eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.7هزار عکس
36.3هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
يوسف (ع) متن حديث يوسف عليه السلام الصدوق قال: حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوى السمرقندى رضى الله عنه قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود عن أبيه قال: حدّثنا أحمد بن عبدالله العلوى قال: حدّثنى علىّ بن محمّد العلوى العمرى قال: حدّثنى إسماعيل بن همام قال: قال الرضا عليه السلام فى قول الله عزّوجلّ (قالُوا إِنُ يَسْرِقُ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرّها يُوسُفُ فِى نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ) قال: كانت لإسحاق النبى ّ عليه السلام منطقة يتوارثها الأنبياء الأكابر، و كانت عند عمّة يوسف و كان يوسف، عندها و كانت تحبّه، فبعث إليها أبوه و قال: ابعثيه إلىّ و أردّه إليك، فبعثت إليه: دعه عندى الليلة أشمّه ثمّ اُرسله إليك غدوة، قال: فلمّا أصبحت أخذت المنطقة فربطتها فى حقوه و ألبسته قميصاً و بعثت به إليه، فلمّا خرج من عندها طلبت المنطقة و قالت: سرقت المنطقة، فوجدت عليه. و كان إذا سرق أحد فى ذلك الزمن دفع إلي صاحب السرقة فكان عبده. يوسف (ع) صدوق گويد: مظفر بن جعفر بن مظفر علوي سمرقندي (رض) ما را حديث كرد كه جعفر بن محمد بن مسعود از پدرش گفته است احمد بن عبدالله علوي گويد: علي بن محمد علوي عمري مرا حديث نمود كه اسماعيل بن همام گفت : امام رضا (ع) درباره اين سخن خداوند عزّوجلّ (گفتند اگر او دزدي مي‌كند برادرش نيز درگذشته دزد بوده است پس يوسف اين را در خود پنهان داشت و آشكارش ننمود) فرمود: اسحاق پيامبر (ص) كمربندي داشت كه انبياي بزرگ آن را از يكديگر به ارث مي‌بردند، اين كمربند نزد عمّه يوسف بود و يوسف نزد عمّه اش زندگي مي‌كرد، و عمّه اش او را بسيار دوست مي‌داشت، پدر يوسف به عمّه اش پيغام داد كه يوسف را نزد من بفرست، او را دوباره نزد تو بر مي‌گردانم، عمّه يوسف پيغام داد كه: اجازه بده يك امشبي نزد من باشد تا او را سير ببينم، فردا صبح پيش تو مي‌فرستمش، صبح كه شد عمّه يوسف آن كمر بند را برداشت و (طوري كه يوسف متوجه نشود) به كمر يوسف بست و پيراهني بر او پوشاند و نزد پدرش فرستاد، وقتي يوسف عمّه اش را ترك كرد، عمّه در جستجوي كمر بند بر آمد و گفت: كمربند دزديده شده و دنبال آن گشتند و كمر بند را در كمر يوسف پيدا كرده در آن زمان چنين رسم بود كه اگر كسي دزدي مي‌كرد آن شخص را به صاحب كالاي دزديده شده مي‌دادند و برده او مي‌شد۱. منبع حديث ۱- عيون أخبار الرضا ۲/ ۷۶، و آيه در سوره يوسف / ۱۲. امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح مطالعاتی شهید مطهری 45.mp3
7.12M
❇️ تدریس کتاب ❇️ ( جلسه 3 کتاب نظام حقوق زن در اسلام) 💠 ادامه بحث عقد موقت 🎤 با توضیحات استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر علوم حدیث و تاریخ 👌 کتب شهید مطهری، راهی عالی برای قوی شدن
ایات مهدوی 8.mp3
3.15M
💠 سلسله مباحث 8 ❇️جلسه هشتم 🎤 با توضیحات حجت الاسلام و المسلمین ( معاونت مرکزتخصصی مهدویت کشور و معاونت فرهنگ ، آموزش و پژوهش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) کشور)
Hasan Fadaeian - Eyd Amad (128).mp3
2.96M
عید آمد و عید آمد●♪♫ وان بختِ سعید آمد●♪♫ برگیر و دهل، می زن●♪♫ کان ماه؛ پدید آمد●♪♫ 🌸🎉 عید سعیـد فطر عید بندگی مبـارک🎊💐 @zandahlm1357 🌺🌺💐💐💐👏👏🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
سال های بارانی.pdf
1.1M
🖊نویسنده : مهدی مرندی خستگی امانم را بریده بود. چند شب بود که نخوابیده بودم. در همین حالت، صدایی شنیدم. در سینه کش صخره پشت سرم، صدای ریزش سنگریزه از زیر پای کسی می آمد. چیزی دیده نمی شد. تاریک بود و جای بدی بود. فکر کردم اگر دشمن باشد، بهترین جا گیرش آمده تا ما را از پشت دور بزند. شک کردم. بهتر بود با عقب تماس می گرفتم. گفتم: «شما برای ما نیرو فرستادین؟» گفتند: «نه!» مطمئن شدم که نیروهای دشمن هستند. فاصله شان با من سی متر بیشتر نبود. یکی از خمپاره های 60 را به طرفشان نشانه رفتم. فاصله سی متری را معمولا کسی با خمپاره نمی زند؛ اما چاره ای نداشتم. قناسه را هم حاضر کردم برای شلیک. در همین فاصله، یکی از بچه های لرستان به نام «خدر» آمد. بهش گفتم: «اون جارو می بینی!؟» از بس آر پی جی زده بود، گوش هایش سنگین شده بود. باید باهاش بلند حرف می زدی تا می شنید. نگاه کرد و گفت: «بله، می بینم.» گفتم: «پس دست به کار شو! با آر پی جی بزنشون.» چند تا از بچه های قناسه چی هم که تیرهایشان تمام شده بود، آمدند و از من تیر گرفتند. خدر موشک آر پی جی به طرف دشمن شلیک کرد و چند گلوله منور و چند گلوله جنگی ریختم رو سرشان. دوباره درگیری شروع شد. چند لحظه بعد، از پشت سرمان هم روی ما آتش ریختند. عراقی ها دورمان زده بودند. توی تاریکی هوا، هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. فقط شلیک می کردیم. هوا گرگ و میش شد. آتش دشمن سبک تر از قبل بود. از پشت سر صدای شلیک نمی آمد. همین که هوا روشن تر شد، از جلو هم شلیک دشمن قطع شد. به خودم گفتم: «حواست را جمع کن و اطراف را مواظب باش!» و دیگر .... @zandahlm1357 ┄┅═══✼🌿🌹🌿✼══
37.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی بچه های شهر خرم 🇮🇷 قسمت دوم @zandahlm1357 👈