eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سیستم بدن دارای ساعت است اگر شما به بیدار شدن در ساعتی معین فکر کنید، بدن یک ساعت قبل از آن زمان هورمون استرس "کورتیزول" ترشح میکند و نهایتا تا نیم ساعت بعد از آن زمان بیدارتان میکند ! https://eitaa.com/zandahlm1357
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولید کنندگان گل و گیاه هلندی با گل های فروش نرفته در شرایط کرونایی و جلب توجه مردم‌ به این خلقت خداوند این طرح پیاده کردند/ گیاهان ریه زمین هستند آنها را دریابیم . https://eitaa.com/zandahlm1357
کدام کشورها بیشترین و کمترین مدت‌زمان روزه‌داری را دارند ؟🕰 🔻در ایران حدود 16 ساعت مردم در روز، روزه‌ دارن. در نروژ، فنلاند و سوئد، 20 ساعت !/اعتماد آنلاین + یعنی در این کشورها بین افطار تا سحر فقط 4 ساعت زمان هست !😐 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن یکی از راههای جلوگیری از کرونا اینه که دهنتون خشک نشه. برای همینم روزی سه بار این فیلمو ببینید😁😂 https://eitaa.com/zandahlm1357
سوخته: پایان یک کابوس اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... - غذات رو بخور ... سریع سرم رو انداختم پایین ... چشم ... اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ... هر چند اون حس بهم می گفت ... - نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ... یهو سرش رو آورد بالا ... - اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ... نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ... خدایا ... شکرت ... شکرت ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ... - ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ... نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ... شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ... خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ... بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ... الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357 🌹🌹🌹🌹🌹🌹