eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.2هزار عکس
41هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ۱۹ ✍ شهیدمدافع‌حرم حامدکوچک‌زاده: |ای دوستان! بعد از گذشتِ سه دهه از انقلاب؛ هنوز جنگ به پایان نرسیده است. باور کنید، باور کنید که جنگ هست و جنگِ امروز بسی سخت و دشوارتر از دفاعِ هشت ساله می‌باشد. دشمن با تمام قوا از زمین و آسمان در حالِ حمله به مرزهایِ اعتقادی و ایمانیِ ماست؛ حرکتی کنید... ●واژه‌یاب: ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۳۵ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند وقتی حرف های جواد تمام شد گفتم: «بچه ها، خوب گوش کنید. معتقدم امکان ندارد صدام به حرفهایش پایبند باشد.» اکبریا ناراحتی گفت: «منظورت چیست؟» - یعنی اینکه صدام صد سال دیگر اسیران ایران را آزاد نمی کند اینها شایعه است و کار خود بعثی هاست. بچه ها گفتند: «خدا را چه دیدی یک مرتبه دیدی همه چیز درست شد!» از وقتی خبر آزادی اسرا را شنیده بودیم، خواب ایران و خانواده و خیابانهای شهر و کشورمان را می دیدیم. هرچند اعتقادی به مردانگی صدام نداشتم ولی یک حس خوشحالی از رفتن به ایران در من زنده شده بود. هر روز خبرهای روزنامه را دقیق می خواندم تا خبری جا نمانده باشد. سه روز بعد، در حیاط مشغول هواخوری بودیم که صدای ترمز چند اتوبوس ما را متوجه خود کرد. ده اتوبوس آبی رنگ در گوشه حیاط ایستادند و عده ای مسافر را پیاده کردند. دقت کردم ببینم این‌ها که هستند. عده ای از این افراد لباس عربی به تن داشتند و عده ای لباس نظامی. همه را با هل و کتک وارد حیاط کنار محوطه زندان ما کردند. عده‌شان زیاد بود. اتوبوس ها از زندان خارج شدند. اکبر گفت: «علی آقا، اینها کی اند؟» گفتم: «پسرخاله هایمانند! چه میدانم من هم مثل تو.» بندی که آنها را وارد کردند کنار ساختمان ما بود. محمد گفت: «این همه آدم کجا اسیر شده اند؟» ۔ معلوم نیست اسیر باشند؟ - این همه عراقی را که اینجا نمی آورند. حالا چرا این ها را به زندان آورده اند. عصر که برای هواخوری بیرون رفتیم، از نگهبان پرسیدم: «این تازه واردها که بودند؟» گفت: «به تو مربوط نیست. ما خودمان هم خبر نداریم.» گفتم: «به زودی همه چیز معلوم می شود.» صبح روز بعد، در حیاط قدم می زدیم که ناگهان سروصدای بند بغلی به گوشمان رسید. آنها داشتند به زبان عربی حرف می زدند. به اکبر گفتم: «اینها که عرب اند.» . خوب معلوم است. دارند عربی حرف می زنند؟ . صبر کن الان ته و توی قضیه را در می آورم. - باز شر درست نکنی ها! - شما عادی قدم بزنید تا سر و گوشی آب بدهم - تو را به خدا حواست را جمع کن. در انتهای دیواری که به ساختمان آنها ختم می شد ایستادم و با صدای بلند گفتم: «شما که هستید؟ اینجا چه می کنید؟» بعد از چند لحظه یکی از آنها همین سؤال ها را از خودم پرسید. بلافاصله جواب دادم: «ما پاسداریم. ایرانی هستیم و الان حدود چند ماهی است به اینجا آمده ایم. شما چرا به اینجا آمده اید؟» پاسخ داد: «ما خودمان به اینجا نیامده ایم. ما را آورده اند.» - یعنی چه؟ - ما نظامیان ارتش کویتیم. عراق چند روز پیش به کشور ما حمله کرد و ضمن قتل و غارت و تخریب کشورمان، آن را اشغال کرد. فکر تهاجم عراق را نمی کردیم و آمادگی دفاع با مقابله با آنها را نداشتیم. بعد از درگیری ای که در شهر صورت گرفت، آنها ما را اسیر کردند. دیروز از نقطه ای که نمیدانم کجا بود ما را سوار اتوبوس کردند و به این مکان آوردند. وقتی شنیدم این جماعت نظامی و غیر نظامی کویتی اند، برای یک لحظه با خودم گفتم: «خدایا حکمتت را شكرا این مردم همان کسانی اند که در جنگ صدام با ما، چقدر کمک نظامی کردند. همانهایی اند که بندرهایشان بارانداز نیازمندی های ارتش عراق بود. الحمدلله که مزد فداکاری هایشان برای صدام را کامل دریافت کردند! خدایا، این ملت حقشان این است که چنین تحقیر و ذلیل شوند و کشورشان به تاراج بعثی ها برود.» همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد .......: @zandahlm1357
حکایت " معجزه پیامبر اکرم(ص) در به سخن آمدن سنگ ریزه در دستان ابوجهل"