🔴 برای اولین بار افشا می شود، مدیر عملیات ترور شهید اسماعیل هنیه، شانی کوپر است که موساد قبلاً از انتصابش بدون ذکر نام او خبر داده بود.
ابتدا:
*سردبیر هاآرتص
*سفیر رژیم در آفریقا
*رییس بخش ایران موساد
*اکنون رییس سازمان ایران در موساد!
#شهید_اسماعیل_هنیه
#اسماعیل_هنیه
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جزئیاتی دقیق از دقایق پس از ترور اسماعیل هنیه به روایت یک شاهد عینی
#شهید_اسماعیل_هنیه
#اسماعیل_هنیه
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔴 حاج صادق آهنگران بگذشته چهل شب که خموش است چراغم هرلحظه غمی آمده از ره به سراغم شاعر: حاج غلامرض
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
65.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊وعده صادق
بیا باز از آسمان و زمین...
بتازیم بر گنبد آهنین...
🎙با صدای حاج صادق آهنگران
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۱۸۹
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
عصر به تهران رسیدیم. به منزل حجت الاسلام دانش رفتیم و شب را استراحت کردیم. برای فردا حرفهایمان را با حاج آقا هماهنگ کردیم تا مشکلی پیش نیاید.
ساعت ده صبح به مجلس رفتیم و با کمک حجت الاسلام دانش به دفتر رئیس مجلس رفتیم و تقاضای ملاقات کردیم، به دلیل اینکه آقای دانش همراهمان بود، ساعت دوازده وقت ملاقات دادند.
قدری در محوطه مجلس قدم زدیم، تا وقت بگذرد. روبه روی ما دانشکده افسری و پشت مجلس نهاد ریاست جمهوری بود. با بچه ها حرف زدیم تا ساعت دوازده شد. وقتی به دفتر رفتیم گفتند: بعد از نماز آماده باشید.»
نمازمان را خواندیم و منتظر دیدار آقای هاشمی شدیم. قبل از آمدن ایشان، آقای خامنه ای وارد اتاق شد، به طرف اتاق آقای هاشمی رفت، و در را بست. از دیدن ایشان خوشحال شدیم و آمدن او را به فال نیک گرفتیم، حدود ده دقیقه بعد، رئیس دفتر گفت:
بفرمایید داخل اتاق.» هر سه نفر با لباس های خاکی وارد اتاق شدیم و بعد از سلام و احوال پرسی روی صندلی ها نشستیم. آن موقع هجده ساله بودم و به عنوان نماینده سپاه اندیمشک بدون معرفی نامه آمده بودم پیش مسئولان رده اول مملکت. آقای هاشمی رو به من کرد و گفت: بفرمایید. فرمایشی دارید؟» -
-|ما در اندیمشک و دزفول برای نیروهایمان کمبود سلاح و بی سیم داریم. آمده ایم ما را کمک کنید. در ضمن می خواهیم عشایر منطقه را تسلیح کنیم و به مقدار زیادی سلاح برنو و ام یک از رده خارج نیاز داریم.
- حالا چه می خواهید؟
- برنو، ام یک، بیسیم پی آرسی، باتری، و...
- چقدر کفایت می کند؟
بدون تأمل گفتم: «سی هزار برنو و ام یک و چهارصد عدد دستگاه بیسیم.» بچه ها از این تعداد بالا جاخوردند؛ ولی حرفی نزدند. آقای هاشمی گفت: «یعنی با این مقدار مشکل شما حل می شود؟» گفتم: «بله. مطمئن باشید حل می شود.»
آن موقع كل محور جبهه های بچه های اندیمشک و دزفول و اهواز شاید چهارصد تا بی سیم نداشت. از حرف هایم خنده ام گرفت؛ ولی گفتم که باید تا آخرش بروم و کم نیاورم.
آقای هاشمی کاغذی برداشت که بنویسد، آقای خامنه ای گفت: «آقای هاشمی، مگر همین دیروز در جلسه مان تصویب نشد تمام مایحتاج نظامی سپاه و بسیج از طریق آقای رفیق دوست حل و پیگیری شود؟»
- بله، همین طور است!
- پس چرا او نیامده و اینها مستقل آمده اند؟ این خلاف قول و قرارهای ماست.
اعتراض ایشان درست بود. ضربان قلبم بالا رفت. با خود گفتم: «وای، چه سید قانونمند و منظمی! خدا کند کارمان خراب نشود.» آرام به آقای دانش گفتم: «سید، مثل اینکه این پسرعمویت دارد ما را دست خالی برمی گرداند. فکری بکن.» آقای هاشمی به دلیل حساسیت موضوع متنی را نوشت و به دستم داد و گفت: «برو ستاد مشترک، سلاح ها را بگیر و برو شهرتان.»
