📣 محمد و فاطمه پرطرفدارترین اسامی در سیستانوبلوچستان/ در هر ساعت حدود ۹ نوزاد متولد شدهاند
مدیرکل ثبت احوال سیستانوبلوچستان:
🔺 ۵۸۱ واقعه ولادت چندقلوزایی از ابتدای سالجاری در ادارات ثبت احوال به ثبت رسیده است.
🔺از ابتدای سال جاری تاکنون ۲۱ هزار و ۱۹۲ واقعه ولادت در روستاهای سیستانوبلوچستان به ثبت رسیده است.
🔺از ابتدای سال جاری نامهای محمد، آرسام و عثمان برای پسران و فاطمه، عایشه و حلما برای دختران بیشترین فراوانی نام در استان را تا به امروز به خود اختصاص دادهاند.
🔺میانگین سن مادران در تولد اولین فرزند در کشور ۲۷.۳ سال است اما این عدد در استان سیستانوبلوچستان ۲۲.۵ سال است.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 بریم خیابون ۱۲۰
منهتن نیویورک آمریکا؟؟!
وقتی میگن آمریکا خیلی بهتر از ایرانه👆
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 تصاویری از رزمایش مشترک نیروی هوایی روسیه و سوریه در حلب
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️انیمیشنی مستند با آمار واقعی، در پاسخ به اینکه چرا ایران برای جبهه مقاومت هزینه میکند؟
بسیار بسیار عالی ساخته شده👌🏻
حتما ببینید بهمراه فرزندان😊
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
عاشقانه مذهبی:
خانم دلفان پیاده شد... جلوی اردوگاه همهمه بود... چند مرد خانم کشور را احاطه کرده بودند و خانم دلفان هراسان به این سو و ان سو میرفت...ترانه:چی شده؟ پریناز:نکنه باید برگردیم؟ سحر:به
قول ترانه میتونی خفه بشی... ایرادی نداره... فاطمه:بچه ها اونجا رو...و همه مسیری را که فاطمه گفت تعقیب
کردند... شش اتوبوس شامل عده ای از پسرها بود که انها هم متعجب به اتوبوس دخترها خیره شده بودند.ترانه:ما
باید با اینا یه جا بخوابیم؟ شمیم ضربه ای به سرش زد و گفت: خاک تو سرت... مگه میشه؟ و ترانه و پریناز همزمان
گفتند: اگه بشه... چی میشه... دخترها خندیدند و یک به یک از اتوبوس پیاده شدند.دخترها خندیدند و یک به یک
از اتوبوس پیاده شدند.خانم دلفان مثل مرغ سرکنده این سو و ان سو میرفت...دخترها کنار اتوبوس ایستاده بودند و اتوبوس پسرها را دید میزدند و به صداهایی که انها در می اوردند میخندیدند.صدای خانم کشور که با لحنی عصبی و
پرخاشگرانه صحبت میرکرد به گوش رسید:ولی اقای محترم.... ما ساختمون و اجاره کردیم... با اموزش و پرورش
هماهنگ کردیم... بنا بود امروز فقط بچه های مدرسه ی ما باشند... و کاغذی را به مردی که رو به رویش ایستاده
بود،داد...مرد که ارام تر از خانم کشور بود ...گفت:حالا از ما چه توقعی دارید؟ما تلفنی هماهنگ کردیم...همان هنگام
یک دسته پسر به سمت دخترها امدند... یکی از انها پرسید:شما هم اومدید شبانه روزی؟ ترانه:علیک سلام....پسری
دیگر به سر دوستش ضربه ای زد و گفت:خاک تو سرت... و خودش جلو امد و گفت:سالم عرض شد خانمهای
محترم....ترانه با خنده گفت:اُهُ...چه لفظ قلم....دخترها خندیدند و پسرها با حرص نگاهشان میکردند.شمیم از پسری
که هم قد خودش بود پرسید:کالس چندمی هستید؟ پسر اول:دوم...پریناز:چه مقطعی؟؟؟ پسر
دوم:دبیرستان....ترانه:اووووووخی.....ناسی..... از ماها کوشولوترین....پسرها شروع به سر و صدا کردند و دخترها
میخندیند...ترانه:بچه ها.... خوب راست میگم... ماها سومیم... بله قراره دو دوشب و دو روز اینجا باشیم....پسر
اول:چه باحال ماهم همینطور....پسر دوم:پس دوست باشیم...پریناز:فدای تو بشم... باشه دوست باشیم... اخه تو که
هنوز پشت لبتم سبز نشده...پسر دوم سرخ شد... پسر اول خندید و گفت:مال من سبز شده ها ببین...پریناز:از ادمای
سیبیل کلفت خوشم نمیاد...پسر ها هووو کردند و همان هنگام خانم کشور رو به مرد مقابلش گفت:میبینید هنوز
هیچی نشده... چطوری دارن باهم خوش و بش میکنن؟؟؟چطوری میخواین دو شب اینا رو تحت الحفظ نگه دارین؟
مردی که مدیر دبیرستان پسرانه بود و کمالی نام داشت گفت:خانم کشور... اونقدر ها هم سخت نیست... پسرها بچه
های تیز هوشان هستند... همه خانواده دار و اصیل... مشکلی پیش نمیاد... من بهتون قول میدم...خانم کشور پشت
چشمی نازک کرد...و اقای کمالی ادامه داد: اینجا اردوگاه بزرگی هست.... چهار تا ساختمان خوابگاه داره... پس
خودتونو عصبانی نکنید.... نه مامیتونیم برگردیم.. نه شما...بچه ها سر خورده میشن.... نگاه به چهره های بشاششون
بکنید... چطور راضی میشید؟ خانم کشور سری به نشانه ی تایید حرفهای اقای کمالی تکان داد و گفت:حق با
شماست.... به سمت خانم دلفان رفت و دخترها به صف شدند...پشت سر هم و به دنبال خانم کشور و خانم دلفان
....مربی پرورشی و چند تن دیگر وارد محوطه ی اردوگاه شدند... اردوگاه بزرگی بود و سطح زمین از برف پوشیده
شده بود.... مثل یک باغ بزرگ...وخیابانی که میان این باغ قرار داشت... ساختمان خوابگاه ها خیلی دور بود و باید
مسافتی را طی میکردند تا به انجا برسند.... طبیعت زیبایی بود با درختان سر به فلک کشیده ی برهنه که با شکوفه
های برفی تزیین شده بودند... دخترها پشت سرهم راه میرفتند و با شوق و ذوق به برفهای سفید و یکدست نگاه
میکردند...ترانه رو به دخترها گفت:چه برف بازی بکنیم ما... و کوله اش را روی شانه جا به جا کرد.پسرها هم
درست در موازات انها با فاصله پشت سر مدیر و ناظم و چند تن دیگر قدم برمیداشتند....یکی از انها به شمیم
گفت:بارت سنگینه بده من...شمیم حرفی نزد و ساک و کوله اش را از این شانه به ان شانه کرد....پسر دیگری رو به
ترانه همین حرف را زد و ترانه با خوشحالی کیف و دو ساکی که با خودش اورده بود را پسرک داد.و دستهایش را از
هم باز کرد و با لبخند گفت:سنگین بودا... و رو به پسرک که مبهوت او را تماشا میکرد و انتظار نداشت که ترانه
چنین کاری بکند و تعارفش را بپذیرد تشر زد: چرا واستادی... بجنب....و پسرک تکانی به خود داد و هلک و هلک
