eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.4هزار عکس
41.2هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام استاد دختری 27 سال ام ونامزدم 30 سال و حدود یک سال هست که نامزد کردم.اما نامزدم اصلا رفتار مردانه ندارد،مثل دخترها لوس و احساساتی صحبت میکند.تنها تقاضایش در صحبتهای شبانه روز درخواست ابراز علاقه است. اینقدر این رفتارهایش شدید است که من حس میکنم شوهر هستم و او زن من است. موقع صحبت کردن درباره مسائل مختلف اصلا قدرت ابراز وجود ندارد و مدام میگوید هر چه تو بگویی یا چشم چشم.اقتدار ندارد.هر چه من دخترانه رفتار میکنم که او مردانه شود، بیشتر دخترانه رفتار میکند.دلم میخاهد حس صحبت کردن با یک مرد را داشته باشم.احساسات زنانه ام را دارم از دست میدهم. اصلا نمیتوانم احساس تکیه گاه به او داشته باشم و بارها تصمیم گرفته ام نامزدی ام را به هم بزنم. 🌸 پاسخ استاد پوراحمد https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام استاد محترم وقت بخیر. دختری ۲۳ ساله هستم و همسرم ۲۴ سالشونه. ما ۸ سال همو دوست داشتیم و علاقه ی شدیدی بهم داشتم که به خواست خدا ۹ ماهه زندگیمونو شروع کردیم. من و همسرم خیلی وابسته همیم.. همه میگن زندگیتون با مشکل رو به رو میشید ولی ما اینجوری راحتیم. ولی من خیلی خیلی رو شوهرم حسودم.. ایشون کارمند هستن. میره محل کار هر روز این صاحب کارش میگیره اینو بغل میکنه یا سرشو میزنه به سرش. خود شوهرم خوششون نمیاد(حتی چند روز پیش نزاشته بغل کنه طرف ناراحت شده.). ولی چون رئیسشه هیچی نمیگه.چون براش کار میکنه.همیشه هم تو خونه میگه اخلاق بچگونه داره و هیشکی ازش راضی نیست و.... ولی من از این بابت خیلی حسودیم میشه با اینکه طرف مذکر هستن ولی بنده حسودیم میشه؟ حتی وقتی با بچه ها بازی میکنه یا سرگرم میشه من حسودیم میشه و میگم ایشون فقط مال خودمه.. کمکم کنید چیکار کنم با این حسودی کنار بیام؟؟؟؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی و هشتم مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: «حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن!» مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخل‌ها، مریم خانم را به گوشه‌ای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحت‌تر صحبت کنیم. با اینکه فاصله‌مان از هم زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی می‌کرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلب‌هایمان را می‌شنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریه‌های نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهی‌ام را می‌درید و تهِ دلم را می‌لرزاند و باز به خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار می‌گرفتم. هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار مسلمان بودن بین قلب‌هایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود. نغمه نفس‌هایمان در پژواک پرواز شاخه‌های نخل ها در دامن باد می‌پیچید و سکوتمان را پُر می‌کرد که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: «من به پدرتون، خونواده‌تون و حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!» صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر انگشت احساسش می‌لرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد: «بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو می‌کنم و از خدا هم می‌خوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم.» سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: «من سرمایه‌ای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پس‌انداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده.» سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت زندگی می‌کردید...»که از پسِ پرده سکوت بیرون آمدم و به اشاره‌ای قدرتمند، کلامش را شکستم: «روزی دست خداست!» کلام قاطعانه‌ام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطه‌ای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: «من از مادرم یاد گرفتم که توکلم به خدا باشه!» و شاید همراهی صادقانه‌ام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به ساحل آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند. به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و اوضاع بازار می‌چرخید که با ورود ما، صحبتشان خاتمه یافت و مادر دوباره مشغول پذیرایی از میهمانان شد که عمو جواد رو به پدر کرد: «حاج آقا! بنده به خاطر کارم باید امشب برگردم تهران. خُب می‌دونید راه دوره و برای ما این رفت و آمد یه کم مشکله.» پدر که متوجه منظور عمو جواد شده بود، دستی به محاسن کوتاهش کشید و با لحنی ملایم پاسخ داد: «ما راضی به زحمت شما نیستیم. ولی باید با برادرهاش هم صحبت کنم. شما تشریف ببرید ما خبرتون می‌کنیم.» و با این جمله پدر، ختم جلسه اعلام شد. https://eitaa.com/zandahlm1357
گنجیتاآرامش3.mp3
زمان: حجم: 5M
🌺 3 🎤 استاد 💖 امیرالمؤمنین ع : اگر اوضاع آن طور که میخواهی نیست آنچه را که هست بخواه 🌷 برای زیرک از دست دادن ها فرصت است 🌺 جهان بینی دینی 🌸 علامت مومن شادی و آرامش است 👌👌 حتما گوش کنیم https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📖 🌸 لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ و ما انسان را به نیڪوترین شڪل خلق ڪردیم 📖 سوره تین/۴ 🔸 دوام بیاور ... حتی اگر طنابِ طاقتت به باریک ترین رشته اش رسید حتی اگر از زمین و زمانه بریدی حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن ، کم آوردی . 🔸 در ذهنت مرور کن ؛ تمامِ آرزوهایِ محال دیروز را که امروز ، زیرِ دست و پایِ روزمرگی ات ، جولان می دهند تمامِ آن ثانیه هایی که مطمئن بودی نمی شود ، اما شد ! تمامِ آن لحظه هایی که فکر می کردی پایانِ راه است ، اما نبود ! می بینی ؟! ❤ حواسش به همه چیز هست ؛ دوام بیاور .. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