نامه را که گرفتم، نفس راحتی کشیدم و از جایم بلند شدم. با هر دو آنها دست دادم و از اتاق آمدیم بیرون. سریع برگه را خواندم. نوشته بود:
معاون محترم ستاد مشترک ارتش، جناب سرهنگ رستمی، آقای گرجی زاده از سپاه اندیمشک خدمت می رسند. لطف کنید تعداد سی هزار اسلحه ام یک و برنو و چهارصد عدد بی سیم پی آرسی و باتری در اختیار آنها قرار دهید. اکبر هاشمی رفسنجانی.
برگه نه آرم مجلس داشت، نه حتی یک مهر، وقتی آن را خواندم بچه ها گفتند: «احتمالا سر کاری است. با این نامه بی مهر و سربرگ چه کسی به ما محل می گذارد؟ حتی اجازه ورود به ستاد مشترک هم نمی دهند.» گفتم: «به هر حال، تیری در تاریکی است.» با حاج آقا دانش خداحافظی کردیم و پرسان پرسان تا ستاد مشترک ارتش، که در خیابان شریعتی (چهارراه قصر) بود، رفتیم.
دم در ستاد مشترک، وقتی نامه را نشان دژبان دادیم، ما را به دفتر سرهنگ رستمی، که از معاونان ستاد مشترک ارتش بود، برد. رئیس دفتر سرهنگ وقتی نامه را خواند، به اتاق سرهنگ رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و ما را به اتاق سرهنگ برد.
وقتی وارد شدیم، از پشت میزش آمد جلو و با خوشرویی از ما استقبال کرد و گفت: «بفرمایید. در خدمت شما هستم.» نامه را به او دادم و آن را خواند. مکث کوتاهی کرد و گفت: «برادر گرجی، با عرض معذرت نمی شود.» وقتی گفت نمی شود، دلم هری ریخت.
- چرا جناب سرهنگ؟ ما را ناامید نکنید.
- چون این همه سلاح در تهران نداریم. باید از آمادگاه قزوین و شیراز درخواست کنیم و بعد به شما بدهیم.
- شما را به خدا کاری کنید. بچه ها در اندیمشک و دزفول منتظر این سلاح ها هستند.
در حالی که با سبیل پرپشتش ورمیرفت، گفت: «اگر ممکن است، قدری منتظر باشید تا جواب کاملی به شما بدهم.»
رئیس دفتر او ما را به اتاقی برد، که محل استراحت بود. حدود دو ساعت در آن اتاق نشستیم. هر چه چای، میوه و شیرینی خوردیم، خبری از ایشان نشد. به فردچیان گفتم: «احتمالا سر کار هستیم.»
همراه باشید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
بلا، خوشحالی شترهای زیادی در یک روز از عربی بادیه نشین از بین رفت. وی خوشحال شد و گفت: به خاطر منت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وفای به نذر
بادیه نشینی شترش را گم کرد. سوگند یاد کرد که اگر یافت به یک درهم بفروشد. او را یافت ولی دلش خشنود نمی شد که به نذر خود وفا کند، گربه ای به گردنش بست و میگفت شتر را به یک درهم و گربه را به پانصد درهم میفروشم و جدا نمی فروشم. عربی بر او گذشت و گفت: شتر چه ارزان است اگر گردنبند گردن آن نبود.
امیر خسرو دهلوی
گفتم چگونه میکشی و زنده میکنی
از یک جواب کشت و جواب دگر نداد
گویم
زیر بار هجر بیمار است دل
وین تغافلهای او سر باریست
شب
زاهدی گوید: اگر شب نبود دوست نداشتم در دنیا بمانم.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
زمان:
حجم:
215.8K
#پاسخ_به_سؤال_اعضای_کانال
#سؤال_معرفتی
سؤال 👇
سلام خدمت استادبزرگوارببخشید سوال من اینه که خانواده دایی من هرچندسال یک باریکی ازاعضای خانوادشون فوت میکنه ،ازاین خانواده داییم دوتا پسرهاش ودوتا نوه هاش به فاصله چندسال فوت شدند وهمه هم براثر تصادف ،حتی یکی ازپسر دایی هام که فوت شده بودوپسرش یتیم بزرگ شده بودهمون پسرهم هفته پیش تصادف کرد وفوت شد،سوال این هست که دلیلی داره یا باید به حساب مقدرات گذاشت ،ایا دعا یا ایه قرانی هست که بخوانند برای جلوگیری ازاین اتفاقات ،اخه زن داییم خیلی بیتابی میکنه ومیگه من دیگه طاقت دیدن مرگ عزیزانم راندارم
#بلا
#مرگ
#پاسخ_به_سؤال_اعضای_کانال
#سؤال_معرفتی
سؤال 👇
سلام وقت بخیر مادرم ۴۵روز هست که فوت کردن.میگن لباس هاشو نباید نگه دارید باید بدید بیرون .میشه خودمون ازشون استفاده کنیم یا باید رد کنیم برن لباس هارو
ممنون میشم پاسخ بدین
پاسخ 👇
سلام علیکم
خداوند ایشان را رحمت کند و در این ایام همنشین اهلبیت قرار بدهد.
هم میتوانید خودتان استفاده کنید و هم میتوانید به فقیر بدهید.
#اموات
#لباس_میت