eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.4هزار عکس
41.2هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه کلاس مربی https://eitaa.com/zandahlm1357
Aeine-07.pdf
حجم: 2.69M
معرفی کتب تشکیلاتی استاد محمدمهدی نجاتی #معرفی_کتاب #تشکیلاتی مربی محور،یک تجربه متفاوت https://eitaa.com/zandahlm1357
tarbiat.pdf
حجم: 2.02M
کتاب تعلیم و تربیت در اسلام شهید مطهری #تربیتی #معرفی_کتاب مربےمحور، https://eitaa.com/zandahlm1357
'مهندسی فرهنگی و قرآن.docx
حجم: 19.6K
مهندسی فرهنگی متن سخنان استاد بهجت پور پیرامون مهندسی فرهنگی و قرآن در جمع دانش پژوهان تخصصی تفسیر  #دوشنبه_های_فرهنگی #فرهنگی مربی محور؛ یک تجربه متفاوت فرهنگی https://eitaa.com/zandahlm1357
نگاه اصولی و واقع گرایانه نسبت به مقوله فرهنگ و امورات فرهنگی جامعه اسلامی به عنوان اصلی ترین زیرساخت نرم افزاری در رشد و پیشرفت و تحولات اجتماعی محسوب می شود که از دیرباز مورد توجه و تأکید دوستان و دشمنان انقلاب اسلامی واقع گردیده است. پتانسیل بالقوه ای که با طراحی و هدایت درست و مبنایی می تواند به قوه ای اجرایی و قابل اعتماد در نسل های جاری و آتی نظام تبدیل گشته و با جولان ضدفرهنگ و تحقق آسیب ها و تهاجمات فرهنگی متخاصمین می تواند تبدیل به یک تهدید امنیت ملی گردد. بعبارتی دیگر «كارها و اقدامات فرهنگی همچون شمشیر دو دَم است، اگر همراه با محتوای خوب باشد، بستر اصلاح جامعه خواهد بود اما اگر با محتوای نامناسب باشد، بستر گسترش نابسامانی و كژی خواهد شد.» #کار_فرهنگی #مربی #مربی_محور https://eitaa.com/zandahlm1357
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
...: 《 》 💛قسمت چهل و پنجم 😔تمام اتاق ها خبر دار شدن و اومدن بالا سرِمون من از شدت عصبانیت دستام میلرزید اونم خیلی ترسیده بود از عکس العملِ من جلویِ سرپرستا سعی میکرد خودشو کنترل کنه که خطاها گردن من بیفته همه شگفت زده شده بودن از حرکتِ من که چطور این اندازه عصبی شدم که دست رو هم اتاقیم بلند کردم. اون شب کسی کارِمون نداشت اما سرپرست گزارش دعوامون رو رد کرده بود و فرداش از دفتر مدرسه صدامون زدن مدیر با عصبانیت ازمون سوال میکرد که دلیل دعوامون چی بوده کژال سرش پایین بود و چیزی نمیگفت این کارِش باعث شد دلم به حالش بسوزه و منم دلیل اصلی دعوامون رو اونجا نتونستم بگم، میگفتم شاید این کارِ من یه رحمت و محبتی تو دلش انداخت و بعدا فکرش اصلاح بشه، اونجا تقریبا همه خطاها رو برعهده گرفتم و گفتم مسئله خصوصی بوده و من زود از کوره در میرم همیشه و همینجا از کژال عذر خواهی میکنم اما اگه اتاق هامون از هم جدا باشه بهتره تا دیگه ازین اتفاقا نیفته کژال از تعجب سرش رو بلند کرد. اینارو که شنید و فهمید بخاطرِ اونه، چشماش از اشک شوقی زد مدیر رو سرم داد زد و گفت ملکی! تا به حال کسی مثل تو زبون باز و زبون دراز ندیدم! مگه ما مسخره دست توایم که اینطور خوابگاه رو بهم ریختی؟ درسته شاگرد زرنگی و معلما دوسِت دارن اما دلیل نمیشه هر غلطی دلت خواست بکنی! الانم گردنتو خورد کن برو پایین تا تکلیفت رو معلوم کنم 😔تهدیدش رو جدی نگرفتم و هیچ دفاعی هم از خودم نکردم چون میدونستم الان هرچی بگم فقط حرف هدر دادنه، وقتی پایین میومدم کژال چند باری خواست بیاد پیشم اما خیلی تو خودم بودم روش نشد همون شب تو خوابگاه صدام زدن که تلفن داری وقتی رفتم بابام بود سلام کردم گفت سلام و دردِ بی درمان! سلام و سرطان سلام! وسایلاتو امشب جمع کن فردا میام دنبالت از مدرسه اخراجی! 