با کوله پشتی و ساک خودش به اضافه ی دو ساک و کوله ی ترانه راه افتاد.... از شدت سنگینی بار ها که روی شانه
هایش بود دو ال دو ال راه میرفت....سحر:ترانه........پسر مردم و کشتی....ترانه رو به پسر ک گت:اسمت چیه؟؟؟
پسرک عرق ریزان و نفس نفس زنان گفت:....ترانه:داری میمیری؟ شمیم سقلمه ای به پهلویش زد و
گفت:ترااااانه...ترانه:عب نداره...تمرینه واسه پس فردا که زن گرفتی... خواستی باراشو ببری و بیاری... بعد ماه عسل
باید هشت تا هشت تا چمدون بیاری ببری....پسرها خندیدند.حامد از ذوق لبخندی به لب اورد و ترانه پاتک زد و
گفت:نیشتو ببند... چه ذوقم میکنه... کی به تو زن میده....و اینبار پسرها با شدت بیشتری قهقهه زدند.حامد نگاهش
کرد و گفت: حیف که ...ترانه فوری گفت:حیف که چی؟؟؟ حامد: ضعیفه ای.... و نفهمید کی ترانه درست مقابلش
قرار گرفت .... درست هم قد هم بودند... ترانه با اخم گفت:چیم؟؟ حامد با تته پته گفت:هیچی...میگم این.... به کیف
گردنی ترانه اشاره کرد و گفت:اگه سنگینه اینم بده....ترانه دماقش را باال کشید و گفت:نیست...و به داخل صف
برگشت... خانم دلفان خط و نشان کش نگاهش کرد...ترانه اهمیتی نداد....پریناز که به هن هن افتاده بود....
گفت:چه سرباالیی تندیه... پس کی میرسیم....و به ترانه نگاه کرد که دستهایش را در پشت کمر قالب کرده بود و با
نگاهش از طبیعت برفی لذت می برد...پریناز با غیظ رو به صف پسر ها گفت:واقعا که....کاش یه ذره شماها غیرت
داشتید.... از رفیقتون یاد بگیرید....نمیبیند چهار تا خانم محترم این همه وسیله دستشونه... به عقل ناقصتون نمیرسه
باید بیاید کمک؟؟؟ مثال تیز هوشان درس میخونید؟؟ پسرها که به رگ غیرتشان بر خورده بود.... یک به یک از
صف خارج شدند و به سمت دخترها امدند و ساک و وسیله هایشان راگرفتند....سحر رو به پسری که موی دماقش
شده بود گفت:من کمک احتیاج ندارم... ممنونم...اما پسرک سمج بود گفت:بذارید کمکتون کنم....سحر نگاهی به
ترانه کرد و ترانه موضوع را گرفت و رو به پسر گفت:ببین.... این کمک نمیخواد... و بعد ادامه داد: دورو بر این نپر...
این یکم مشکل...... و انگشت اشاره اش را به شقیقه اش زد و ادامه داد:مغزی داره.... میدونی؟؟؟ ناراحتی های روحی
روانی و اینا... دو بار خود کشی کرده... چهار بارم تو تیمارستان بستری شده... حاال برو کنار....ترانه انقدر جدی گفته
بود که پسرک از ترس رنگش مثل گچ شده بود و اب دهانش را فرو داد وعقب عقب رفت و وارد صف خودشان
شد.سحر با حرص به ترانه گفت: من دیوونم؟؟؟ ترانه چشمکی زد و گفت:سخت نگیر.... ودو اب نبات چوبی با طعم
توت فرنگی و پرتغال را از کیف گردنی اش در اورد و رو به حامد گفت: حامد؟؟ حامد با اخم نگاهش کرد و
گفت:هوووم؟؟؟ ترانه:هوووم ...نه بله... من ازت بزرگترم.... باید احترام بذاری.... پرتغالی یا توت فرنگی؟؟؟ حامد
دهن کجی کرد و چیزی نگفت...ترانه: کدوم؟؟؟ حامد باز چیزی نگفت...ترانه با لحن بازار گرمی گفت:پرتغالیش
