرحسین فاطمہ و مائدہ رو بغل ڪرد و گفت:بیا یہ سلفے بعد!
ڪنارش روے تخت نشستم،سپیدہ رو بغل ڪردم.
موبایلش رو گرفت بالا،همونطور ڪہ میخواست علامت دایرہ رو لمس ڪنہ گفت:من و خانم بچہ ها یهویے!
بچہ ها شروع ڪردن بہ دست زدن.
از روے تخت بلند شدم،سپیدہ رو محڪم بغل گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:سوییچ ماشینو بدہ من برم سپیدہ رو بذارم.
دستش روداخل جیب ڪتش ڪرد وسوییچ روبہ سمتم گرفت.
ازخونہ خارج شدم،حیاط رورد ڪردم،درڪوچہ روبازڪردم وبا گذاشتن پام توے ڪوچہ زیرلب گفتم:یا فاطمہ!
بہ سمت ماشین امیرحسین رفتم،سپیدہ روگذاشتم عقب،روے صندلے مخصوصش،امیرحسین هم فاطمہ ومائدہ روآورد.
باهم سوارماشین شدیم،ماشین رو روشن ڪردوگفت:بسم اللہ الرحمن الرحیم.
همونطورڪہ نگاهش بہ جلو بود گفت:پیش بہ سوے نذرخانمم!
شیشہ ے ماشین روپایین دادم،با لبخندبہ دانشگاہ نگاہ ڪردم و گفتم:یادش بہ خیر!
ازڪناردانشگاہ گذشتیم،امیرحسین سرعتش رو ڪم ڪرد،واردڪوچہ ے حسینیہ شدیم.
امیرحسین ماشین روپارڪ ڪرد،هم زمان باهم پیادہ شدیم.
درعقب روبازڪرد،فاطمہ روبغل ڪردوگرفت بہ سمت من.
مائدہ وسپیدہ روبغل ڪرد،باهم بہ سمت حسینیہ راہ افتادیم.
چندتاازشاگردهاے امیرحسین ڪنارحسینیہ ایستادہ بودن سربہ زیرسلام ڪردن.
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.......:
💢 چرا اسلام گوشت خوک را #حرام میداند؟
اثبات دلایل علمی این پدیده
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
آروم جوابشون رو دادیم،امیرحسین گفت:هانیہ،خانم محمدے رو صدا ڪن ڪمڪ ڪنہ بچہ ها رو ببرے خیالم راحت شہ برم!
وارد حسینیہ شدم،شلوغ بود.
نگاهم رو دور حسینیہ ے سیاہ پوش چرخوندم.
خانم محمدے داشت با چند تا خانم صحبت میڪرد.
دستم رو بالا بردم و تڪون دادم.
نگاهش افتاد بہ من،سریع اومد ڪنارم بعد از سلام و احوال پرسے
گفت:ڪجایید شما؟!
صورتم رو مظلوم ڪردم و گفتم:ببخشید زهرا جون یڪم دیر شد.
باهاش بہ قدرے صمیمے شدہ بودم ڪہ با اسم ڪوچیڪ صداش ڪنم.
_خب حالا! دو تا فسقلے دیگہ ڪوشن؟!
بہ بیرون اشارہ ڪردم و گفتم:بغل باباشون.
دستش رو روے ڪمرم گذاشت و گفت:بریم بیارمشون.
باهم بہ سمت امیرحسین رفتیم.
امیرحسین با دیدن خانم محمدے نگاهش رو دوخت بہ زمین.
خانم محمدے مائدہ رو از بغل امیرحسین گرفت،چادرم رو مرتب ڪردم و گفتم:امیرحسین سپیدہ رو بدہ!
نگاهم ڪرد و گفت:سختت میشہ!
همونطور ڪہ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردہ بودم گفتم:دو قدم راهہ،بدہ!
مُرَدَد سپیدہ رو بہ سمتم گرفت،سپیدہ رو ازش گرفتم.
سنگینے بچہ ها اذیتم میڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:برو همسرے موفق باشے!
فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم:خداحافظ بابایے!
نگاهش رو بین بچہ ها چرخوند و روے صورت من قفل ڪرد!
_خداحافظ عزیزاے دلم.
با خانم محمدے دوبارہ وارد حسینیہ شدیم،صداے همهمہ و بوے گلاب باهم مخلوط شدہ بود.
آخر مجلس ڪنار دیوار نشستم،بچہ ها رو روے پام نشوندم،با تعجب بہ بقیہ نگاہ میڪردن.
آروم موهاشون رو نوازش میڪردم،چند دقیقہ بعد صداے امیرحسین از توے بلندگوها پیچید:اعوذ بااللہ من الشیطان الرجیم،بسم اللہ الرحمن الرحیم
با صداے امیرحسین،صداے همهمہ قطع شد.
بچہ ها با تعجب اطراف رو نگاہ میڪردن،دنبال صداے پدرشون بودن.
سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ.
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید!
مثل دفعہ ے اول،بدون شروع روضہ!
صداے امیرحسین مے اومد.
بوسہ ے ڪوتاهے روے "یا فاطمه" نشوندم و گفتم:مادر! با دخترام اومدم!
💥پـایـان
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون شرح
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