#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
احترام به ولايت و مرجعيّت مرحوم شيخ عبدالحسين لاهيجى از قول مرحوم شيخ مجتبى قزوينى نقل مى كند: مرح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقشه اى شيطانى
حضرت آية اللّه ملاّمحمّدتقى از مراجع تقليد بود و در قزوين سكونت داشت. او عموى زنى بنام قرّة العين بود. اين زن كه زرّين تاج نام داشت و محمّد عبى باب سركرده فرقه ضالّه بابيّت لقب قرّة العين (نور چشم) به او داده بود مورد اعتراض شديد پدر و عمويش قرار مى گيرد و اين به جهت ارتباط او با محمد على باب و يارانش بود. سرانجام از طرف باب و يارانش و قرة العين نقشه قتل ملاّ محمّدتقى كشيده مى شود. هر چند عدّه اى از نويسندگان و مورّخين معتقدند طرّاح اصلى نقشه، شخص قرّة العين بوده است.
شبى، بعد از نيمه هاى آن مرحوم ملاّمحمّدتقى از منزل بيرون آمد و براى اداء نماز شب به مسجد رفت. در مسجد كسى نبود. او در محراب عبادت در حال سجده به مناجات پرداخت كه ناگهان چند نفر بابى به مسجد ريختند.
نخستين بار نيزه اى به پشت گردن او فرو بردند و سپس هشت زخم ديگر به بدنش وارد آوردند و فرار كردند.
ملاّ براى رعايت نجس نشدن مسجد، كشان كشان خود را به بيرون از مسجد رساند و كنار در مسجد بيهوش شد.
مردم باخبر شدند و او را به
خانه اش بردند.
ملاّ بعد از چند روز به شهادت رسيد.
مقبره او در كنار بارگاه مقدّس امامزاده حسين عليه السلام در شهرستان قزوين واقع شده و زيارتگاه مؤ منين است. از او بعنوان شهيد ثالث نام برده مى شود. (۸۸)
#داستانهایی از علماء
✍محمدتقی صرفی پور
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود، چرا کسی منو نمی فهمید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_هشتم
#هوالحـــق
زنگ خونه رو زدم، چند ثانیه نگذشته بود که فاطمه سادات در و باز کرد و محکم منو گرفت تو بغلش: سلام معصومه جونم
جواب سلامشو دادم..با لبخند از هم جدا شدیم که عاطفه رو پشت سرش دیدم، رفتم سمتش و بعد چند ماه همدیگر و بغل کردیم: دلم برات خیلی تنگ شده بود عاطفه جون
عاطفه هم با خوشحالی گفت: منم دلم یه ذره شده بود برات
با خوشحالی به شکمش نگاهی کردم و گفتم: نی نی خاله چطوره؟؟
خندید و گفت: خوبه، مشتاق به دنیا اومدنه
با ذوق گفتم: جون من، کی؟؟
- ان شاالله دو سه هفته دیگه
از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم: واقعا؟؟ لبخندش پررنگ تر شد.. سه تاییمون نشستیم که فاطمه گفت: وای که چقدر دلم می خواست مثل قدیما دوباره دور هم باشیم
هر دومون تایید کردیم که
عاطفه رو به من کرد و گفت: خوبی تو؟ نیستی اصلا .. نه زنگی،نه پیامی چیزی که بدونم زنده ای حداقل
خندیدم و گفتم: ببخشید، آخه همش منتظر بودم برگردی تا ببینمت
- حالا که برگشتم، اومدم خفه ات کنم با این همه نامردیت
فاطمه از موقعیت سواستفاده کرد و گفت: حالا عاطفه در دسترس نبود من که یه کوچه اونور تر بودمم نیومدی ببینی
دستامو به نشانه ی تسلیم اوردم بالا و گفتم: باشه عزیزان عذر می خوام، حالا منو ترور نکنین لطفا..گذشته ها گذشته به الان توجه کنیم
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
هر دوشون چپ چپ نگام کردن که گفتم: منو عفو کنین اینبار، تو عروسی تون جبران می کنم
هردو خندیدن که عاطفه گفت: من که عروسی کردم برای منو چجوری جبران می کنی
داشتم فکر می کردم که فاطمه گفت: تو نمی خواد جبران کنی فقط قضیه این خاستگار از خارج اومدتو تعریف کن ببینم
عاطفه با هیجان گفت: واقعا؟!
تا خواستم چیزی بگم فاطمه با آب و تاب شروع کرد به توضیح دادن: آره بابا از خارج اومده، وضع مالی توپ، تحصیلات عالی، تک پسر، قیافه بیست، اخلاق ...
حرفشو قطع کردم و با تعجب گفتم: اینارو از کجا اوردی دقیقا؟!
- نکنه فکر کردی ما بی خبریم از اوضاع احوالت
اینبار عاطفه گفت: خب حالا این آقای خوشبخت جواب بله رو گرفت ازت
نگاهمو از عاطفه گرفتم و انداختم رو فرش، خواستم بگم نه عاطفه این آقای خوشبخت نمی خواد من کنارش باشم فکر و خیالش جاهای دیگه اس ..
بعد چند لحظه نگاش کردم و گفتم: حالا اینا رو ول کنین تو بگو آقا هادی چطوره؟ اومده بمونه تا تولد این کوچولو؟؟
نمی دونم اثر نگاه غمناک من بود که رنگ نگاه عاطفه هم رنگ غم گرفت یا اینکه دل تنگی به چشماش راه پیدا کرده بود .. فاطمه هم انگار از جوّ بوجود اومده راضی نبود که بلند شد و درحالیکه سمت آشپزخونه می رفت گفت: میرم سفره رو پهن کنم
.
دستمو رو دستای عاطفه گذاشتم و گفتم: ببخشید عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم
لبخند محوی زد و گفت: نه ناراحت نشدم، فقط یه کمی دلتنگم
چیزی نگفتم که خودش گفت: هادی الانم نمی خواست بیاد .. برای یه هفته اومده فقط بخاطر یه سری از کارایی برای دوستاش، بزودی میره
نمیدونستم چی بگم در برابر صبر عاطفه،
یاد عباس افتادم نمیدونم چیشد که پرسیدم: عاطفه! آقا هادی وقتی اومده بود خاستگاری بهت گفته بود که می خواد بره سوریه
نگاهی بهم انداخت و گفت: اره، تازه گفته بود پدر مادرش مخالف رفتنشن
با تعجب گفتم: تو با وجود اینکه می دونستی بهش جواب مثبت دادی؟!!
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با اینکه اولین بار دیدمش، از همون اول از رفتارش خیلی خوشم اومد راستش انقدر خوبی داشت که اصلا به رفتنش فکر نکردم .. حتی الانم پشیمون نیستم
گرچه تمام روزای زندگیم با هادی پنج شش ماه بیشتر نبود و اون دوسه ماه یه بار میومد خونه
ولی من اگر صد بار دیگه ام برگردم به روز خاستگاری باز قبولش میکنم ..
لبخند محوی مهمون لباش شد و ادامه داد: هادی همیشه منو باعث رفتنش میدونه ..
چون وقتی با من ازدواج کرد مامان باباش دیگه بهش گیر نمیدادن برای رفتن و بالاخره تونست بره
واقعا باور نمی کردم، عاطفه چه قدر با آرامش از نبود همسرش در کنارش حرف میزد، چقدر صبور بود که حاضر شده بود هادی نباشه ولی قلب هادی رو داشته باشه .. عاطفه واقعا این همه صبوری رو از کجا می آورد .. چقدر بزرگ بود عاطفه و من خبر نداشتم، چقدر بزرگوار بود!!
