eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.3هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
توحید اشعار زیر دلالت بر این دارد که لا اله الا الله سر وحدت است و در عالم کثرت ظهور می‌کند. جامی نیست در لا اله الا اللّٰه در حقیقت بجز سه حرف اله جمله اجزای این خجسته کلام شد ز تکرار این حروف تمام گر بجویی در این کلام شگرف غیر از این حرفها نیابی حرف این سه حرف اند کاختلاف جهات کرده آن را به صورت کلمات کلماتی که گشت از آن حاصل زان عیان شد مرکب کامل پس در این جمله لفظها می‌پیچ غیر از اسم اله نبود هیچ همچنین معنیش که اصل اصول اوست در اصطلاح اهل وصول در همه بطن‌های امکانی چه مجرد چه جسم و جسمانی سریان دارد و ظهور اما سریان برون زگردش ما ز اختلاف تنوعات و شئون می نماید جمال گوناگون می کند در همه مراتب سیر مختفی در حجاب صورت غیر بلکه محو است صورت اغیار لیس فی الدار غیره دیار ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔅 ۸ [وصایای شهیدان] ✍ در انتخاب دوست؛ این ملاکِ زیبای شهیدبهشتی رو لحاظ کنیم... |در زندگی دنبالِ کسانی حرکت کنید؛ که هر چه به جنبه‌هایِ خصوصی‌ترِ زندگی ایشان نزدیک شوید، تجلیِ ایمان را بیشتر می‌بینید... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۲۴ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند آنقدر سریع غذا را خوردیم که عرق از سر و رویمان می ریخت. بعد از آن هر کدام گوشه ای روی زمین دراز کشیدیم. دو ساعتی مثل جسد افتاده بودیم که سروصدای زیادی در محوطه بلند شد. عباس گفت: «چه شده؟» گفتم: «لابد کسی برای بازدید آمده.» بعد از چند دقیقه، سربازی در اتاق ما را باز کرد و کنار رفت. مردی بلند قد با درجه سرتیپی وارد اتاق شد و بی هیچ مقدمه ای گفت: «شما پنج نفر خیلی پررو شده اید. فکر کرده اید به همین راحتی می توانید هر غلطی بکنید؟ از کی تا حالا زندانی جرئت اعتصاب غذا پیدا کرده؟ مگر اینجا خانه عمه است که هر کاری خواستید بکنید؟ احتمالا عادت کرده اید هر چند وقت یک بار اعتصاب غذا بکنید و به خواسته هایتان برسید و دلتان خوش باشد که کارتان را کرده اید و جواب گرفته اید؟» بی اینکه کمترین ترسی به خودم راه بدهم، توی چشم‌هایش نگاه کردم و گفتم: «این حق قانونی ماست.» - چه حقى؟ - اگر اسیر جنگی هستیم، باید در اردوگاه اسرای جنگی باشیم و صلیب هم بیاید و ما را ثبت نام کند. الان جنگ تمام شده و هیچ دلیلی ندارد در یک زندان محرمانه باشیم. - عجب! خیلی زبان دراز شده اید! بلایی سرتان بیاورم که تا عمر دارید فراموشتان نشود. دیگر چه می خواهید؟ خوب گوش هایتان را باز کنید. مگر خواب اردوگاه را ببینید! مطمئن باشید تا عمر دارید در همین الرشید خواهید ماند. - آقای سرتیپ، کار ما از تهدید گذشته، مگر غیر از اعدام ما کاری بالاتر هم هست؟ نگاهی به من کرد و برای چند لحظه حرفی نزد و بعد گفت: اسم تو چیست؟» - علی عبدالکریم - چه کارهای؟ - پاسدارم. - پس علی گرجی زاده تو هستی! در مورد تو زیاد شنیده ام. اتفاقا به خاطر تو یکی هم شده هیچ کدام از این افراد رنگ اردوگاه را نخواهند دید. خوب، علی، تو لهجه ات خیلی به عربهای خوزستانی می خورد. تو عرب نیستی؟ - نه. من عرب نیستم . چرا. - تو از طایفه بنی تمیمی - گفتم که نه. - چرا. تو حتما از فامیل های علی شمخانی، معاون فرماندهی کل سپاه ایران، هستی. درست است؟ با تمسخر گفتم: «نه. واقعیتش من ایرانی آتش پرستم که هر روز یک کبریت روشن می‌کنم و آن را می پرستم. هر کبریت روشن که خاموش شد، بعدی را روشن می‌کنم.» سرتیپ عصبانی شد و با نعره گفت: «داری مسخره ام می‌کنی؟» - نه. چرا مسخره کنم. شما در روزنامه هایتان هر روز می نویسید ایرانی ها آتش پرست هستند. - نه. این غلط است. من شما را مسلمان و شیعه اثنی عشری میدانم. خودم هم شیعه ام. ولی به حضرت فاطمه زهرا قسم میخورم که تو عرب هستی ولی مخفی می کنی. امکان ندارد این لهجه تو، غیر عرب باشد. - من عجمم. اصالتا متولد خوزستانم و رگ و ریشه عربی نه در خانواده پدری ام هست و نه در خانواده مادری ام. در ضمن، اگر عرب باشم هیچ دلیلی ندارد آن را مخفی کنم. وقتی قلدری و حاضر جوابی مرا دید گفت: «ببین، معلوم می شود تمام این بازی ها زیر سر توست. پس خوب گوش کن. فقط یک بار دیگر بشنوم اعتصاب غذا راه انداخته ای، بی برو و برگرد برای محاکمه به دادگاه نظامی معرفی ات خواهم کرد. - کار خوبی است. حتما این کار را بکن. - مثل اینکه حرف حساب به خرجت نمی رود. حالا طوری تو را ادب کنم که سرمشق دیگران بشوی. - اینجا کسی نیست که من عبرت او بشوم. سرتیپ مشتی حرف های بی سر و ته زد و با عصبانیت از اتاق خارج شد و پشت سر او در اتاق را قفل کردند. وقتی مطمئن شدیم از محوطه ما خارج شده اند، عباس بلند شد و مثل او مرا تهدید کرد و خندیدیم. محمد که تحمل کرده بود و در این فاصله سیگار نکشیده بود، گفت: «به سلامتی همه مردهای در دست ارتش عراق یک سیگار سومر می‌کشم.» نیم ساعتی گذشت. گفتم: «باید اولین کسی باشم که حمام را افتتاح می‌کنم.» بچه ها ادای افتتاح را در آوردند و من روبان قرمز را با قیچی قطع کردم و وارد حمام شدم. یادم آمد در خوزستان هر طرح یا مسئله ای که می بایست افتتاح می شد، هیچ وقت على هاشمی شرکت نمی کرد و می‌گفت یا تو برو یا عباس صمدی، علی همیشه از دوربین و خبرنگاران فراری بود و دوست داشت کسی او را نشناسد. همراه باشید ════°✦ 💠 ✦°════ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد .......: @zandahlm1357
ادامه حکایت قسمت ۷۳