eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رژیم صهیونیستی اشتباه مهلکی مرتکب شد| قطعا به پشتیبانی از لبنان و حزب‌الله ادامه می‌دهیم 👤مخبر، مشاور و دستیار مقام معظم رهبری: 🔹رژیم اشغالگر قدس اشتباه مهلکی را مرتکب شد. 🔹جریان حزب الله یک مکتب، یک گفتمان و یک تفکر است و با رفتن افراد هیچ تغییری پیدا نمی‌کند. 🔹ریشه حزب الله هم آنچنان قوی و عمیق شده که با این اتفاقات به رغم همه بزرگی‌ شان به حول و قوه الهی با قدرت ادامه خواهد یافت. 🔹جمهوری اسلامی هم حتماً به وظایف و تکالیفی که در پشتیبانی از لبنان و هم جریان حزب دارد با قدرت عمل خواهد کرد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
عشق واقعی یحیی بن اکتم در حضور مأمون بود. حرف از کثیر و عزت به میان آمد که آیا این دو عاشق با هم جمع می‌شوند. یحیی گفت: روزی این دو همدیگر را ملاقات کردند و عزت که پوشیه ای بر رخسارش افکنده بود، از کثیر پرسید: کیستی؟ کثیر خود را معرفی کرد. عزت گفت: علاقه به زنی غیر از عزت داری؟ کثیر که مبهوت قامت و صدای آن زن شده بود، گفت: عزت اگر کنیزی بود، او را کلفت تو می‌کردم. عزت پوشیه را برداشت و گفت: این هم از دروغ سخن چینان است. کثیر خجل شد، مأمون گفت: به خدا حتی من که بر تخت خلافت نشسته ام، از سخن عزت شرمنده شده ام. عشق عزت و کثیر عزت به بثینه که زنی زیبا روی بود گفت: با کثیر رابطه ایجاد کن و به او اظهار علاقه نما، تا پاسخ او را بفهمم و از باطن او با خبر گردم. بثینه با کثیر دیدار کرد و عزت پشت سر او بود. کثیر که زیبایی او را دید گفت: وقتی بثینه به من اظهار علاقه می‌کند که پیر شده ام، و جوانی او باقی مانده است. با چشم آهویش دل مرا برده اگر چشم ستاره پروین هم به این چشمها بیفتد از پشت ابر چون هلال آشکار شود. رمتنی علی عمد بثینة بعدها تولی شبابی وار جحنّ شبابها بعینین نجلاوین لو رقبتهما بنوء الثریا لا ستهل سحابها عزت خود را آشکار کرد. ولی او کلامش را قطع ننمود و گفت: متأسفانه وقتی بثینه مرا به خود می‌خواند که از عشق و صفای عزت بیمارم. و لکنّما ترمین نفساً مریضة لعزة منها صفوها و لبابها عزت گفت: با این جمله آخر خود را نجات داری. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔅 ۱۱ [وصایای شهیدان] ✍ شهید مدافع‌حرم محمدحسین سراجی لذت زندگی خود را در دو چیز می‌دانست |نتیجه‌ی عُمرم و لذت زندگی‌ام را در دو چیز یافتم: ۱) نماز با حضور قلب و با اخلاص ۲) عشق و محبت به امام‌حسین و اهل‌بیت علیهم‌السلام... و عشق در انتظار فرجِ حضرت ولی‌عصر(عج) است... ●واژه‌یاب: ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۲۷ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند نگهبان جدید کاری به ما نداشت. نمیدانم محمود به او گفته بود با کس دیگری، یا اینکه خودش از ما خوشش آمده بود؟ گاهی تا دو ساعت همین طور کنار باغچه می‌نشستیم و با هم از زمین، آسمان، آدم و جن حرف می زدیم و کسی به ما کاری نداشت. عباس و محمد حرف نمی زدند؛ وقتی وارد حیاط می شدیم زیر پیراهن‌شان را در می آوردند و زیر آفتاب دراز می کشیدند. محمد علاوه بر آفتاب گیری سیگار هم می کشید. مساحت حياط حدود شصت متر بود با باغچه ای کوچک. وقتی به حیاط می رفتم، حدود ده دقیقه فقط به سبزی باغچه نگاه می‌کردم و چشم از آن برنمیداشتم. محمد گل ها را می بویید و پشت سر هم می‌گفت: «عجب ہویی، به به! عجب بویی!» یکی از دلخوشی های ما در این محل جدید همین رفتن به هواخوری بود. بچه ها را تشویق می کردم تا می توانند در آن مكان محدود پیاده روی کنند. گاهی من و اكبر حدود دو کیلومتر دور حیاط قدم میزدیم؛ طوری که بدنمان خیس عرق می‌شد. وقتی به اتاق برمی‌گشتیم اکبر می‌گفت: «علی، الان چه می چسبد؟» . - یک حمام ولرم. - همین طور است. او بلافاصله وارد حمام می‌شد و زیر دوش می رفت و آواز می خواند. خوبی دیگر مکان جدید این بود که هر پنج نفرمان در یک اتاق بودیم و با هم حرف می زدیم. حالمان روز به روز بهتر می شد. کم کم رخوت و افسردگی از وجودمان می رفت و سر حال می شدیم. یک روز که با اکبر پیاده روی می کردیم، گفتم: «فقط اول جنگ زیاد به ورزش و تمرین رزمی میرفتم و الان اولین بار است بعد از هشت سال این قدر ورزش می‌کنم.» اكبر گفت: «زندان و اسارت، توفیق های اجباری زیادی دارد که یکی اش همین است.» اتاقی که در آن زندانی بودیم پنجره کوچکی داشت که راحت بیرون را می دیدیم. نگهبانها هنگام غروب یا وقتی نگهبانی شان تمام می شد و می رفتند، این پنجره را می بستند و ما از نعمت دیدن محروم می شدیم و به آنها بد و بیراه می گفتیم. البته سوراخ‌هایی وسط محفظه بود که با دقت و قدری زحمت می‌شد غیر واضح بیرون را دید. هر روز بیرون محوطه را چک می کردم. می خواستم بدانم چه کسانی را به این زندان آورده اند. اکبر می گفت: «کارآگاه علی، دیگر بس است. بیا کمی استراحت کن!» عباس بعد از ناهار گفت: «علی آقا، واقعا برایم سؤال شده که چرا خدا دارد این طوری به ما لطف می کند؟» - برای اینکه به ما بفهماند اگر او بخواهد می توانیم در دل دشمن در زندان محرمانه، حکومت کنیم و دل شاد و خوشی داشته باشیم. - پس باید خیلی خدا را شکر کنیم که این قدر ما را عزیز کرده. - پس می خواهی شاکر خدا نباشیم؟ باید روزی هزار مرتبه خدا را شکر کنیم که ما به اردوگاه نرفتیم! اکبر گفت: «بچه ها من که یادم رفته ایرانی ام، پاسدارم و در این زندان، اسیر عراقی ها هستم. پس حالا که این طور است می خواهم از رستم تقاضا کنم برایمان چند تصنیف بخواند.» رستم هم از خدا خواسته هنوز حرف اكبر تمام نشده بود شعر یاد ایام شجریان را خواند: «یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم.» رستم خواند و من با اولین بیت شعر گریه کردم. خاطرات على هاشمی، بچه های قرارگاه، غلام پور، آقامحسن، هواشمی و خانواده ام جلوی چشمانم می آمدند و می رفتند. آنقدر زیبا خواند که مثل بچه ها می‌گفتیم، دوباره. دوباره. رستم شعری از علیرضا افتخاری خواند که در وصف امام زمان بود که یادم نیست چه ابیاتی داشت. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فقط یک دلیل.mp3
11.1M
📻 فقط یک دلیل! 📞 حرف‌های خصوصی حاج حسین یکتا برای فعالان فرهنگی رسانه‌ای ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سؤال👇 سلام حاج آقا وقت بخیر حرز امام جواد با زعفران نوشته بشه بهتره یا معمولی, یا فرقی نمیکنه؟ پاسخ👇 سلام علیکم آنچه محرز است با قلم ساخت کشور اسلامی نوشته شود. نیازی به زعفران نیست.
سؤال👇 سلام ببخشید ی سوال دیگه دارم خدا خیرت بده ممنونم از این که جواب سوال می دین. میشه تو قنونت نماز یومیه اللهم العجل الولیک الفرج بخونیم پاسخ👇 سلام علیکم بله