eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 خطر استفاده از رمزهای تکراری 🔸با وجود آنکه کارشناسان امنیتی، مدام درباره ریسک‌های استفاده از رمز‌های یکسان برای حساب‌های متعدد هشدار می‌دهند، تعداد شوکه‌کننده زیادی از افراد همچنان این کار را انجام می‌دهند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آبگوشت از بادیه نشینی پرسیدند: نام آبگوشت چیست؟ گفت: آب جوشیده، پرسید اگر سرد شد نام او چیست؟ گفت: ما رهایش نمی کنیم تا سرد شود، آبی جوشان است که هیچ سرد کننده ای آن را سرد نکند. قد کوتاه انوشیروان محکمه ای برای ظلم شده‌ها ترتیب داد، مردی کوتاه قد آمد و گفت: من مظلوم هستم. انوشیروان به وی توجه نکرد. وزیر به انوشیروان گفت: به داد این مظلوم رسیدگی فرما. انوشیروان گفت: انسان کوتاه احدی به او ستم نکند. فقیر گفت: خدا پادشاه را به سلامت دارد، آنکه به من ستم کرده از من کوتاه تر است. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔅 ۲۴ ✍ سردار شهید محسن وزوایی: |امروز لحظه‌اى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است. والله وقتی کمى از فشارِ کارم کم مى‌شود، در خود احساسِ ضعف و کوچکى مى‌کنم. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۴۰ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند آن روز حوصله کاری را نداشتم. یاد علی بودم و دوست نداشتم از آن حال و هوا بیرون بیایم. همه امیدم این بود که اسیر است و به ایران بر می گردد. با خودم گفتم: «اگر علی را در ایران دیدم در اولین برخورد چه بگویم؟ از او می پرسم علی در اولین شلیک موشک های هلی کوپتر به سمت‌مان در میان نیزارهای پشت قرارگاه تو کجا رفتی؟ چه شد یکدیگر را گم کردیم؟» حس می‌کردم ایران هستم و على هم روبه رویم ایستاده است. صدای نگهبان مرا از این لحظات خوش بیرون آورد. تا با او روبه رو شدم، گفتم: «چرا چند روز است روزنامه برایمان نمی آورید؟» - روزنامه ممنوع است. - ممنوع است یعنی چه؟ در زندان قبلی هر روز برایمان روزنامه القادسیه می آوردند و ممنوع نبود. وقتی سماجت مرا دید احساس کرد دروغ نمی گویم. گفت: «باشد. عصر برایت روزنامه می آورم.» - حتما. یادت نمی رود؟ - نه. قول می دهم عصر روزنامه بیاورم. عصر، نگهبان روزنامه القادسیه آورد. آن را گرفتم و مشغول خواندن شدم. صفحه اول نوشته بود: «گروه سوم و چهارم اسرای ایرانی راهی ایران شدند.» روز بعد در روزنامه نوشته شده بود گروه پنجم و ششم اسرای ایرانی از طریق مرز خسروی به ایران رفتند.» با خواندن این خبر متأثر شدم و آرزو کردم نوبت های بعدی اسم من و بچه ها هم در لیست رفتنی ها باشد. صبح روز بعد، وقتی نگهبان آمد، به او گفتم: «من کار فوری با رائد خليل دارم.» - چه کار داری؟ - با خودش کار دارم. باید او را ببینم. ۔ حالا ببینم می آید یا نه؟ آن روز منتظر آمدن رائد خليل شدم. نیامد. از ناراحتی سروصدا کردم. فریاد زدم. ولی نگهبان توجهی نکرد. حتی سؤال نکرد چرا داد و بیداد می‌کنی. از ناراحتی گوشه ای نشستم و با نگاهم به بچه ها گفتم: «نکند ما ماندنی باشیم و به ایران نرویم؟» صبح روز بعد، با التماس از خدا خواستم هر طوری شده رائد خلیل را برساند تا کارم را به او بگویم. شوخی نبود! همه داشتند می رفتند و کسی کاری به ما نداشت. برای یک لحظه گفتم نکند ما را برای اینکه ایران نبرند به اینجا آورده اند؟ تا آمدن نگهبان در اتاق قدم می زدم. با آمدن نگهبان با عصبانیت گفتم: «مگر نگفتم کار مهمی با رائد خليل دارم! چرا به او نگفتی؟» ۔ داد نزن. به او گفتم. - پس چرا نیامد؟ - ناراحت نباش. ساعت نه می آید. وقتی گفت: «رائد می‌آید»، نفسی کشیدم و احساس راحتی کردم. ساعت نه رائد خلیل آمد. چند سرباز او را همراهی می کردند. مستقیم به طرف اتاق ما آمد و بعد از اینکه نگهبان در اتاق را باز کرد، گفت: «علی، بیا بیرون.» از اتاق بیرون رفتم. وقتی با من روبرو شد با تکبر و قلدری ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «چه خبر شده؟ چرا شلوغ کرده ای؟ چه کار داری؟ زود بگو. کار دارم.» گفتم: تا الان گروه های زیادی از اسرای ایرانی آزاد شده اند و به ایران رفته اند. پس تکلیف ما چه می شود؟ مگر قرار نیست آزاد شویم و به ایران برویم؟ شما باید اسامی ما را به صلیب سرخ بدهید تا آنها هم روال آزادی ما را پیگیری کنند.» - شما فعلا مهمان ما هستید. - یعنی چه؟ - یعنی حالا حالاها اینجا هستید. - نمی فهمم چه می‌گویی. - اسم شما در لیست آزادی ها نیست. قرار نیست صلیب شما را ثبت نام کند. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
سلاح زبان پس، بينش سياسى لازم است؛ اما همه چيز نيست؛ اصل قضيه، آن ايمان الهى معنوى است كه بايد در دلهاى شما باشد؛ خودتان را دينى بسازيد. جوانان در محيط خودشان، امر به معروف و نهى از منكر كنند. چرا اين واجب امر به معروف، امر به كارهاى خوب در جامعه ى اسلامى هنوز اقامه نشده است؟ نگوييد به من چه؛ او هم نمى تواند بگويد به تو چه؛ اگر هم گفت، شما اعتنا نكنيد. بعضى خيال مى كنند تا منكرى ديده شد، بايد با مشت به سراغش بروند! نه، ما سلاحى داريم كه از مشت كارگرتر است. آن چيست؟ سلاح زبان. زبان از مشت خيلى كارگرتر و نافذتر و مؤثرتر است؛ مشت كارى نمى كند. لازم نيست سخنرانى بكنيد بعضى جوانان به ما نامه مى نويسند كه اجازه بدهيد ما با اين تظاهرات منكراتى، مقابله و مبارزه كنيم. خيلى خوب، مقابله بكنيد؛ اما چطور؟ بريزيد، طرف مقابل را تكه پاره كنيد؟! نه، اين نيست. حرف بزنيد، بگوييد؛ يك كلمه بيشتر هم نمى خواهد؛ لازم نيست يك سخنرانى بكنيد. كسى كه مى بينيد خلافى را مرتكب مى شود دروغ، غيبت، تهمت، كين ورزى نسبت به برادر مؤمن، بى اعتنايى به محرّمات دين، بى اعتنايى به مقدسات، اهانت به پذيرفته هاى ايمانى مردم، پوشش نامناسب، حركت زشت، يك كلمه ى آسان بيشتر نمى خواهد؛ بگوييد اين كار شما خلاف است، نكنيد؛ لازم هم نيست كه با خشم همراه باشد. شما بگوييد، ديگران هم بگويند، گناه در جامعه خواهد خشكيد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
✳️ اگر بدانم امر به معروف و نهی از منکر مورد جفای مسئولان است، وارد قضیه می‌شوم. مبادا در گوشه و کنار، یا در دستگاه انتظامی یا قضایی، کسانی باشند که راه را جلو امر به معروف و نهی از منکر سد کنند! مبادا کسانی باشند که اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر کرد، از او حمایت نکنند، بلکه از مجرم حمایت کنند! البته خبرهایی از گوشه و کنار کشور، در بعضی از موارد به گوش من می‌رسد. هر جا که بدانم و احساس کنم و خبر اطمینان بخشی پیدا کنم که امر به معروف و نهی از منکر خدای نکرده مورد جفای مامور و مسئولی قرار گرفته، خودم وارد قضیه خواهم شد. 🏷 دیدار رهبر معظم انقلاب با اقشار مردم ۱۳۷۱/۷/۲۹ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357