ترشه.... و توت فرنگیش شیرینه...حامد باز هم حرفی نزد....ترانه ادامه داد:تازه وسطشونم ادامس داره... لیموییش
از همه خوشمزه تره... اما پرتغالیش ترش تر و ملس تره... خوب کدوم؟؟؟ حامد اب دهانش را قورت داد وباالخره
گفت:پرتغالی....ترانه:غلط کردی.... پرتغالش مال منه.... توت فرنگی و اگه بخوای میدم به تو...حامد خنده اش
گرفته بود....اما چیزی نگفت...ترانه:بیا......... و اب نبات را به سمتش گرفت... اما نگاه خصمانه ی حامد را بر خود
دید... متوجه شد دستهایش بند است و نمیتواند اب نبات را بگیرد....ترانه:هی وای من.... دستات بنده... خو... عیب نداره.... وکاغذ دور اب نبات را جدا کرد . به سمت حامد رفت و در یک حرکت ناگهانی اب نبات چوبی را در دهانش
کرد...حامد چشمهایش چهار تا شد....ترانه به صف بازگشت... و باز نگاه خانم دلفان رویش ثابت بود...حامد با
دندانهایش اب نبات را به گوشه ی دهانش فرستاد و کمی مک زد و طعم ترش پرتغال را زیر زبانش حس
کرد....متعجب به ترانه نگاه کرد و ترانه چشمکی را حواله اش کرد...حامد لبخندی زد و ساک ترانه را که کمی به
زمین کشیده میشد را باالتر گرفت.سحر خسته و کالفه گفت:چرا نمیرسیم....خسته شدم...ترانه:اون موقع که ناز
میکنی... فکر عاقبت کار و هم بکن...سحرشکلکی در اورد ... که از دید همان پسری که یکبار به سراغش امد پنهان
نماند...گفت:هنوزم کمک نمیخواید؟ سحر اب دهانش را فرو داد و به ترانه نگاه کرد.... اهسته گفت:نه ممنون...ترانه
سقلمه ای به او زد که ساک سحر از دستش افتاد و پسر جلو دوید و ساک سحر را هم برداشت...
✍✍نام داستان راننده سرویس
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۷ 🔅نورِ وجود هر انسان، از نیّات او شروع میشود و به عمل او سرایت میکند! ▫️خوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری 38.mp3
24.6M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۸
💎 شبیه بانو یا آقایی که، مراقب است کسی جز همسرش، ریسمان دلش را در دست نگیرد؛
رابطهی ما با آسمان نیز جز این نیست!
#خویشتن_داری یعنی ؛
مراقب باش قلبی که برای عاشقی، با خدا و جلوههای او آفریده شده؛
در لجنِ تعلقات گیر نکند!
محرم دل - اجرای خصوصی.mp3
28.11M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
#حافظ
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
#حافظ
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔺 رهبر سیاه پوستان آمریکا: 90 میلیون ایرانی اعتقاد دارند مهدی می آید و حاضرند برایش جان دهند. مردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ توضیحی از اتفاقات و فلسفه رجعت در دوران امام زمان عجلاللهتعالیفرجه داشته باشید؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
◼️مخاطبان و فرهیختگان عزیز نظر به اهمیت مطالب بارگذاری شده و ضرورت مطالعه آن ؛ یک شنبه ها بارگذاری نخواهیم داشت.