مطمئن بودم که صبری که عاطفه داشت برابره شهادت بود، که آقا هادی اگر هم شهید میشد فقط یک بار بود اما عاطفه با هر بار رفتن هادی #شهید میشد و لب نمیزد ...
.
*مے سوزم و لب نمے گشایم ڪھ مباد ... آهے ڪشم و دلے به درد آیــد از او 😔*
.
تو همین فکرا بودم که فاطمه سادات غذا رو اورد .. دیگه فکرم اونقدر مشغول شده بود که نفهمیدم مهمونی کوچیک سه نفرمون چجوری به پایان رسید ...
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#آجرکاللهیاصاحبالزمان 🥀🍂
امشب که صاحبِ عزایت زهراست
چشم همه از غم تو دریا دریاست
داغ تو شکست قامت عالم را
تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست
#شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)🥀
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
مداحی_آنلاین_اول_به_نام_عشق_سیدمجید_بنی_فاطمه.mp3
4.2M
اول به نام عشق به نامت به نام حُسن
ما که تحیریم همه در مقام حُسن
#روضه🔊
#شهادت_امام_حسن_عسکری🏴
#سید_مجید_بنی_فاطمه🎙
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل بیقراره
مهدی سرم رو به روی زانوش میزاره
هر پدری هم همین آرزو رو داره
بزار که روضه بخونم اشکم بباره
#شهادت_امام_حسن_عسکری🏴
#مهدی_اکبری🎙
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_خویشتن_داری ۲ ▫️إنّ أکرمکم عنْدَالله اتقاکمُ ، باتقواتر یعنی؛ هر کی قهرمانتره .... و تونس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری 03.mp3
15.95M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳
▫️باتقوا، اونی نیست که شیکپوش نیست،
اونی نیست که سفر نمیره،
اونی نیست ، که تفریح نمیره،
🪁بلکه اونیه که همه لذتها رو به استخدام خودش درمیاره، اونم درمسیری که به اخلاق خدا، شبیهترش میکنه.
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 ماجرای شنیدنی هندویی که اعدامش حتمی بود و به دست #امام_زمان عج نجات یافت! 🎙حجتالاسلام بندانی نیشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معرفی غلط #امام_زمان عج
🎙استاد رفیعی
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
♥️ #ویژه شهادت امامحسن عسکری علیه السلام
🏴 دوران اختناق زندگی امام حسن عسکری علیه السلام
🎙 حجت الاسلام استاد عالی
📎 #امام_حسن_عسکری
📎 #شهادت_امام_حسن_عسکری
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
6174-fa-akharin-khorshide-peyda.pdf
1.2M
آخرين خورشيد پيدا محبوب
نگرشي كوتاه بر زندگاني امام حسن عسكري عليه السلام
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
مداحی_آنلاین_وصایای_امام_حسن_عسکری_آیت_الله_جواد_آملی.mp3
2.8M
وصایای امام حسن عسکری(ع)
#سخنرانی🔊
آیت الله👇
#جوادی_آملی🎙
#شهادت_امام_حسن_عسکری◾️
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
مداحی آنلاین - یازده بار جهان گوشه زندان کم نیست - خلج.mp3
7.29M
یازده بار جهان گوشهی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهی باران کم نیست
#روضه🔊
#شهادت_امام_حسن_عسکری🏴
#حسن_خلج🎙
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
6177-fa-osve-basharyat.pdf
766.8K
اسوه بشريت
مشخصات كتاب:
رسول جعفريان
عناوين اصلي كتاب شامل:
ولادت، وفات امام حسن عسكري؛ امامت آن حضرت؛ امام عسكري در سامرا؛ موقعيت امام در سامرا؛ دورانهاي بازداشت امام؛ امام و ارتباط او با شيعيان؛ اصحاب امام و حفظ ميراث فرهنگي شيعه؛ امام عسكري و يعقوب بن اسحاق الكندي؛ كتب منسوب به امام عسكري؛ .....
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357