عظمتي از احاطه علمي آيت الله بروجردي (ره)
در روايتي آمده است که: هرگاه از صالحان ياد شود، پروردگار رحمتش را نازل مي کند. (22)بدون ترديد برترين نمونه هاي صالحان، ائمه (ع) هستند و پس از آنها عالمان و اولياء از مقربان درگاه الهي هستند. اين افراد، بسياري از رويدادهاي پنهاني حال و آينده باخبرند؛ از جمله اين افراد، آيت الله العظمي بروجردي (ره) بودند. مرجعيت ايشان به حدي قوي بود که وقتي در حوزه علميه قم تدريس مي کردند، سه تن از مراجع بزرگ در کلاس درس ايشان حاضر مي شدند و از شخصيت والاي علمي شان بهره مي بردند. هم چنين در دوره حيات آيت الله بروجردي، هيچ کس جز ايشان در جهان شيعه مرجعيت نداشت و ايشان مرجعيت مطلق جهان شيعه را دارا بودند.
درباره باخبر بودن آيت الله بروجردي از حوادث پنهاني، حکايت هاي بسياري گفته شده است، من يکي از مستندترين آنها را در اين جا نقل مي کنم: سال ها پيش، دو نفر از اهالي يکي از روستاهاي اطراف بروجرد، در فصل زمستان که کشاورزي تعطيل بوده، براي کار به تهران مي روند. پس از پايان کار، تصميم به بازگشت مي گيرند. در اين مدت، يکي از آن ها همه مبلغ و ديگري بيشتر مبلغ درآمد خود را خرج کرده و از اين رو، يکي از آنان هيچ پولي براي بازگشت نداشته و ديگري اندک پول همراهش بوده است، اما دوستش را از داشتن اين مبلغ پول با خبر نمي کند و پول را در کيسه کوچکي که از داخل روي قسمت شانه لباسش دوخته بود، مي گذارد.
آن دو از تهران حرکت مي کنند و وقتي به قم مي رسند پولي براي ادامه راه نداشته اند به همين سبب، فردي که به حقيقت پولي همراه نداشته به ديگري مي گويد: «خوب است در قم به ديدار آيت الله بروجردي برويم؛ ايشان همشهري ماست و در سخاوت زبان زد همگان است؛ حتماً به ما کمک خواهد کرد.» ديگري نيز مي پذيرد و با هم به ديدار آيت الله بروجردي مي روند.
پس از حضور خدمت ايشان، ماجرا را اين چنين تعريف مي کنند: آيت الله بروجردي (ره) پس از شنيدن سخنان آنان، مقداري پول به فردي که به راستي پولي نداشته مي دهد و به ديگري، مبلغي کمتر از آن مي دهد که در صورت جمع با مبلغي که نزد خود او بود، درست به اندازه مبلغ اهدايي به دوستش مي شده، آن گاه آيت الله دست بر شانه فردي که پول خود را در آن جا پنهان کرده بود مي زند و مي فرمايد: «حالا پول هاي تان به يک اندازه شد.» اطرافيان از اين سخن آيت الله بروجردي چيزي در نمي يابند و تنها خود فرد متوجه منظور ايشان مي شود. اين حکايت را همين شخص تعريف مي کند و در منطقه خودشان اين جريان مشهور و معروف مي باشد.
@zandahlm1357
رفع موانع و حجاب هاي راه با زدودن رذائل اخلاقي
يکي از رذائل اخلاقي که همه ي امامان و بزرگان ديني آن را نکوهش کرده اند و جهت دوري از آن دستورات اخلاقي بسياري داده اند، غرور و تکبر است. افراد فاضل و خود ساخته اي که با هواي نفس مبارزه کرده اند مي توانند خود را در بسياري از موقعيت هاي غيرعادي کنترل کرده دچار غرور نشوند، چنين افرادي زماني که از آنان تعريف و تمجيد مي شود مغرور نمي شوند و زماني که بدخواهان لب به دشنام و بدگويي از آنان مي گشايند دلسرد و غمگين نمي شوند.
