فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان ........
https://eitaa.com/zandahlm1357
1_14818133.mp3
5.9M
📲 فایل صوتے
🎙واعظ: حاج آقا #دانشمند
سوال اشتباه: آیا امام زمان (عج) ازدواج کرده است یا نه؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
1_15718116.mp3
5.59M
#آهنگ
🎼 #حسین_کشتکار_بوشهری
🎧منم سرگشتهی حیرانت ای دوست
https://eitaa.com/zandahlm1357
#الو_بابا
🔹حرم ثامن الحجج علیه السلام...
یک شب نسبتا شلوغ... هوا خوب بود... مردم تو صحنهای حرم نشسته بودند... کفشهامو دادم کفشداری...
چشام هوس ضریح داشت...دلم تمنای یک درددل جانانه... سرتا پا مشتاق و بیقرار... حال عجیبی بود ...
🔹به سمت رواقهای منتهی به روضه منوره راه افتادم... با خودم مقدمه چینی میکردم... برای حرفهایی که میخوام بزنم... و حرفایی که سنگینی کرده رو دلم.. حاجتایی که باید بگم...چیزایی که میخوام... نیازهایی که باید مطرحشون کنم...
🔹با همین افکار قدم به قدم...نزدیک میشدم به مقصود.. گویا خودم بودم و خودم...انگار !!! من تنها بودم...
🔹گریه پسربچه چهار ساله ای...رشته افکارم رو پاره کرد... نگاهمو انداختم سمت اون...گوله گوله اشکاش میدوید رو صورتش... مستاصل بود...حیرون...درمانده!!!
🔹رفتم سمتش...چی شده عزیزم!؟
چرا گریه میکنی!؟ خجالت کشید...
ولی انقد غصه داشت که نمیتونست حرف بزنه... هق هق امونشو بریده بود...
نشستم مقابلش... با انگشتم اشکاشو فراری دادم... نگاهش کردم...با پس زمینه ای از تبسم... چی شده!؟
باباتو گم کردی!؟
🔹کودک ، منتظر همین حرف بود...
چشماش درشت شد... یکی دیگر هم غم اونو فهمید...درکش کرد... اما چشاش پُر تر بارید...
🔹شکلاتهای خادمای حرم... نوازشهای من... دلجویی مردم... هیچکدوم فایده نداشت... اصلا منم یادم رفت که چقد حرف با امام رضا داشتم...
🔹ظاهرا عبای من...یک جورایی باعث شد که به من اطمینان کنه... چون عبامو گرفت... اطمینان کرد...
🔹باز کودک را مقابلم دیدم... اینبار مانوس تر بودیم.. دست من را گرفته...محکم و با یقین...
قرار است این صاحب عبا پدرم را پیدا کند... هر دو استوار بودیم او از اطمینان به من... من به پیدا کردن پدرش...
🔹راه افتادیم به سمت صحن... پرسیدم از او...
آخرین بار کجا پدرت را دیدی!؟
آخرین بار کجا باهم بودین..؟
اشاره کرد به سمت دارالولایه... _ اونجا بودم با بابام!
با تعجب گفتم پس اینجا چکار میکنی!؟ هیچی نگفت... نخواستم خجالت رو غم گم شدنش اضافه شه...
🔹دستشو گرفتم و رفتیم سمت دارالولایه... گفتم خوب نگاه کن... پدرتو دیدی به من بگو... و خودم فرو رفتم در افکارم...
🔹چه داستان قریبی دارد این طفل... چقدر آشنای این زمانه هست... اگر در دارالولایه... دست پدرت را رها کنی... و غافل شوی... نه تنها پدرت را گم میکنی... حتی از دارالولایه هم خارج میشوی!!!
و سرگردان و متحیر... باز خدا بیامرزد رفتگان این طفل را... لااقل به دنبال پدر گمشده اش هست...
🔹دستم را کشید... به خودم آمدم... مردی به سمت ما میدوید... مشتاقتر از طفل... پریشانتر از گمشده...
انگار خودش گمشده... دوید و نزدیک و نزدیک و نزدیکتر... هیچکس را نمیدید... جز طفل گمشده...
دستم رو رها کرد هر دو به وصال هم رسیدن...
و من نفهمیدم کدام یک مشتاقتر بودند...
گمشده یا فراموش شده!!!
🔹پدر برخاست صورتم را بوسید... خدا خیرتون بده، داشتم دق میکردم... خدا هرچی میخواین بهتون بده... نمیدونم چرا لال شدم...
