eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.2هزار عکس
41هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
...: قسمت پنجاه و ششم 😔وقتی ترخیص شدم خودمو خانوادم مستقیم رفتیم خونه عمو اونجا بقیه فامیلا کم کم میومدن پیشمون بعد از کُما ، طبیعتا حافظم دچار اختلال شده بود که این هم گوشه ای دیگر از لطف و حکمت کارای الله بود چون تحمل شنیدن این اتفاق ناگوار به یکباره، برام خیلی هولناک بود خودم میدونستم حافظم کمی مشکل پیدا کرده و باید کمک کنم که بهتر شم ازم سوال میکردن چیز زیادی یادم نمیومد با تعریف کردنِ جریان تصادف، خبر فوت فرهاد رو کم کم بهم دادن اولش زیاد شوکه نشدم خیلی منگ بودم و فقط دلشوره و دلتنگی داشتم و گاهاً از سرِ دلتنگی گریه میکردم، بااینکه میدونستم فرهاد دیگه تو این دنیا نیست اما مدام منتظر بودم وقتی که سر سفره ایم و مشغولیم فرهاد برگرده و زنگ در رو بزنه، مریض احوال بودم و حالت تهوع و کوفتگیِ بدن زیادی داشتم کمتر میتونستم غذا بخورم اونی هم که میخوردم به اصرار بقیه بود 😔حمید و زنش هم اون چند روز اونجا بودن غم و ماتم تو چهره ی همه معلوم بود جز حمید که خیلی سرحال وشاد بنظر میومد سرِ سفره شام نشسته بودیم، تا چشمم به غذاها افتاد باز حالت تهوع گرفتم طوریکه کسی نفهمه و نگران نشن رفتم طرف دستشویی ، جای دستشویی خیلی دنج بود و اصلا به افرادِ سر سفره معلوم نبود به سرو صورتم آب زدم و روبرو آینه وایسادم که یِهو حمید رو دیدم اومده بود تو راهرو خیلی جا خوردم و ترسیدم‌ خواستم عصبانی بشم اومد سمتم، صداشو پایین آورد و گفت کسی نمیفهمه من اینجام شلوغش نکن خواستم بیام بیرون که دستم رو گرفت و عقبم کشید چنتا فحش بهش دادم اونم خیلی موزیانه خندید و گفت چته چرا زرد شدی و مُدام حالت تهوع داری نکه خبریه؟! گفتم خفه شو احمق گفت خب حلال هم بودین بد که نگفتم! گفت من برات یه پیشنهاد دلسوزانه دارم و الان بهترین موقعیته که مطرح کنم. بدون مقدمه میگم بهم قول ازدواج بده دیگه کسی سرِ راهمون نیست من هم عاشقتم هم عموی بچت!!! داشتم دیوونه میشدم از شنیدن حرفای وقیحانه‌اش نمیدونستم چطوری نشون بدم که ازش عصبانی و متنفرم. چنتا دیگه فحش بهش دادم و تف انداختم به روش گفت نترس دیگه فرهاد نیست که دنبالمون رو بگیره پس به حرفام خوب فکر کن با حرفاش انگار مامور عذابم بود اونجا بود که جای خالیِ فرهاد رو حس کردم که اگه میبود حسابشو میذاشت کفِ دستش پسره ی بی شرم و حیا 😔اون شب تا صبح خوابم نبرد و خاطرات فرهاد یکی یکی برام زنده میشدن تا دو هفته اوضاعم همینطور وخیم بود که الله متعال سکینه و آرامشش رو کم کم بهم باز گردوند 🔻اون سال کنکور شرکت کردم اما نتیجش اونی نبود که خودم می خواستم گرچه خیلی از دوستان و اطرافیانم آرزو داشتن که رتبه ی منو بیارن و ازم میخواستن تعیین رشته کنم و برم دانشگاه اما بابا نذاشت، گفت امسال با این همه مشکل اینقد خوب بودی، اگه بخونی سال بعد پزشکی قبول میشی. همش به این فکر میکردم که حمید از حال و احوالِ اون موقعم سو استفاده کرده بود و با وقاحت تمام بحث بچه رو پیش کشید در حالیکه خودش میدونست حقیقت نداره و فقط میخواست اونطوری منو وابسته خودش کنه و چه معلوم نقشه هایی در سر نداشته بود که بعدا ازم آتو بگیره و به زور منو زنِ خودش کنه اما الحمدلله هرچند که حالم ناخوش بود ولی فریبش رو نخوردم پررویِ حمید به اینجا ختم نشد و بعد از کنکورم منو رسما از بابا و عمو خواستگاری کرد، که هم خیلی سرزنشش کردن و بعد از مدت ها اصرار و مزاحمت، وقتی دید بی‌فایدس، رفت سراغ خونه زندگیش تا بچه دار شدن و کم کم فکرِ من از کلّش پرید تمام تابستانِ اون سال رو با حَسرت سر کردم؛ همش تو این فکر بودم که اگه این اتفاق برامون نمی افتاد، عروسی می‌کردیم و تو همین شهری که درس میخوندم و کُلی به خودش و آدماش دل بسته بودم میموندم، اونوقت واسه خودم یه عالمه برنامه چیده بودم و امیدوار بودم با کمک آقای کامیاب بتونم همشون رو اجرا کنم کنارشم واسه فرهاد نقشه هایی کشیده بودم که با کمک عمو میشد عملیشون کنم و فرهاد رو از لحاظ عقیدتی به خودم نزدیک کنم. 😔اما الان چی؟! به صفر رسیده بودم میگفتم دیگه هیچوقت نمیتونم دل ببندم هیچوقت نمیتونم برای مدت زیادی به اون شهر برگردم و کنار آدمایی که بخاطر الله دوستشون دارم باشم و به راهم ادامه بدم 💭این فکر و خیالا یه مدت مثل خوره به جونم افتاده بود اما لطف الله شامل حالم شد و کم کم به خودم اومدم و گفتم حتما بی حکمت نیست شاید اگه با فرهاد ادامه میدادم اختلافمون اونقدر سر میگرفت که عشق و علاقش تبدیل به شر و نفرت و از هم پاشیدگیِ دو تا خانواده میشد ؛ شایدم بخاطر همین عشق و علاقه پام تو زندگیش گیر میکرد و قیدِ عقیده و اون همه فکر و خیالی که تو سر داشتم رو میزدم ؛ شایدم از سر مجبوری باهاش سازش میکردم و یه عمر راهِ پسو پیش واسه خودم نمیذاشتم اما خدا با این اتفاق سرنوشت من رو از فرهاد جدا کرد 💛ادامه دارد
هیچ"مدرسه ای"بالاتر از"تجربه" نیست، افسوس که، "شهریه"آن به گرانی"عمر" است ... @zandahlm1357
Hojat Ashrafzadeh _ Vatanam (320).mp3
زمان: حجم: 9.97M
💔💔 اهنگ وطنم😭😭 🎤🎤 حجت اشرف زاده : @zandahlm1357
مجلسی را رقم بزنیم که همچون حاجی زاده ها، مرد شفافیت و مسئولیت پذیری باشند☝️ @zandahlm1357
✨💕✨💕✨ ✨وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ✨ 💕و اگر خدا به تو زيانى برساند آن را برطرف ‏كننده‏ اى جز او نيست 💕 و اگر براى تو خيرى بخواهد بخشش او را ردكننده‏ اى نيست 💕 آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى ‏رساند 💕و او آمرزنده مهربان است 🌸سوره یونس 🍃 آیه 107🌸 @zandahlm1357 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
- ناشناس.mp3
زمان: حجم: 29.92M
القارئ: إسلام صبحي سورة سبأ🌹 انشر تؤجر ♻️ إدعم القناة بإعادة التوجيه لأصدقائك....... @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠☀️💠☀️💠☀️💠 ☀️اخلاق مهدوی ☀️ 7⃣1⃣ قسمت هفدهم 📜روایت داریم بهشت به هشت نفر حرام است:👇👇 ⚠️1- مداومت
💠☀️💠☀️💠☀️💠 ☀️اخلاق مهدوی ☀️ 8⃣1⃣ قسمت هجدهم ⚠️سخن چینی گاهاً بین دو نفر دشمنی می اندازد.. این داستان خیلی جالب است، می خواهد بگوید که اثر سخن چینی تا کجاها پیش می رود: 👇👇 💢مردی، غلامی را خرید. صاحب این برده به آن مرد گفت این برده ای که می خواهی بخری، هیچ عیبی ندارد فقط سخن چین است.. گفت اشکالی ندارد، سخن چینی که چیزی نیست! ❌ 🚫برده را خرید، چند روز گذشت.. برده در خانه ی ارباب جدیدش، به زن ارباب گفت من در این چند روزی که با ارباب گشته ام به نظرم زیر سرش بلند شده و می خواهد زن دیگری بگیرد. زن ارباب گفت من چکار کنم؟ گفت برو یک قیچی یا تیغی بگیر موقعی که این بنده خدا خواب است برو مقداری از موی ریشش را برای من بکن و بیاور تا من ورد و سحری بخوانم که اثر نداشته باشد.. 💢بعد برده پیش مرد رفت و گفت چند روزی هست که زنت می خواهد تو را بکشد. ارباب گفت چکار کنم؟ برده گفت خودت را بخواب بزن، ببین زنت با تیغ بالای سر تو می آید یانه! مرد خودش را به خواب زد، دید زن با تیغ آمد! ♨️زن آمده بود که از ریش مرد بکند ولی مرد فکر کرد که می خواهد او را بکشد، زن را به قتل رساند. بعد غلام رفت پیش قبیله آن زن و گفت شوهرش او را کشت.. و بین دو قبیله جنگ و خونریزی فراوان شد.. ببینید سخن چینی کار را به کجا می رساند.. 🔹ادامه دارد .... 💽برگرفته از سخنرانی"اخلاق مهدوی" فایل شماره (2) 🎤استاد احسان عبادی 18 💠☀️💠☀️💠☀️💠 _______________ https://eitaa.com/zandahlm1357
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چه‌کار کنیم اگر دوران ظهور را درک نکردیم در دوران #رجعت در خدمت امام زمان عج باشیم؟ 🔴 #استاد_عالی https://eitaa.com/zandahlm1357 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