حضرت آيت الله علوي بروجردي نقل مي کردند: در يکي از مجالس که در دوران جواني محضر عالم رباني آيت الله شيخ محمدتقي آملي (ره) بوديم ايشان مي فرمودند: «من توانسته ام يکي از فضيلت هاي اخلاقي را پس از هشتاد سال، با مراقبه در خود پرورش دهم و آن اين است که وقتي انتقاد مي شنوم يا حتي دشنامي به من داده مي شود، خود را کنترل کنم و اعتراض نکنم، اما با وجود تلاش زياد، هنوز نتوانسته ام خود را در برابر تعريف و تمجيد ديگران کنترل کنم و در برابر اين تعريف ها، شادي کاذبي در من شکل نگيرد، هنوز هم وقتي از من، سخنراني ها و علمم تعريف مي کنند، خوشحال مي شوم.»
وقتي اين حکايت و امثال اين جملات را از بزرگاني همچون آيت الله آملي که عمري از شاگردان مرحوم آيت الله قاضي (ره) و در حال مجاهدت با نفس بوده اند، مي شنويم به ياد اين جمله امام معصوم (ع) مي افتيم که «نبايد نسبت به نفس خود، خوش بين باشيد و با بدبيني به نفس خود نظر کنيد.»
@zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
shahadte sardar Solymani(2).mp3
2.34M
#لالایی_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
▪️صحبتهای عمو عباسی در باره شهادت سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی (۲)
#شهید_میشم...:
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو
قسمت پنجاه و هشتم
اون موقع که واسه کنکور درس میخوندم پدرم گوشی رو ازم گرفت و در طول این یک سال فقط چند بار اونم دزدکی، تونستم با آقای کامیاب تماس بگیرم و از احوالش با خبر بشم و چند مورد سوالی رو که برام پیش اومده بود خدمتشون مطرح کنم بالاخره موعد رسید و برای بار دوم رفتم سرجلسه ی کنکور اگر چه آمادگیم کمتر از اون چیزی بود که همه فکر میکردن اما رفتم و نتیجه رو دست خدا سپردم. تو مدتی که منتظر جواب کنکور بودم همیشه دعا میکردم هرطور که شده الله ازین وضع نجاتم بده ، رشته ی مدنظر خودم برای دانشگاه دندانپزشکی بود فامیلا و آشناهامون اکثراً خانم دکتر صدام میکردن و خیلی مطمئن بودن که تو این رشته قبول میشم اما خودم اطمینان نداشتم چون یه اشتباه تو پاسخنامه درس شیمی داشتم که باعث شد پونزده سوال رو بخاطر بی دقتی و البته از سر تقدیر و اراده ی الهی، از دست بدم و آخر سر هم درصدِ پایینِ همین یک درس سبب شد نتونم رشته دلخواهم رو انتخاب کنم. گرچه با همون رتبه ی کنکورم میتونستم تو رشته پزشکی یکی از دورترین شهرهایِ شرقِ ایران تحصیل کنم اما روحیه ام خسته تر از اونی بود که بخوام تو چنین رشته ی طاقت فرسایی اونم تو غربت تحصیل کنم خصوصاً که یکی از بزرگترین اهدافِ دانشگاه رفتنم برگشتن به شهر و دیاری بود که آرمان ها و افکارم اونجا شکل گرفته بود
🔸با پدرم سرِ تعیین رشته اختلاف پیدا کردیم تا اینکه قهر کردم و همه چی رو دادم دست خودش و پرونده ش بسته شد شهریور ماه بود که جوابِ نهایی اومد و تو رشته ی مورد نظرِ بابا قبول شدم تهِ دلم هنوز ناراحت بودم ازینکه رتبه ی کنکورم اونی نبود که خودم می خواستم و دلم خیلی گرفته بود واسه همین مامان اصرار کرد که قبل از رفتنم به دانشگاه برم پیشش و مدتی اونجا بمونم اونجا که رفتم مامان همش دلداریم میداد و کلی دلخوشم میکرد و میگفت همینکه یه بار دیگه واسه خودت مستقل میشی و میتونی در کنار درسِ دانشگات به اهدافت برسی، خودش خیلی ارزشمنده و موقعیتیه که نصیب هرکسی نمیشه
😔من هیچوقت از سختی هایی که تو خونه ی بابا داشتم به مامان چیزی نمیگفتم نمی خواستم ناراحت بشه و یا از نامادریم و فرشته کینه به دل بگیره و بعدا به روشون بیاره چون وقتایی که مامان میومد دنبالم که منو ببره خونشون ، با نامادریم همدیگرو میدیدن و بینشون ادب و احترامِ زیادی برقرار بود؛ همیشه هم تا فرشته رو بغل نمیکرد و بوسش نمیکرد خداحافظی نمیکرد. مامان مثل خودم همیشه نگران فرشته بود
😔میگفت خیلی دلم میسوزه واسَش که نمیتونه مادرشو ببینه، خیلی سختمه که منو تو رو با هم ببینه آخه فرشته بخاطر بی وجدانیِ ناپدریش هیچوقت مادرش رو ندید و صدایی ازش نشنید گرچه فرشته به روی خودش نمیاورد اما میترسیدم از درون غصه بخوره وقتایی که سالی یک بار منو مامان همدیگرو میدیدم و میومد
♥️پیشِ مامان جونِ تازه ای گرفته بودم و قلبم سرشار از امید بود و دل تو دلم نبود تا زودتر دانشگاه شروع بشه سه روز نگذشته بود که بابا زنگ زد و گفت برای کارای ثبت نام دانشگات تماس گرفتن و باید برگردی باهم دنبال کاراش بریم دنیا رو سرم خراب شد چون هنوز از دیدن مامان سیر نشده بودم و میدونستم تا تابستون بعدی نمیبینمش؛ هر طور که بود همون روز برگشتم خونه خودمون و فرداش با بابا راهی مرکز استان شدیم تا ثبت نام خوابگاه و دانشگاه و مابقی کارا ردیف شدن؛ موقع امضا کردن و تموم شدن کارا، مسول ثبت نام یه برگه بهمون داد و گفت هجدم بهمن ماه آماده ی حضور سر کلاسا باشید اینو که گفت یکباره شوق و ذوقم خاموش شد انگار آب رو آتیش ریختن اصلا خودمو آماده نکرده بودم که کلاسای دانشگاه از نیمه دوم شروع بشه فکرِ اینکه باید چهار پنج ماهِ دیگه بگذره بعد من برنامه هام رو شروع کنم و از اون ورم محیط سردِ خونه رو تحمل کنم، داشت دیوونم میکرد
خصوصا که روزا بابا میرفت سر کار و خواهرامم میرفتن مدرسه، من و نامادریم باید تو خونه میموندیم که مثل دوتا غریبه بودیم باهم که فقط موقع ضرورت باهم حرف میزدیم و لاغیر!
تو این فکرا بودم و خشکم زده بود رو صندلی بحدی ناراحت شدم که از خانمه پرسیدم امکان نداره کلاسا جلوتر بیفته؟؟ خودم میدونستم جوابش چیه اما نمیدونم چرا بی هوا اینو پرسیدم! اونم لبخندی زد و گفت: انگار خیلی مشتاق دانشگاه و درس خوندنی! نه نمیشه گلم این دستور از بالاست به ما مربوط نیست تشریف ببرید خودمون بهتون خبر میدیم با دلی نگران و چهره ای ماتم زده راهیِ خونه شدیم
💛ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
206304864_1397-4-14-19-38.mp3
9.78M
❤️ بی خبر از تو
🎹 حجت اشراف زاده ☝️
@zandahlm1357
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#هر_روز_یک_آیه_قرآن
🌺🍃وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ
🌺🍃قطعا، همه شما را با چيزي از ترس،گرسنگي و كاهش در مال ها و جان ها و محصولات آزمايش مي كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان
(قرآن کریم سوره مبارکه بقره آیه 155)
#
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zandahlm1357