eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.3هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 ازمضرات نکاتی پیرامون ✔️ یکی ازراه های استعماروکشتار خاموش،جنگ غذایی است که خیلی دقیق ونرم عادات غذایی ایران بلکه کل جهان راتغییر دادند. ✔️ ابتدا مارا مریض می کنند سپس دلسوزانه برای ما پدری می کنند وانواع واقسام داروها را به ما می فروشند واین همان تجارت مرگ است. ✔️ غذاهای دوست داشتنی که برای ما ارائه میکنند، نه تنهامنفعت ومزیتی نداردبلکه کاملا مضراست. ✔️ ذائقه فرزندان مارا ازنخود، کشمش،گندم بو داده، عسل به چیپس وپفک، ساندویج،پیتزا، ماکارونی و….سوق دادند. ❗️حال انتظارداریم سالم زندگی کنیم. 🔰مضرات ماکارونی: ✔️ هیچ ارزش غذایی ندارد. ✔️ حاوی گلوتن صنعتی است(گلوتن صنعتی سرطان زاست). ✔️ تهیه ماکارانی باآردنول وفاقدسبوس است. ✔️ به دلیل حالت خمیری وزیادجوشیده نشدن، موسین وپتیالین بزاق کمترتولید شده وبه راحتی هضم نمی شود. ✔️ فاقدفیبرگیاهی بوده وایجادیبوست می کند. ✔️ باعث به وجودن آمدن سم پتومائین وگازهای سمی دیگر در روده بزرگ می شود. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال خسته نباشین پسرم ۱۸سالش هست برج ۲تصادف کرده دکترگفت تمام لیگامانهای زانوی چپش پاره شده.۷برج عملشوانجام دادن وسیله جزبی داخل زانوش گذاشتن فیزیوتراپی میره الان باعصاراه میره میخواستم بدونم چی کاری بایدانجام بدم یاچی غذایی واسه تقویت رگهاش بدم تاهرچه زوتربتونه روی پاش ب راحتی واسته‌..ممنونتونم پاسخ شماره ۷ نسخه حکیم حسین معارفی خوردن پودر سنجد و شیر وعسل و همچنین باقلا و سوپ جو میل شود. انجیر وشنبلیه؛جهت کاهش درد مفاصل و تاندون ها یک مشت تخم شنبلیله (قاشق ونیم غذاخوری ) تخم شنبلیه (حلبه) ویک مشت انجیر خشک متوسط(۱۰یا۹عدد) را به ۲لیوان , آب اضافه کرده وبگذاریم بجوشد،بعد ازاینکه به جوش آمد زیر آن را کم کرده(ملایم)تااز۲لیوان،۱ لیوان آب باقی بماند_سپس آن را ازصافی گذرانده آب آن را ناشتا(“بافاصله”قبل ازصبحانه)بهتراست. استفاده درمانی یک روز درمیان ۵جلسه به بیمارداده شود”تازه به تازه بهترجواب می دهد.” توجه : حتما حتما حتما دفع اخلاط مزاحم و اصلاح مزاج صورت پذیرد خوردن دمکرده ی سیاهدانه باعسل(یک استکان)وماساژباروغن سیاهدانه دربین روز عصرانه خوردن روغن بنفشه ی طبّی درپایه ی روغن زیتون وماساژباروغن بنفشه خوردن سبزی خرفه وتخم آن انارشیرین یارُبّ طبیعی انارشیرین مغزبادام شیرین درختی خام۱۴عدد بمدت چهل روز در۲۴ساعت،۴ الی ۶ لیوان آب جوش ولرم مخلوط با عسل اُستُوخُدّوس مصرف شود. طبیعی:صبح:شیرعسل،ظهر:شیرخرما، عصرانه:پودرسنجدمخلوط باشیر،شب:مغزگردو با پنیر خوردن دمکرده ی سیاهدانه باعسل آویشن یااُستوخُدّوس(یک استکان)وماساژباروغن سیاهدانه دربین روز ضمادسیرشب تاصبح روی تاندون باشد ضمادخردل شب تاصبح روی تاندون باشد(مورد۱و۲یک شب درمیان ضمادشود.)، خوردن کله پاچه خوردن کشمش ومغزگردو خوردن کشمش ونارگیل خوردن انجیر و شنبلیله ضمادتُرُب مخلوط باعسل، ضمادمخلوط زردچوبه خالص بازرده ی تخم مرغ دو قاشق پلوخوری پودرسنجد تفت داده شده هر روز(که ازمخلوط پودرپوست وگوشت وهسته ی سنجداست)دریک لیوان شیر شیرخرما اگر درد پا زیاد بود مقداری زعفران و میخک را در شیر سنتی جوشانده با عسل طبیعی، شیرین کرده و همراه مقداری سیاهدانه میل کنید. مالیدن روغن بادام شیرین به محل ان روزی دو مرتبه. پاکسازی بدن از اخلاط اربعه در صورت افزایش و غلبه انها رفع خستگی و کسالت بعد از خواب :علت ان غلبه بلغم است و درمان ان خوردن یک قاشق چای خوری عسل در، یک لیوان اب سرد با مقداری پودر زنجبیل میباشد که چند روز، مصرف شود https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 📜داستان واقعی آیت الله میلانی ✍پیر مردی که در حالت بیهوشی اش یک مسیحی را مسلمان کرد! پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله آمده بود ایران،آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می کردند... پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی بزبان می آورد برایش ترجمه کنند ، می گفت تنها حالتی که شاکله ی اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می شود همین حالت است.. دعای ابوحمزه ثمالی بود، آقا زیر لب می خواندند ، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، میخواهم مسلمان شوم، پروفسور برلون می گفت :بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه های کوچه بازاری می شنیدم ، معلوم می شود دینتان دین حقی است که این روحانی(آیت الله میلانی) این چنین همه ی وجودش محو خدا شده است... 💥پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن ، آیت الله میلانی خودمان ، پروفسور برلون اروپایی https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.......: ‍ ✨﷽✨ ✍خاطره ای شنیدنی از آیت الله وحید خراسانی "در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت میرزا را کاردارم مردم گفتند میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟ گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود خبر به میرزای شیرازی رسید، ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت .دفتردار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد، گفتند میرزا کار این طلبه مگر چه بوده ؟ میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهات های سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول سنی ها گفتند خوب است بدون پول است این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می داد بذر محبت امیرالمؤمنین را دردل این بچه ها کاشت این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد این طلبه ۱۵سال شب ها بردر خانه ها می رفت و یواشکی نانی که آن ها بیرون می انداختند را می خورد ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند ." 📚 مصباح الهدی، آیت الله وحید خراسانی ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: 🌸🍃🌸🍃 ✍چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسه‌ای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت می‌کنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانه‌ی مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه‌ی نانی به ما داد. 💠پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه‌ی نان بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که می‌تواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد. چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر می‌کرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم. 💠عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچ‌کس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد. چوپان گفت: بر من به اندازه‌ی بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بخاطر تیزشدن چاقوی طمع‌ام بریده باشی. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
: پدر مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم ... اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران ... این تحسین برام واقعا ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ... از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم ... خیلی عصبانی بود ... تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ... - چی شده؟ ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ... و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ... از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد ... - سلام ... اتفاقی افتاده؟ ... پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ... - مهران ... برو توی اتاقت ... نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ... لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ... - مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقتبه خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ... وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت ... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ... - گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357