هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مستند کف خیابان
با ما همراه باشید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#کف_خیابون_16
همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البته من که کوچکتر از همه بودم اما باز هم یه اثر ضعیف میتونستم داشته باشم. چون مامانم افسانه را عادت داده بود که منو حساب کنند و گاهی ازم مشورت بخوان.
من هر روز کار و بدبختی و فلاکت... افسانه و مامانم هر روز باشگاه و مزون و شو و مهمونی و عشق و حال... خب خوشحال بودم که اونا خوشحالن اما این خوشحالی، آرامش قبل از طوفان بود...
یه روز افسانه زنگ زد و گفت: «داداشی من یه مسابقه دارم و باید برم شمال!»
گفتم: «چه مسابقه ای؟»
گفت: «مسابقه بدنسازی! البته چند تا شو هم میخوام شرکت کنم که به نظرم میتونه تجربه خوبی باشه!»
گفتم: «چی بگم؟! خود دانی! مامان رویا میدونه؟»
گفت: «آره اما گفته هر چی افشین بگه!»
منم که از این حرف مامانم خوشم اومده بود گفتم: «باشه آبجی. مواظب خودت باش! کی برمیگردی حالا؟»
گفت: «سه چهار روز طول میکشه!»
گفتم: «پس درس و دانشگاهت چی؟ اصلا با کی میخوای بری؟»
گفت: «دانشگاه که خیلی مهم نیست. چون دو سه تا درس بیشتر در اون چند روز ندارم. تازشم مثلا دانشگاه آزادیما... بالاخره پول دادیم... نمیندازنمون که! با چند تا از بچه ها... فائزه و چند تای دیگه!»
خدافظی کردیم و رفت. از اون روز به بعد، روند مسابقات شمال و کیش و ... مرتب ادامه داشت. حداقل ماهی یه بار مسابقه میرفت. وقتی هم برمیگشت کلی لباس و پول و چیزای دیگه با خودش میاورد.
یه روز از مامانم پرسیدم: «مامان! مسئول باشگاه افسانه کیه؟»
مامانم گفت: «چطور؟»
گفتم: «واسم جالبه بدونم. چون ماشالله افسانه خوب داره پیشرفت میکنه و همش مسابقات و جوایز و پول و...»
مامانم یه لبخندی زد... یه نفس عمیق کشید... چند لحظه سکوت کرد و بعدش گفت: «مسئول باشگاه و مزون یکیه! هردوش زیر نظر کوروش اداره میشه!»
با شنیدن اسم کوروش، حال بدی بهم دست داد. اصلا خوشم نیومد. ینی افسانه با کوروش و بچه های باشگاه و مزونشون میرفتند شمال و کیش و...؟! رو کردم به مامانم و گفتم: «راستی مامان تو چرا باهاشون نمیری؟ تو هم که ماشالله ورزشکاری؟!»
مامان گفت: «حسش نیست. بهم گفتند. اما فعلا حسش نیست.»
مدت ها به همین ترتیب گذشت. تا اینکه یه شب که منتظر افسانه بودیم که از شمال برگرده، خیلی طول کشید. مامانم دلش مثل سیر و سرکه میجوشید. من این موقع ها ترجیح میدم که خیلی از مامانم سوال نپرسم و حرفی نزنم. اما دل خودمم طاقت نمیاره و بالاخره نمیتونم تحمل کنم که مامانم داره از ترس و دلهره، لبشو گاز میگیره و میلرزه.
هرچی هم به گوشیشون تماس میگرفتیم بر نمیداشتند. گفتیم خدایا چیکار کنیم؟ چیکار نکنیم؟ از دهنم دراومد و گفتم: خب اگه کوروش خان باهاشونه یه تماس واسه اون بگیر!
تا این حرفو زدم، مثل اینکه مامانم فقط منتظر تایید برای تماس برای کوروش بود. مثل اینکه منتظر بود که یکی همین حرف و پیشنهاد را بهش بده. فورا پرید و واسه کوروش تماس گرفت. حالا ساعت چند؟ تقریبا 4 صبح!
اما هر چی زنگ میزد، خط نمیداد و اصلا بوق هم نمیخورد. مامانم داشت جون به لب میشد. سابقه نداشته که از افسانه بیش تر از سه چهار ساعت خبردار نباشه! چه برسه به اینکه از عصر تا 4 صبح حتی ندونه زنده هستند یا مرده!
تا اینکه تلفن زنگ زد... از بیمارستان بود... گفت این شماره را از گوشی یکی از کسانی برداشته که در جاده فیروزکوه ماشینشون چپ کرده و افتادن ته دره!!
گوشی افتاد روی زمین... مامانم غش کرد... به رعشه افتاده بود... دست و پام گم کردم...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
4_5897558119717799030.mp3
2.46M
#استاد_پناهیان
#اربعین ، زمان اثباتِ قدرت ماست.
برای مبارزه با سانسور خبری اربعین
شبکه های اجتماعی را از تصاویر پیاده روی هایمان، پُر می کنیم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
امسال به دو دلیل، به سفر اربعین خواهیم رفت؛ یکی اینکه دشمنان، ما را تحریم کردهاند و مشکلات مالی ما بیشتر شده است؛ لذا بیشتر خواهیم رفت، تا اثبات کنیم بهخاطر مالِ دنیا از حسین(ع) نمیگذریم.
علت دوم اینکه: انگلیس خبیث و ایادی خبیثتر از خودش، میخواهند بین مردم عراق و ایران، اختلاف بیندازند و همانطور که میدانید یکی از پایگاههای آنها برای فتنهگری، در بصره است.
حالا که دشمنان ما میخواهند اختلاف بیندازند، پس ما بیشتر خواهیم رفت و یک حرکت میلیونی راه خواهیم انداخت از عکسهای دونفرۀ ایرانی و عراقی؛ دست در گردن هم قرار دهید و با هم عکس بگیرید!
اینترنت را با این عکسهای ایرانی و عراقی در کنار هم، منفجر کنید تا دشمن خبیث شما زیر پای شما لِه بشود و بگوید: «من غلط کردم که خواستم بین دو ملت ایران و عراق، اختلاف بیندازم»
فکر کنید اگر میلیونها عکس از «جوان ایرانی و جوان عراقی در کنار هم» و «پیرمرد ایرانی و پیرمرد عراقی» و «زنان ایرانی در کنار خواهران عراقی» جمع بشود، چه اثری خواهد داشت!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
●❥ ﷽ ❥●
🌺هم نشینی آیات 🌺
🔷❣أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ ❣
----------------------------------------
🔶 آیا خدای (مهربان) برای بندهاش کافی نیست؟ 💛
----------------------------------------
🔶Is not Allah sufficient for His Servant [Prophet Muhammad]?💛
📘سورهٔ زمر آیهٔ ۳۶
📌نکته ها
🔖 بت پرستان به #پيامبر اسلام مىگفتند: اگر #بتهاى ما را #تحقير كنى، به تو بلا و #آزار مىرسد. اين آيه نازل شد و به حضرت #دلدارى داد كه: «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»
-----------------------------------------------------
📬 پیام ها
1📤- اگر انسان بندهى خدا شد، بيمه مىشود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مىكند. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»
2📤- در برابر تهديدهاى دشمنان، با ياد امداد و تكفّل الهى، خود را آرام كنيم. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ»
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