از همراهی شما سپاسگذاریم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سعدی
با كاروان مصري چندين شكر نباشد****در لعبتان چيني زين خوبتر نباشد
اين دلبري و شوخي از سرو و گل نيايد****وين شاهدي و شنگي در ماه و خور نباشد
گفتم به شيرمردي چشم از نظر بدوزم****با تير چشم خوبان تقوا سپر نباشد
ما را نظر به خيرست از حسن ماه رويان****هر كو به شر كند ميل او خود بشر نباشد
هر آدمي كه بيني از سر عشق خالي****در پايه جمادست او جانور نباشد
الا گذر نباشد پيش تو اهل دل را****ور نه به هيچ تدبير از تو گذر نباشد
هوشم نماند با كس انديشهام تويي بس****جايي كه حيرت آمد سمع و بصر نباشد
بر عندليب
عاشق گر بشكني قفس را****از ذوق اندرونش پرواي در نباشد
تو مست خواب نوشين تا بامداد و بر من****شبها رود كه گويي هرگز سحر نباشد
دل ميبرد به دعوي فرياد شوق سعدي****الا بهيمه اي را كز دل خبر نباشد
تا آتشي نباشد در خرمني نگيرد****طامات مدعي را چندين اثر نباشد
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎇شاهکارقرائت سوره:الفتح
آیه:4
🌺مقام رست
☸القاری:استاد:مصطفی اسماعیل
✅مناسب تقلید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آيه۵۲ ۵۲- وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آيه۵۳
۵۳- وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعضٍ لِّيَقُولُوَّاْ اءَهََّؤُلاََّءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَآ اءَلَيْسَ اللّهُ بِاءَعْلَمَ بِالشَّكِرِينَ
و اين گونه بعضى از مردم را به وسيله ى بعضى ديگر آزمايش كرديم، تا (از روى استهزا) بگويند: آيا اينانند آنها كه خداوند، از ميان ما بر آنها منّت نهاده است؟ آيا خداوند به حال شاكران داناتر نيست؟
نكته ها
O بارها قرآن، بلند پروازى و پر توقّعى سرمايه داران را مطرح و محكوم كرده است. آنان توقّع داشتند وحى و قرآن بر آنان نازل شود، از جمله: اءءُلقى الذّكر عليه من بيننا (۱۲۳) آيا در ميان ما وحى بر او نازل شد؟! لولا نُزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (۱۲۴) چرا وحى بر مرد بزرگى از آن دو قريه نازل نشد؟!
O مؤ من واقعى، شاكر نعمت ايمان است. شخصى نزد امام كاظم عليه السلام از فقر خود شكايت كرد. حضرت فرمود: غنى ترين افراد به نظر تو كيست؟ گفت: هارون الرشيد. پرسيد: آيا حاضرى ايمان خود را بدهى و ثروت او را بگيرى؟ گفت: نه. فرمود: پس تو غنى ترى، چون چيزى دارى كه حاضر به مبادله با ثروت او نيستى. (۱۲۵)
پيام ها
۱- تفاوت هاى اجتماعى، گاهى وسيله ى آزمايش و شكوفا شدن خصلتها و رشد آنهاست. اغنيا، با فقرا آزمايش مى شوند. فَتنّا بعضهم ببعض
۲- اغنيا، فقرا را تحقير مى كنند و خود را ارزشمند مى پندارند. اءهولاء... من بيننا
۳- فقراى با ايمان، برگزيدگان خدايند. مَنَّ اللّه عليهم
۴- پاسخ توهين هاى كافران، با نوازش و مهر الهى به مؤ منان داده مى شود. اءهؤ لاء... اءعلم بالشاكرين
۵- منّت الهى بر فقيران، نتيجه ى شكر آنان است. مَنَّ اللّه... بالشّاكرين
۶- خداوند طبق حكمتش عمل مى كند، نه توقّع
مردم. اءليس اللّه باءعلم بالشّاكرين
۷- انبيا، نمونه بارز شاكرين هستند. بالشّاكرين (فقرايى هم كه هدايت انبيا را پذيرفته اند، شاكر نعمت هدايت هستند. ) اعلم بالشّاكرين
#تفسیر_سوره_انعام
✍#محسن_قرائتی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#آموزش_قرآن ☘ جزء ۳۰ قران شامل ۳۷ سوره ☘ سوره تکویر(۸۱) ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_قرآن
✅تدبر در قرآن (سوره فلق) هدیه به امام زمان ( عجل الله فرجه)
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاے #الهیعظمالبلاء...🥀👆👆
#علیفانی
كفعمى در بلد الامين فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلام است كه تعليم فرمود آن را به شخصى كه محبوس بود، پس خلاص شد: اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان(عج)🌼
@zandahlm1357
یادمان باشد☝️
خدا میهمان قلبهای وسیع است
قلبت را
از نفرت و کینه پاک کن
تا سهم بیشتری از
حضور خدا
در قلبت داشته باشی🌹
#الا_به_ذکر_الله_تطمئن_القلوب
#خواندنی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357