.......:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
1» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَکْمَلَ الْإِيمَانِ ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ ،
وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ ، وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْاَعْمَالِ .
1-خدایا، بر محمد و دودمانش درود فرست، و ایمانم را به کاملترین مرتبه ى آن برسان، و یقینم را برترین یقینها قرارده، و نیتم را به نیکوترین نیتها منتهى کن، و کارهایم را تا عالیترین درجه ى آن بالا ببر.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Sahifeh.doa20.j2.Iman v yaghin_291015094514.mp3
2.5M
#صحیفه_سجادیه 🔺
#استادمحمدعلی_انصاری(دعای مکارم الاخلاق)
شرح فراز اول (ایمان و یقین)
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Sahifeh.doa20.j2.Iman v yaghin_291015094514.mp3
2.5M
#صحیفه_سجادیه 🔺
#استادمحمدعلی_انصاری
شرح دعای بیستم(دعای مکارم الاخلاق)
💠جلسه دوم (ایمان و یقین)
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
⭕️ #اعلام_زمان_قمردرعقرب ⭕️
از چهارشنبه ۱۸ مهرماه ساعت حدود ۷ صبح وارد #قمردرعقرب میشویم تا روز جمعه ۲۰ مهر ، که حدود ساعت ۱۴ اتمام #قمردرعقرب میباشد.
👈در طول این مدت از انجام امور اساسی، مهم و زیر بنایی زندگی بپرهیزید.
⭕️ مخصوصا عقد و ازدواج، انعقاد نطفه فرزند، سفر، شروع کار جدید ، امور لباس
👈اگر در این مدت مجبور به انجام کاری بودید صدقه دادن ، خواندن آیت الکرسی و توکل بر خدای متعال را فراموش نکنید.
⭕️ نکته: (برخی بزرگان ، صبر نمودن برای امور مهم را تا حدود دو روز بعد از قمردرعقرب نیز سفارش نموده اند)
⭕️ به دیگران با لینک خود کانال ما اطلاع رسانی کنید ⭕️
🌷زندگیتون متعالی🌷
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مستند کف خیابان
با ما همراه باشید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#کف_خیابون_16
همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البته من که کوچکتر از همه بودم اما باز هم یه اثر ضعیف میتونستم داشته باشم. چون مامانم افسانه را عادت داده بود که منو حساب کنند و گاهی ازم مشورت بخوان.
من هر روز کار و بدبختی و فلاکت... افسانه و مامانم هر روز باشگاه و مزون و شو و مهمونی و عشق و حال... خب خوشحال بودم که اونا خوشحالن اما این خوشحالی، آرامش قبل از طوفان بود...
یه روز افسانه زنگ زد و گفت: «داداشی من یه مسابقه دارم و باید برم شمال!»
گفتم: «چه مسابقه ای؟»
گفت: «مسابقه بدنسازی! البته چند تا شو هم میخوام شرکت کنم که به نظرم میتونه تجربه خوبی باشه!»
گفتم: «چی بگم؟! خود دانی! مامان رویا میدونه؟»
گفت: «آره اما گفته هر چی افشین بگه!»
منم که از این حرف مامانم خوشم اومده بود گفتم: «باشه آبجی. مواظب خودت باش! کی برمیگردی حالا؟»
گفت: «سه چهار روز طول میکشه!»
گفتم: «پس درس و دانشگاهت چی؟ اصلا با کی میخوای بری؟»
گفت: «دانشگاه که خیلی مهم نیست. چون دو سه تا درس بیشتر در اون چند روز ندارم. تازشم مثلا دانشگاه آزادیما... بالاخره پول دادیم... نمیندازنمون که! با چند تا از بچه ها... فائزه و چند تای دیگه!»
خدافظی کردیم و رفت. از اون روز به بعد، روند مسابقات شمال و کیش و ... مرتب ادامه داشت. حداقل ماهی یه بار مسابقه میرفت. وقتی هم برمیگشت کلی لباس و پول و چیزای دیگه با خودش میاورد.
یه روز از مامانم پرسیدم: «مامان! مسئول باشگاه افسانه کیه؟»
مامانم گفت: «چطور؟»
گفتم: «واسم جالبه بدونم. چون ماشالله افسانه خوب داره پیشرفت میکنه و همش مسابقات و جوایز و پول و...»
مامانم یه لبخندی زد... یه نفس عمیق کشید... چند لحظه سکوت کرد و بعدش گفت: «مسئول باشگاه و مزون یکیه! هردوش زیر نظر کوروش اداره میشه!»
با شنیدن اسم کوروش، حال بدی بهم دست داد. اصلا خوشم نیومد. ینی افسانه با کوروش و بچه های باشگاه و مزونشون میرفتند شمال و کیش و...؟! رو کردم به مامانم و گفتم: «راستی مامان تو چرا باهاشون نمیری؟ تو هم که ماشالله ورزشکاری؟!»
مامان گفت: «حسش نیست. بهم گفتند. اما فعلا حسش نیست.»
مدت ها به همین ترتیب گذشت. تا اینکه یه شب که منتظر افسانه بودیم که از شمال برگرده، خیلی طول کشید. مامانم دلش مثل سیر و سرکه میجوشید. من این موقع ها ترجیح میدم که خیلی از مامانم سوال نپرسم و حرفی نزنم. اما دل خودمم طاقت نمیاره و بالاخره نمیتونم تحمل کنم که مامانم داره از ترس و دلهره، لبشو گاز میگیره و میلرزه.
هرچی هم به گوشیشون تماس میگرفتیم بر نمیداشتند. گفتیم خدایا چیکار کنیم؟ چیکار نکنیم؟ از دهنم دراومد و گفتم: خب اگه کوروش خان باهاشونه یه تماس واسه اون بگیر!
تا این حرفو زدم، مثل اینکه مامانم فقط منتظر تایید برای تماس برای کوروش بود. مثل اینکه منتظر بود که یکی همین حرف و پیشنهاد را بهش بده. فورا پرید و واسه کوروش تماس گرفت. حالا ساعت چند؟ تقریبا 4 صبح!
اما هر چی زنگ میزد، خط نمیداد و اصلا بوق هم نمیخورد. مامانم داشت جون به لب میشد. سابقه نداشته که از افسانه بیش تر از سه چهار ساعت خبردار نباشه! چه برسه به اینکه از عصر تا 4 صبح حتی ندونه زنده هستند یا مرده!
تا اینکه تلفن زنگ زد... از بیمارستان بود... گفت این شماره را از گوشی یکی از کسانی برداشته که در جاده فیروزکوه ماشینشون چپ کرده و افتادن ته دره!!
گوشی افتاد روی زمین... مامانم غش کرد... به رعشه افتاده بود... دست و پام گم کردم...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
4_5897558119717799030.mp3
2.46M
#استاد_پناهیان
#اربعین ، زمان اثباتِ قدرت ماست.
برای مبارزه با سانسور خبری اربعین
شبکه های اجتماعی را از تصاویر پیاده روی هایمان، پُر می کنیم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
امسال به دو دلیل، به سفر اربعین خواهیم رفت؛ یکی اینکه دشمنان، ما را تحریم کردهاند و مشکلات مالی ما بیشتر شده است؛ لذا بیشتر خواهیم رفت، تا اثبات کنیم بهخاطر مالِ دنیا از حسین(ع) نمیگذریم.
علت دوم اینکه: انگلیس خبیث و ایادی خبیثتر از خودش، میخواهند بین مردم عراق و ایران، اختلاف بیندازند و همانطور که میدانید یکی از پایگاههای آنها برای فتنهگری، در بصره است.
حالا که دشمنان ما میخواهند اختلاف بیندازند، پس ما بیشتر خواهیم رفت و یک حرکت میلیونی راه خواهیم انداخت از عکسهای دونفرۀ ایرانی و عراقی؛ دست در گردن هم قرار دهید و با هم عکس بگیرید!
اینترنت را با این عکسهای ایرانی و عراقی در کنار هم، منفجر کنید تا دشمن خبیث شما زیر پای شما لِه بشود و بگوید: «من غلط کردم که خواستم بین دو ملت ایران و عراق، اختلاف بیندازم»
فکر کنید اگر میلیونها عکس از «جوان ایرانی و جوان عراقی در کنار هم» و «پیرمرد ایرانی و پیرمرد عراقی» و «زنان ایرانی در کنار خواهران عراقی» جمع بشود، چه اثری خواهد داشت!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
●❥ ﷽ ❥●
🌺هم نشینی آیات 🌺
🔷❣أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ ❣
----------------------------------------
🔶 آیا خدای (مهربان) برای بندهاش کافی نیست؟ 💛
----------------------------------------
🔶Is not Allah sufficient for His Servant [Prophet Muhammad]?💛
📘سورهٔ زمر آیهٔ ۳۶
📌نکته ها
🔖 بت پرستان به #پيامبر اسلام مىگفتند: اگر #بتهاى ما را #تحقير كنى، به تو بلا و #آزار مىرسد. اين آيه نازل شد و به حضرت #دلدارى داد كه: «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»
-----------------------------------------------------
📬 پیام ها
1📤- اگر انسان بندهى خدا شد، بيمه مىشود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مىكند. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»
2📤- در برابر تهديدهاى دشمنان، با ياد امداد و تكفّل الهى، خود را آرام كنيم. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ»
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
✅حکمت-1
قال علی علیه السلام
کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ
در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند
🔶شرح حکمت اول 👇
هدف امام این است که انسان به هنگام شورش هاى اهل باطل و فتنه هاى ناشى از خصومت آنها با یکدیگر نباید آلت دست این و آن شود ، باید خود را دور نگه دارد و به هیچ یک از دو طرف که هر دو اهل باطل اند کمک نکند.
در این گونه موارد معمولاً هر کدام از طرفین به سراغ افراد بانفوذ و باشخصیت مى آیند تا از نفوذ و قدرت آنها براى کوبیدن حریف استفاده کنند.
در این هنگام باید این افراد بلکه تمام افراد، خواه ضعیف باشند یا قوى نهایت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه گران و غوغاسالاران نیفتند مبادا دین و یا دنیای آنها آسیب ببیند .
در داستان قیام ابو مسلم بر ضد بنى امیه گرچه در ظاهر براى کوبیدن باطلى بود ولى در باطن براى تبدیل باطلى به باطل دیگر و حکومت بنى عباس به جاى بنى امیه بود. به همین دلیل هنگامى که ابو مسلم به وسیله نامه اى پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق علیه السلام کرد امام آن را نپذیرفت زیرا مى دانست در پشت پرده این قیام چه اشخاصى کمین کرده اند و به تعبیر دیگر امام مى دانست این یک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده اند و نباید به هیچ کدام امتیازى داد.
نکته مهم !
از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که هرگز منظور امام علیه السلام این نبوده است که اگر گروهى باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخیزند نباید به حمایت مؤمنان حق جو برخاست .
فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه) ؛
اگر گروهى از مسلمانان بر گروه دیگرى ظلم و ستم روا داشتند (و اصلاح در میان آن دو از طریق مسالمت آمیز امکان پذیر نشد) با جمعیت ستمگر پیکار کنید تا به سوى حق باز گردند.
ممکن است تفاوت بین جمله «لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبُ» و جمله «وَلا ضَرْعٌ فَیُحْلَبُ» در این باشد که نه کمک هاى مستقیم به فتنه جویان کن (مانند سوارى دادن مرکب) که خودش وارد معرکه شود و نه کمک هاى غیر مستقیم مانند کمک هاى مادى به این گروه ها کردن رواست شبیه شیر دادن برای تغذیه افراد .
برای دوستانتون کلاس نهج البلاغه بذارید و همین شرحی که در اینجا قرار میدیم ، براشون توضیح بدید
قبلش هم توسلی به امیرالمومنین ع داشته باشید که مولا در انتقال نورانیت کلامشون ، بهتون یاری و کمک کنه
هرروزحکمت ها رو دنبال کنید
انشالله برای اعضای این گروه با عمل به حکمت ها ،
🌹 مرام علی پررونق تر از نام علی بشه
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مستند کف خیابان
با ما همراه باشید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون_17
پاشدم آماده شدم که برم بیمارستان... اما مامانم به زور اصرار کرد که بیاد... نتونستم راضیش کنم که بمونه... تا اینکه با هم رفتیم... تو راه دوتامون مثل ابر بهار گریه میکردیم... طوری که راننده تاکسی تعجب کرده بود و دلش واسه ما میسوخت... اینقدر که حتی کرایه تاکسی هم نگرفت!
چون دم صبح بود و خیابونا حلوت بود چندان طولی نکشید که رسیدیم. رفتیم به اتفاقات. گفت اعلام کردن که تو راه هستند اما هنوز نیاوردنشون... چون مسافت زیاد بوده تا تهران، گفتن به بیمارستان همون اطراف مراجعه کنند!
ما که داشتیم میمردیم... نمیدونستیم چیکار کنیم... تنها راهی که داشتیم این بود که بکوبیم بریم شمال... مجبور شدیم همین کار هم کردیم... وقتی تماس گرفتم که آژانس بین شهری بیاد و با آژانس بریم که زودتر برسیم، اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که ما الان باید کجا بریم؟ کدوم شهر؟ کدوم دهات؟ کدوم بیمارستان؟ آخه شمال که یه ذره و دو ذره نیست که بگیم میریم پیدا میکنیم!
