eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.2هزار عکس
41هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد عبادیکلام جدید 15.MP3
زمان: حجم: 5.51M
🎤🎤🎤 💠 سلسله مباحث 🎬 جلسه 15 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت) 📋 موضوع : ( قسمت 4)
استاد عبادیکلام جدید 16.MP3
زمان: حجم: 3.54M
🎤🎤🎤 💠 سلسله مباحث 🎬 جلسه 16 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت) 📋 موضوع : ( قسمت 5)
کلام جدید 17.MP3
زمان: حجم: 4.18M
🎤🎤🎤 💠 سلسله مباحث 🎬 جلسه 17 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت) 📋 موضوع : ( قسمت 6 و آخر)
هدف و هدفمندی.mp3
زمان: حجم: 2.38M
بسیار 🔶هدف و هدفمندی زندگی باید چیزی فراتر از خود باشد؛ چون وقتی شما چیزی را به عنوان هدف زندگی انتخاب می‌کنید، یعنی زندگی، وسیله و ابزاری برای آن است. انسان باید زندگی را طوری انتخاب کند که وقتی این زندگی تمام شد، از آنچه که به دست آورده، خشنود و باشد. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴- رهبر انقلاب https://eitaa.com/zandahlm1357
‏بالای کتابخانه یک دکتر لبنانی دیدن چنین صحنه‌هایی در لبنان عادی است. https://eitaa.com/zandahlm1357
سوخته: شب آخر سفر فوق العاده ما ... تازه از دو کوهه شروع شد ... صبح، بعد از روشن شدن هوا حرکت کردیم ... شلمچه ... چزابه ... طلائیه ....کوشک و ... هر قدمش ... و هر منطقه با جای قبل فرق داشت ... فقط توفیق فکه نصیب مون نشد ... هر چی آقا مهدی اصرار کرد ... اجازه ندادن بریم جلو ... جاده بسته بود و به خاطر شرایط خاص پیش آمده ... اجازه نداشتیم جلوتر بریم ... شب آخر ... پادگان حمید ... خوابم نمی برد ... بلند شدم و اومدم بیرون ... سکوت شب و صدای جیرجیرک ها ... دلم برای دو کوهه تنگ شده بود ... خاک دو کوهه از من دل برده بود ... توی حال و هوای خودم بودم ... غرق دلتنگی کردن برای خدا ... که آقا مهدی نشست کنارم ... - تو هم خوابت نمی بره ؟ ... بقیه تخت خوابیدن ... با دل شکسته و خسته به اطراف نگاه کردم ... این خاک، آدم رو نمک گیر می کنه ... مگه میشه ازش دل کند؟ ... هنوز نرفته، دلم برای دو کوهه تنگ شده ... با محبت عمیقی بهم نگاه کرد ... پدربزرگت هم عاشق دوکوهه بود ... در عوض، منم عاشق این حال و هوای توئم ... خندید ... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... آقا مهدی؟ ... راسته که شما جنازه پدربزرگم رو برگردوندید؟... چشم هاش گر گرفت و سرش چرخید ... به زحمت نیم رخش رو می دیدم ... - دلم می خواست محل شهادت پدربزرگم رو ببینم ... سفر فوق العاده ای بود و دارم دست پر می گردم ... اما دله دیگه... چشم انتظار دیدن اون خاک بود ... حالا هم که فکر برگشت ... دیگه زبونم به ادامه دادن نچرخید ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا