#قسمت_بیستم_رمان_نسل_سوخته:
تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
.
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🕊 تأثیری که انتخابات می گذارد فقط در دورهی چهارسالهی این مجلس نیست،
بلکه بلندمدت است.
نمایندگانی که میفرستید به مجلس،
ممکن است یک تصمیمهایی بگیرند
و قوانینی را تصویب کنند که تا #سالها
اثرش ادامه داشته باشد.
#رهبرانقلاب
۲۲بهمن۹۸
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بیانات آیتالله جاودان درباره شرکت در انتخابات و رای به همه افراد فهرست جریان انقلاب
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🎥 پيام ویدئویی خاتمی درباره انتخابات مجلس منتشر شد‼️
#نشر_دهید
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نماینده محترم، داری اشتباه میزنی داداچ!
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5852481042081906979.mp3
3.54M
🌺 ترانه ی غم انگیز بیاد رفتگان
🎧 رضا صادقی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#رأی دادن بچههای گردان شهادت ...
📆جمعه ۲۵ مرداد ۱۳٦٤
اردوگاه کوزران #کرمانشاه
انتخابات چهارمین دوره ریاستجمهوری
مسئول صندوق" شهید سیدمهدی تهرانینژاد"🌷
📸عکاس: حمید داوود آبادی
#انتخابات_در_جبهه
#رزمندگان_گردان_شهادت
#لشکر۲۷_حضرت_رسولﷺ
https://eitaa.com/zandahlm1357
🇮🇷 راهت ادامه دارد حاج قاسم
با رای خود نمی گذاریم خون پاک تو و یاران شهیدت توسط سازشکاران غرب زده و کدخدا پرست پایمال شود
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴مسئولیت در برابر رأی در انتخابات
🗳س 2447: در صورتی که به شخصی رأی داده شود و بعداً ایشان آن طور که باید به احکام اسلامی عمل نکند و موجب نارضایتی گردد ، آیا فرد رأی دهنده ، در محضر خداوند متعال مسئول خواهد بود یا خیر ؟
✅ج: اگر طبق موازین شرعی عمل کرده است، مسؤول نخواهد بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🔴حکم رأی لیستی
🗳س 2443: آیا رأی دادن به فهرست اسامی که از طرف احزاب و گروه های سیاسی منتشر می شود، بدون تحقیق در مورد افراد آن جایز است؟ اگر برخی از افراد آن در انتخابات رأی آورند و صلاحیت منصب را نداشته باشند، ما در پیشگاه خدای متعال مسئول خواهیم بود؟
✅ج: می توانید به فهرست و افرادی رأی دهید که معرفی کنندگان آنها افرادی متعهد، مؤمن، بصیر و انقلابی و قابل اعتماد باشند، مگر آنکه حجت شرعی بر خلاف داشته باشید.
🇮🇷 #انتخابات
🇮🇷 #ایران_سربلند
🇮🇷 #مجلس_قوی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🇮🇷شرکت در انتخابات
🗳س 2448: آیا شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی ایران واجب عینی است یا کفایی؟
✅ج: واجب عینی است.
🇮🇷 #انتخابات
🇮🇷 #ایران_سربلند
🇮🇷 #مجلس_قوی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
📷تصویری از شناسنامه رهبر معظم انقلاب در حاشیه رای دادن ایشان در حسینیه امام خمینی(ره)
https://eitaa.com/zandahlm1357
1_171939098.mp3
7.23M
🎧 حجت اشراف زاده
🇮🇷 دوباره ایران
🇮🇷 #انتخابات
🇮🇷 #ایران_سربلند
🇮🇷 #مجلس_قوی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🇮🇷گلزار شهدای كرمان زمان رای گيری🇮🇷
#سلام_سردار_دلها
.......:
@zandahlm1357
4_5942734496997576786
1.24M
🇮🇷 ایران
🎧🎧 مجید اخشابی
می آییم، به خاطر ایران، به خاطر فرزندانمان...
🇮🇷 #انتخابات
🇮🇷 #ایران_سربلند
🇮🇷 #مجلس_قوی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
.......:
@zandahlm1357
هرچند جواب های و هو با مُشت است
برگرد به خویش زین اگر بر پشت است
جنگ است ولی نه آنچه می پنداری
امروز سلاحم اثرِ انگشت است
.......:
@zandahlm1357
#قسمت_بیست_و_یکم_نسل_سوخته: فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
دنیا به شایستگی هایت پاسخ می دهد
نه به آرزوهایت
پس شایسته ی آرزوهایت باش…!
https://eitaa.com/zandahlm1357