😳یاالله چی شده چرا بابام اینطور میگه!! دست و پام شل شد نشستم رو صندلی بابا هم پشت تلفن میگفت الان برام قهرمان شدی؟ چی درخورِت دادن که هار شدی؟ چی تو فکرت خوندن؟ کجا درسِت میدن که اینطور جرئت پیدا کردی دست رو دختر مردم بلند میکنی؟ بابا داد میزد میگفت چیزی بگو ببینم؟ فردا میام دنبالت تو لیاقت اونجا رو نداری! بعد گوشی رو قطع کرد 😔میدونستم اگه بیاد شر به پا میکنه چون اصلا بابا متوجه بحث نبود و فکرش جایی رفته بود که خودش همیشه از اونجا نگران بود سرپرست اومد کنارم گفت چیشده؟ براش توضیح دادم گفت نترس اخراج نمیشی همه میدونن یکم تعلقات دینی داری واسه همین خانم مدیر ترسیده و می خواد بترسودنت که مبادا تو بچه ها آشوب به پا کنی باباتم بیاد من ازت دفاع میکنم اون شب روهم با استرس و نگرانی بسر بردم. فرداش سرِ کلاسا نمیتونستم تمرکز کنم منتظر بودم که بابام بیاد و صدام کنن زنگ فارسی بود که معاون اومد سراغم گفت اجازه فردوس ملکی رو بدین بیاد دفتر کارش داریم 😔 یاالله چه حالی داشتم میترسیدم بابام از شدت عصبانیت حرکتی انجام بده و اون مدیرو معاون ازم سواستفاده کنن همینم اتفاق افتاد وقتی رفتم تو و سلام کردم، بابا غضبناک نگام میکرد مدیر شروع کرد حرف زدن و خیلی قضیه رو بزرگ جلوه داد دقیقا اونام از چیزی میترسیدن که بابا میترسید اونجا جواب دادم گفتم شما اصلا نمیدونید جریان چیه و بزرگش کردین 😔 بابا با پشت دست کوبید تو دهنم جلو همه مدیرم تماشا میکرد و کیف میکرد تا زنگِ تفریح ، برام حرف زدن و اخطار دادن که تکرار نکنم وقتی اومدیم پایین، دمِ در بابا ازم عذرخواهی کرد گفت وقتی اون حرفو زدی عصبانی بود اگه اینکارو هم نمی‌کردم کلا مدیر ازت شاکی میشد و برات دردسر درست میکرد خیلی دلم شکست اما به بابا گفتم اشکال نداره بعد از این اتفاقات بود که یه شب کژال اومد پیشم اتاقامون رو جدا کرده بودن وقتی اومد چشماش پرِ اشک بود گفت خبر دارم بابات دعوات کرده و مدیر تهدیدت کرده تقصیرِ من بود بی احترامی کردم فقط من میفهمم چرا اونقد عصبانی شدی اگه میخوای تا به بابات زنگ بزنم و اینارو بهش بگم گفتم: براشون گفتم اما ترسِ اونا یه چیز دیگست بغلم کرد و گفت از تهِ دلت حلالم کن منم بخشیدمش و گفتم خدا کمکت کنه راه حق رو پیداکنی چون معلومه وجدانت بیداره. از اینجا به بعد با کژال مشکلی نداشتیم اما دیگه هیچوقت راجع به اون مسئله حرف نزدیم تا سال تموم شد و از هم خداحافظی کردیم الحمدلله بعدا شنیدم که خودش و خانوادش سر به راه حق سپردن آخرین شبی که در اون خابگاه موندم، خاطراتم با فرزانه رو از نو مرور کردم و تا خودِ صبح گریه کردم؛ برای تعطیلات تابستان راهی خونه شدم نامادریم اون موقع حامله بود وقتی من برگشتم خونه، 40 روزی میشد که بچش رو به دنیا آورده بود یه دختر بامزه و شیرین که اسمش رو فرناز گذاشته بودن 💛 ادامه دارد.... https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حامد همایون ام المصائب.mp3@zakerin110/کانال ذاکرین
زمان: حجم: 8.66M
💠 ترانه بسیار زیبا 💠 ام المصائب زینب (س) 🎤🎤 حامد همایون 🌺 میلاد #حضرت_زینب #صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا