هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مبلغ غدیر باشیم ......
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
●❥ ﷽ ❥●
🌺هم نشینی آیات 🌺
🔷حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ
----------------------------------------
🔶(کافران)تا آن گاه که وقت مرگ هر یک از آنها فرا رسد، در آن حال گوید: بارالها، مرا به دنیا بازگردانید.
----------------------------------------
🔶until, when death comes to one of them, he says, "My Lord, send me back
📘آیه 99 سوره مؤمنون
📬 پیام ها 💌
📤1- غرور و غفلت براى گروهى دائمى است. «حَتَّى إِذا»
📤2- منحرفان روزى بيدار خواهند شد و تقاضاى بازگشت به دنيا خواهند كرد، امّا آن تقاضا نشدنى است. «رَبِّ ارْجِعُونِ»
📤3- ضايع كردن عمر وفرصت، سبب حسرت در هنگام مرگ است. «رَبِّ ارْجِعُونِ»
📤4- تقاضاى بازگشت از سوى كفّار جدى است ولى قول آنان در مورد صالح شدن مشكوك است
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💕💕
🍀پدر برای پسر نقش الگو و راهنما را دارد.
پسر در کنار پدر ابعاد مردانهاش رشد و بارور میشود.
ضروری ست که پسر ساعتهایی از روز را در کنار پدرش باشد تا ابعاد دیگر وجودش رشد کند و به مردی و مردانگی برسد .
🍀پدر برای دختر نقش اولین جنس مخالف را دارد.
دختر در کنارِ پدر ، قدرت، مقاومت، توانمندی و... را میآموزد.
پدر به دختر اجازه ریسک کردن، جسارت و تلاش برای کارهای نو را میدهد.
ضروری ست که دختر ساعتهایی از روز را در کنار پدرش باشد تا رشد سالم در جهت یک زن در آینده را داشته باشد .
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💢با کودکانتان 💦آب بازی کنید...
👥والدین به جای آن که خارج از محیط بازی با یک حوله، منتظر خسته شدن کودک و بیرون آمدن او از آب باشند، در کنار او و همراه با او، زمینه کشف موقعیت های جدید بیشتری را برای کودک فراهم نمایند.
👧کودکان نیز می توانند آزمایش های گوناگونی را در آب انجام دهند.
🔬 آزمایش چگونگی معلق ماندن یک وسیله بر روی آب، چگونگی فرو رفتن وسایل دیگر در آب، شستن یک تکه پارچه با آب، جذب شدن آب در یک اسفنج، ریختن آب در یک نایلون و تغییر شکل دادن نایلون با حرکت دادن آن، توجه به بی رنگ بودن آب، حل شدن برخی مواد در آب و برعکس حل نشدن برخی دیگر و بسیاری از آزمایش های مشابه، می تواند تاثیر بسیار زیادی در تقویت خلاقیت کودک داشته باشد؛
🔵 پس با حوصله و وسواس بیشتر، اجازه بدهید کودکتان آزمایش های بیشتری انجام دهد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
⚠️ #جیغ كشيدن کودکان را پيگيری كنيد.
⚠️ علت ها :
◻️ مشكلات گفتاری
◻️ جلب توجه و حمايت والدين
◻️ شروع دوره پرخاشگری ( 2 سالگی )
◻️ لجبازی و مقاومت
◻️ مشكلات اضطرابی و ارتباطی
◻️ ناتوانی در كنترل و بروز به موقع احساسات و هيجانات
◻️ عدم توانایی در بيان درد و يا مشكلات جسمی
⚠️ علت را شناسایی و در صدد رفع مشکل فرزندتان باشید
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
داستان واقعی از شهید ایمانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💐🍃💐
🍃💐
💐
⚡️ادامه ✅🌷#آرزوی_بزرگ🌷✅
💠 #قسمت_پنجاه : جاسوس استرالیا
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت ...
- این حرف ها غیبته ... کمتر گوشت برادرتون رو بخورید ...
- غیبت چیه؟ ... اگر نفوذی باشه چی؟ ... کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف ... خودشون رو جا کردن اینجا ... یا خواستن واردش بشن؟ ... کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ ...
سرش رو بالا آورد ... اگر نفوذی باشه غیبت نیست ... اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم ... خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم ... اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره ... مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ... من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم ... کوین چنین آدمی نیست... .
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن ... هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی... اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه... اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن ... و امت واحد بودنشون برام سخت بود ... .
- در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ... باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید ... این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ... شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ... باید به اینها هم نگاه کنبد ... شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید... من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم ... بقیه اش با خداست ...
حرف های هادی برام عجیب بود ... چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ ... این حرف ها همه اش شعار بود ... اون یه پسر سفید و بور بود ... از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده ... در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ... روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم ...
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره ... اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم ... اون سعی داشت من رو درک کنه ... و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود... .
چند روز گذشت ... من دوباره داشتم عربی می خوندم ... حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم ... به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم ... بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم ... برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم ...
داشت سمت خودش اصول می خوند ... منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ... یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ... .
🔷🔷🔷🔷
💠 #قسمت_پنجاه_و_یکم : غرور
زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و توی ذهن خودم کلنجار می رفتم تا یه راه حلی پیدا کنم ... که یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ... مکث کوتاهی کرد ... مشکلی پیش اومده؟ ...
بدجور هول شدم و گفتم نه ... و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم ... اعصابم خورد شده بود ... لعنت به تو کوین ... بهترین فرصت بود ... چرا مثل آدم بهش نگفتی؟ ... داشتم به خودم فحش می دادم که پرید وسط افکارم ...
- منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم ... خندید ... فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود ..
- نخند ... سفیدها که بهم لبخند می زنن خوشم نمیاد ... هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمی کنه ...
جا خورد ولی سریع خنده اش رو جمع کرد ... سرش رو انداخت پایین ... چند لحظه در سکوت مطلق گذشت ...
- اگر توی درسی به کمک احتیاج داشتی ... باعث افتخار منه اگر ازم بپرسی ...
- افتخار؟ ... یعنی از کمک کردن به بقیه خوشحال میشی؟... منتظر جوابش نشدم ... پوزخندی زدم و گفتم ... هر چند ... چرا نباید خوشحال بشی؟ ... اونها توی مشکل گیر کردن و تو مثل یه ابرقهرمان به کمک شون میری ... اونی که به خاطر ضعفش تحقیر میشه، تو نیستی ... طرف مقابله ...
- مایه افتخاره منه که به یکی از بنده های خدا خدمت کنم...
همون طور که سرش پایین بود، این جمله رو گفت و دوباره مشغول کتاب خوندن شد ... ولی معلوم بود حواسش جای دیگه است ... به چی فکر می کرد؛ نمی دونم ... اما من چند دقیقه بعد شروع کردم به خودم فحش دادن ... و خودم رو سرزنش می کردم که چطور چنین موقعیت خوبی رو به خاطر یه لحظه غرور احمقانه از دست داده بودم ... می تونستم بدون کوچیک کردن خودم ... دوباره دفتر رو ازش بگیرم ... اما ...
همین طور که می گذشت، لحظه به لحظه اعصابم خوردتر می شد ... اونقدر که اصلا حواسم نبود و فحش آخر رو بلند... به زبون آوردم ...
- لعنت به توی احمق ...
سرش رو آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... با دست بهش اشاره کردم و گفتم ... با تو نبودم ... و بلند شدم از اتاق زدم بیرون ... .
⬅️ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