آره... لال لال
🔹سمت ضریح رفتم... تمام حاجتا و درد دلا رو فراموش... اشک امونم نمیداد... میگفتم آقا جان...
خودتون گفتید... امام پدری مهربان است... تمام عمرم... بلکه به اندازه تمام عمر پدرم...
۱۱۸۲ سال... پدرمان را گم کرده ایم... در همان دارالولایه ای که... دستش را رها کردیم!!!
و غافل ماندیم... از دارالولایه خارج شدیم...
نفهمیدیم... به اندازه طفلی هم اشک نریختیم...
نفهمیدیم گم شدیم... و وای از دل پدرمان... او که مشتاقتر است به ما... اوکه میگوید ... هرگز فراموشتان نمیکنم... غیر مهملین لمراعاتکم...
او در چه حال است!!!
🔹خودم را مقابل ضریح دیدم...
کی رسیدم.... چگونه رسیدم...نفهمیدم...
همه حرفهایم را فراموش کردم... حرف مهمتری داشتم... گونه ام مرطوب... چشمانم مرطوب
اما لبانم خشک...
🔹فقط یک حاجت...
یک درد دل...
یک خواسته...
آقا جان...
به عبایت قسم...
ما را به پدرمان برسان...
🍃اللهم عجّل لولیک الفرج🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
https://eitaa.com/zandahlm1357
💠همسر شهید مجیری:
🌷یک بار از شهید مجیری پرسیدم چرا اینقدر مقید هستی که با این گروهِ کوهنوردیِ بسیج رسول اکرم(ص) به کوه بروی؟
🌷شهید مجیری گفت:
من با گروه های مختلفی همسفر بوده ام اما این بچه ها حساسیت ویژه ای به #نماز_اول_وقت دارند و هر کجا هستند نماز اول وقت را اقامه میکنند.
🌹 #یاد_شهدا_باصلوات
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آیا میدانید؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ولادیمیر نسین پیرمرد 69 ساله روس پابرهنه به 146 کشور سفر کرده !
او سفرهاش رو حدود 40 سال پیش از کشور خودش شروع کرد، هیچوقت دارو نخورده، در هیچ هتلی نخوابیده و روزی 25کیلومتر پابرهنه پیادهروی میکنه ! روزی ۱ دلار بیشتر خرج نمیکنه، موبایل داره اما بدون سیم کارت و فقط برای موقعیت یابی...
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
✍ دولت #هندوستان با #طوطیها مشکل جدی پیدا کرده است !🦜
⇦ مزرعههای تریاکی که قرار است محصول کافی برای تولید دارو آماده کنند، طوطیها سراغشان میآیند و بیشتر از آنکه تریاک را غذا ببینند، از خوردن دانههای آن «حس آرامش» بهشان دست میدهد و حال تمام طوطیان هندوستان اعتیاد پیدا کردهاند :)
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزن بریم صفحه خنده ههههه😂😂😂
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوپرایز جهرمی😂
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- نظر شما در مورد آلودگی هوا چیه ؟؟
+ فتوسنتز😂
https://eitaa.com/zandahlm1357
چرا خورشید از غرب غروب میکنه ولی از شرق شروق نمیکنه؟؟
یهو یادم افتاد 😐
https://eitaa.com/zandahlm1357
تو زندگیتون مثل دلار باشید
هر بار که سقوط کردین بلند بشین و محکمتر از قبل به صعودتون ادامه بدین
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم یدونه از این داداشا داشته باشه تو زندگیش دیگه غم نداره :)
https://eitaa.com/zandahlm1357
#شهید_میشم...:
《 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو 》
💛قسمت بیست ونهم
خانواده ی بابا، خصوصا خود بابا، عقیده ی تصوف و دراویش رو داشتن. هر سال تو روستا مراسم های خاصی برگزار میشد که همه میرفتن. البته بچه هارو نمیبردن. کلا همه ی فامیلای دورو نزدیکم یکدست بودن و کسی با عقیده ای غیر از این ندیده بودم توشون؛ خودمم تا اون موقع فکر میکردم همه جای دنیا مسلمونا اینطوری هستند
بابا یه پسر عمه داشت که خیلی باهم دوست بودن؛ اقا علی درس طلبگی خوانده بود و خیلی روی بابا تاثیر گذاشت و بابا رو بیشتر اون به طرف مسایل عرفان و تصوف سوق داده بود. طوریکه یادم نمیاد اون موقع بابا بجز افراد مذهبی در هیچ قشر دیگه ای دوست صمیمی داشته باشه!
🤔آخرین تابستانی که خونه پدربزرگم بودم یادمه یه بار مادربزرگ از مراسم ختم یکی از بزرگان روستا برگشت، با پدربزرگم حرف میزدن، میگفت امروز از خواهرزادت؛ علی چیز عجیبی شنیدم!! تو راه بهم رسید گفت زن دایی کجا بودی؟ گفتم مراسم ختم فلانی گفت کار درستی نکردی رفتی. این کارا بدعت بهش میگن و آدم تا میتونه دوری کنه براش بهتره
🗯منم یه کنجکاوی افتاد تو سرم که از اون روز به بعد هرکسی بحث آقا علی رو میکرد با دقت گوش میکردم. کم کم حرف و حدیث هر خونه شده بود اینکه آقا علی از راه و رسم جدش برگشته و حرفایی میزنه که کمتر از کفر نیست!
🔹این وسط عکس العمل بابا برام مهم بود که ببینم وقتی دوست صمیمیش اینطور میگه،اون چه دفاعی داره براش. اما بابا مثل بقیه پشت سرش بحث نمیکرد. هر مجلسی که حرف از آقا علی بود، بابا میگفت چیزی نیست یهداشتباهی کرده خودش متوجه میشه و توبه میکنه نباید اینطوری طردش کنین که بکلی بیزار بشه و برای ابد بدبخت شه!
من که فقط از دور بحث هارو میدیم خیلی ذهنم مشغول بود. تو خلوت کارم این بود که هرچی از درس دینی راجع به قیامت و حساب کتاب بلد بودم، سرِهم میکردم تا اگه یه روز با آقاعلی تنها شدم براش بگم و از گمراهی نجاتش بدم.
👌طوری که من از جریان متوجه شده بودم فکر میکردم آقا علی به قیامت ایمان نداره و پیامبرﷺ رو دوست نداره ؛ فکر میکردم از اینا گفته که همه دارن طردش میکنن
همزمان با این جریان، شنیدم که بابا و یکی از همکاراش که از قضا دوست نزدیکشم بود، با هم دعوا کردن سرِ همین مسائلی که برای آقا علی هم میگفتن؛ واسه همین دیگه خیلی کنجکاو می شدم ببینم اصل جریان چیه اما هیچ کسی نبود من ازش بپرسم.
😔اگر هم به مادربزرگ و اینا و حتی به بابا میگفتم برام توضیح بدن، حتما یه دعوای بزرگ راه مینداختن چون یه بار تو جمعشون بودم که این بحث رو پیش کشیدن، بابا منو فرستاد دنبال نخود سیاه اما خودم فهمیدم که نمیخوان چشم و گوشم باز بشه و این حرفا رو بشنوم و به قول اونا؛ مثل علی اقا گمراه بشم.
تابستونایی که روستا بودم ،میدیدم بچه هایی در سن و سال من، هر هفته دوشب با پدر و یا مادرشون، میرفتن مسجد، برق هارو خاموش میکردن و بعد از نماز عشاء، یکی دو ساعت ذکر میخوندن. چون مسجد نزدیک خونه پدربزرگم بود، گاها صدای داد و فریاد هم به گوش میرسید. من ازین داد و فریادها و خصوصا از تاریکی میترسیدم واسه همین هیچوقت به اون مراسم ها نرفته بودم تا اون موقع. الانم که شنیده بودم اقا علی گفته این مراسم ها درست نیست، خودبهخود فکرم مشوش شده بود.
🔹از یه طرف، جواب آزمون مدارس خاص اومد و من رتبه دوم رو کسب کرده بودم. بابا مُردد بود که منو تو مدرسه ی خاص، ثبت نام کنه یا نه، چون گفته بودن اگه مدرسه ای درست و حسابی میخوای باید دخترت رو بفرستی مرکز استان. منم چون کم سن و سال بودم و از خونه دور نشده بودم و مشکلات خاص خودم رو داشتم، بابا دلش نمیومد بفرستدم جای دور. اما چون بهش گفته بودن دخترت باهوشه و حیفه تو شهرِ کوچک بمونه و استعدادش کور بشه بفرستش بزار رو پای خودش باشه، حسابی مونده بود چه تصمیمی بگیره
💛 ادامه دارد....
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/zandahlm1357
مصطفی اسماعیل .mp3
99.3K
سوره انبيا (آیه ۳۰)
أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ (٣٠)
https://eitaa.com/zandahlm1357