دو سه بار مامانم از حال رفت... رنگش شده بود مثل گچ... مجبور شدم آژانس بین شهری را ردش کردم رفت... چون هم آدرس نداشتیم و هم مامانم اینقدر حالش بد بود که سرم و آمپول زد و خلاصه همونجا دو ساعت معطل شدیم...
وقتی رفته بودم واسه مامانم کمپوت بخرم که هم مثلا صبحونه اش باشه و هم جون بگیره، تا برگشتم، صدای گوشی مامانم شنیدم که داشت زنگ میخورد... دسپاچه شدم... زود رفتم گوشیش از کیفش درآوردم... با کمال تعجب دیدم شماره خونه است!! نمیدونستم چی به چیه... فقط جواب دادم...
-الو
-الو افشین؟ سلام؟ کجایین شماها؟
- سلام افسانه! آشغال! تو زنده ای؟ کجا بودی تا حالا؟
- وا! افشین این چه طرز حرف زدنه؟ آدم با خواهرش بزرگترش اینطوری حرف میزنه؟
- خانم خواهر بزرگتر! میدونی مامان الان تو چه حالیه؟ اصلا میدونی ما کجاییم؟ کجا بودی از دیشب تا حالا؟
- نه! فکر کردم مامان رفته مزون و تو هم رفتی سر کار! خط نمیداد وگرنه چند بار زنگ زدم... کجایین حالا؟
- بیمارستانیم. مامان داره از وحشت سکته میکنه!
- من الان میام! کدوم بیمارستانین؟
- لازم نکرده. همون جا باش تا ما بیاییم. فکر کنم سرم مامان کم کم تمومه.
مامانم چشماش باز کرد. وقتی فهمید که افسانه زنگ زده و خونه است، هم گریه کرد و هم خوشحال شد. پاشدیم رفتیم خونه. من با خودم گفتم حالا تا مامان، افسانه را ببینه میخوابونه زیر گوشش و... اما نه... مثل عاشق و معشوقی که بعد سال ها همدیگه را پیدا کرده بودن، همدیگه را تو بغل گرفتن و گریه کردن و قربون هم شدند!!!
اینا خیلی واسم مهم نبود. مهم این بود که افسانه زنده بود و تصادف نکرده بود و سالم برگشت خونه... اصلا اینا را گفتم که یه چیز دیگه بگم... اونم این که پس افسانه کجا بود؟ چرا اون شب تا دیر وقت حتی خبرمون هم نکرد؟ و این که کسانی که تصادف کرده بودن کیا بودن؟ و چرا اولین شماره ای که در گوشیشون بوده، شماره ما بوده؟
اینا را الان تو ذهنم اومده وگرنه همون موقع، اینقدر از دیدن افسانه شوکه و خوشحال بودیم که عقلمون به این چیزا نرسید و نتونستیم خیلی پرس و جو کنیم.
دو سه روز گذشت. چون فاصله گاراژ تا خونه چیذر زیاد بود، نمیتونستم ناهار بیام خونه... اما یه روز سرما خورده بودم و جون کار کردن نداشتم... تصمیم گرفتم برم خونه...از اوسام اجازه گرفتم و رفتم خونه. تا در را وا کردم با کمال تعجب دیدم هم مامان خونه است و هم افسانه! خیلی هم ناراحتند و اول تا آخر مملکت را بستن به فحش و بد وبیراه!!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
1» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَکْمَلَ الْإِيمَانِ ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ ،
وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ ، وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْاَعْمَالِ .
1-خدایا، بر محمد و دودمانش درود فرست، و ایمانم را به کاملترین مرتبه ى آن برسان، و یقینم را برترین یقینها قرارده، و نیتم را به نیکوترین نیتها منتهى کن، و کارهایم را تا عالیترین درجه ى آن بالا ببر.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Sahifeh.doa20.j2.Iman v yaghin_291015094514.mp3
2.5M
#صحیفه_سجادیه 🔺
#استادمحمدعلی_انصاری
شرح دعای بیستم(دعای مکارم الاخلاق)
💠جلسه دوم (ایمان و یقین)
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Sahifeh.doa20.j2.Iman v yaghin_291015094514.mp3
2.5M
#صحیفه_سجادیه 🔺
#استادمحمدعلی_انصاری(دعای مکارم الاخلاق)
شرح فراز اول (ایمان و یقین)
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