eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.1هزار عکس
40.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
ند، فرمود كه وضو بسازيد و دو ركعت نماز بكنيد، حمد و ثناى الهى بجا آوريد وصلوات بر محمد و اهل بيت او بفرستيد، بگوئيد يااَللّهُ يااللّهُ يااللّهُ يارَحْمنُ يارَحْمنُ يارَحْمنُ يارَحيمُ يارَحيمُ يارَحيمُ ياواحِدُ ياواحِدُ ياواحِدُ يااَحَدُ يااَحَدُ يااَحَدُ ياصَمَدُ ياصَمَدُ ياصَمَدُ يااَرْحَمَ الرَّاحِمينَ يااَقْدَرَ الْقادِرينَ يااَقْدَرَ الْقادِرينَ يااَقْدَر الْقادِرينَ يارَبَّ الْعالَيمنَ يارَبَّ الْعالَمينَ يارَبَّ الْعالَمين ياسامِعَ الدَّ عَواتِ يامُنَزِّلَ الْبَرَكاتِ يامُعْطِىَ الْخَيْراتِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاَعْطِنى خَيْرِ الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ وَاصْرِفْ عَنّى شَرَّ الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ وَاءَذْهِبْ مابى فَقَدْ غاظَنِى اْلاَمْرُ وَاَحْزَنَنى . در روايت ديگر فرمود كه سوره يس را با عسل بنويس و بشوى و بخور تا برطرف شود. در روايت ديگر فرمود كه سوره انعام را با عسل در ظرفى بنويس و بآب بشوى و بخور و در مكارم الاخلاق مذكور است ، كه براى پيسى و خوره اين آيات را بنويس و بشوى و بخور و با خود نگاه دار بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يَمْحُوااللّهُ مايَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ اَلْحَمْدُلِلّهِ فاطِر السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً اوُلى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ بِاسْمِ فُلانِ بُنِ فُلانٍ و نام او و مادرش را بنويسد، از براى بهق بر آن موضع بنويسد، وَاِنْ مِنْ شَيْئىٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْتَدْعُونَ اَوْ يَنْفَعُونَكُمْ اَوْيَضرُّوُنَ. در روايتى منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام براى صاحب جراحتى فرمود، كه قدرى ازقير تازه بگير و همان قدر از پيه بُز و هر دو را بر سبوى تازه بمال و بر روى آتش نرم بگذار از مابين وقت ظهر تا وقت نماز عصر پس پاره كتان كهنه بگير و آن قير را آن طلا كن و بروى جراحت بگذار و اگر جراحت را سوراخى داشته باشد كتان را فتيله كن و بقير آلوده كن و در جراحت بگذار. در حديث معتبر منقول است كه خراجى در بدن متوكل بيرون آمده بود كه مشرف بر هلاك شد و اطبا جراءت نميكردند نيشتر بزنند فتح بن خاقان وزير متوكل بخدمت حضرت امام على نقى عليه السلام فرستاد و حال متوكل را عرض كرد، حضرت فرمود كه سرگين گوسفند كه در زير دست و پاى گوسفندان سرشته ميشود بگيريد و با گلاب مخلوط كنيد و بر آن خراج بگذاريد چون اين خبر رسيد اطبا خنديدند كه اين چه فايده ميكند، وزير متوكل گفت كه آن حضرت داناترين خلق است آنچه فرموده است بايد كرد، پس آنچه فرموده بود بعمل آوردند و دردش ساكن شد و بخواب رفت پس آن خراج گشوده شد و چرك بسيار دفع شد وشفا يافت . از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چغندر را با گوشت گاو پختن و خوردن ، پيسى را برطرف ميكند. در حديث ديگر منقول است كه شخصى شكايت كرد بآنحضرت از پيسى و بهق فرمود، كه بحمام رو وحنا را با نوره مخلوط كن و بر آن موضع بمال كه ديگر نخواهى ديد اثر آنرا. از حضرت امام موسى عليه السلام منقول است كه گوشت گاو خوره و پيسى را زايل ميكند. از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هيچ چيز براى پيسى نافع تر نيست از تربت امام حسين عليه السلام با آب باران بخور و بر آن موضع بمال ، فرمود كه موى بينى امانست از خوره و تربت حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم خوره را زايل ميكند، فرمود از كسيكه خوره يا پيسى داشته باشد بگريزيد و پر نظر بايشان مكنيد و با ايشان معاشرت ننمائيد، كه سرايت ميكند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه در هر جمعه شارب گرفتن امان ميدهد از خوره و از حضرت امام موسى عليه السلام منقول است كه هيچكس نيست مگر آنكه رگ خوره در بدن او هست و آنرا ميگدازد خوردن شلغم . در حديث ديگر منقول است كه شخصى بآنحضرت عرض كرد كه ماده طاعون در بدن من ظاهر شده است ، فرمود كه سيب بخورد آن شخص خورد عافيت يافت . حلیة_المتقین #https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام خسته نباشید ببخشید آقای پوراحمد خانمی هستم ۳۲ ساله دارای دو فرند‌اصلا اعتماد به‌نفس ندارم‌نه میتونم از خودم دفاع کنم تو جمع نه از بچه هام شوهرم خدا را شکر اعتماد به‌نفسش خوبه اصلا تنهایی نمی تونم خرید برم‌وابسته همسرم هستم -خیلی حرف مردم متاسفانه رو روحیم تاثیر میگذارد و‌برام مهمه -راهنمایی میخوام برا افزایش اعتماد به‌نفس و عزت تفس؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام استاد خسته نباشین.در مورد اعتقادات همسرم و اینکه خیییلی تند و سرسری نماز میخونن راهکار فرمودین پشت سر ایشون نماز بخونم و اقتدا کنم بهشون اما ایشون بعضی از قسمت های نماز رو اشتباه انجام میدن چطور بهشون بگم که تاثیر بذاره و ناراحت نشه؟مثلا حمدو سوره رو تو همه نمازها آهسته میخونن یا هنگام سجده فقط نوک انگشت رو رو زمین نمیذارن کل انگشتهارو میذارن 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام استاد شبتون بخیر/ ببخشید من ۲۵ سالمه تازه فارغ‌التحصیل شدم حدود یکسال پیش اتفاقی با دختر خانمی آشنا شدم به اقتضای کارم که مشاوره کنکور میدادم هفته ای چند بار به صورت تلفنی و پیامکی در ارتباط بودم که کم کم به ایشون علاقمند شدم و مدتی طول کشید تا راضی شون کنم و چند ماهی با هم در ارتباط بودیم و بهم وابسته شدیم ولی چون هر دوتامون مسائل محرمی و نامحرمی مهم بود چندباری توبه میکردیم و دوباره از نو... خداروشکر مدتی است که تصمیم گرفتیم توبه کنیم و کامل ارتباطمون رو قطع کردیم، با توجه به تحقیقاتی که داشتم و شناختث که از ایشون به دست آوردم تقریبا باهم کفویت داریم به جز اینکه از دو قوم مختلف هستیم البته من آشنایی کامل باهاشون دارم فکر نکنم از این لحاظ به مشکل برخورد کنم حالا تصمیم گرفتم با خونواده ام صحبت کنم ولی یه چیزی مرددم کرده اینکه آیا چنین وصلتی می‌تونه پایدار باشه آخه شنیدم زوجینی که قبل ازدواج رابطه عاطفی داشتند بعدا بی اعتمادی زندگیشون رو تحت تاثیر قرار میده ممنون میشم راهنمایی ام کنید🙏 و سوال بعدی اینکه دارم میرم سربازی و احتمالا امریه بگیرم عقد و عروسی تو دوران سربازی می‌تونه مشکلی برام ایجاد کنه؟؟ اجرتون با سیدالشهدا با تشکر 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نود و پنجم با چهار انگشت ردّ اشکم را از روی گونه‌ام پاک کردم و زیر لب پاسخ دادم: «دست خودم نیس عبدالله!» و آهنگ صدایم به قدری غمگین بود که چشمان عبدالله را هم خیس کرد و صدایش را در بغض نشاند: «می‌دونم الهه جان! ولی باید صبور باشی!» و خودش هم خوب می‌دانست که صبر در برابر چنین مصیبتی به زبان ساده بیان می‌شود که در عمل احساس تلخی بود که داشت گوشت و پوست مرا آب می‌کرد و وقتی تلخ‌تر شد که در بیمارستان حتی از دیدن نگاه مادر هم محروم شدیم. به گفته پرستاران تا ساعتی پیش به هوش بوده و بخاطر درد شدیدی که در سرتاسر بدنش منتشر شده، ناگزیر به استفاده از مسکّن‌های قدرتمندی شده بودند که مادر را به خوابی عمیق فرو برده بود. دقایقی به نظاره صورت زرد و استخوانی‌اش بالای سرش ایستادم و با چشمانی که دیگر اشکی برای ریختن نداشت، به بدنش که زیر ملحفه سفید رنگ چیزی از آن نمانده بود، با حسرت نگاه می‌کردم که پرستار کنارم ایستاد و زیر گوشم زمزمه کرد: «امشب شب قدره! براش دعا کن! خدا بزرگه!» سرم را به سمت صورت ظریف و سبزه‌اش چرخاندم و بی‌آنکه چیزی بگویم، فقط نگاهش کردم. حتماً نمی‌دانست که من از اهل تسنن هستم که با لبخندی امید بخش ادامه داد: «امشب دست به دامن حضرت علی (علیه‌السلام) شو! ان شاء‌الله که خدا مادرتو شفای خیر بده!» برای لحظاتی به چشمانش خیره ماندم و در جواب خیرخواهی‌اش به تشکری کوتاه بسنده کردم که او از من همان چیزی را می‌خواست که مجید چند شب پیش طلب کرده و امروز هم از صبح دلم بهانه‌اش را می‌گرفت. در مذهب اهل تسنن هم به عبادت در شب‌های قدر و اعتکاف در مساجد تأکید فراوان شده و این شب‌ها برای ما هم بسیار محترم بود، با این تفاوت که شب قدر برای ما تنها شب نزول قرآن و شب عبادت بود، ولی برای شیعیان، این شب‌ها بوی ماتم شهادت امام علی (علیه‌اسلام) و توسل به اهل بیت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) را هم می‌داد و بنا بر همین رسم بود که پرستار هم از من می‌خواست امشب به بهانه توسل به امام علی (علیه‌السلام) شفای مادرم را از درگاه خدا هدیه بگیرم! عبدالله رفته بود با پزشک مادر صحبت کند که پس از چند دقیقه برگشت. با چشمانی که می‌خواست خون گریه کند و باز مردانه مقاومت می‌کرد، به مادر نگاهی غریبانه کرد و از من پرسید: «بریم الهه جان؟» وقتی پای تختش می‌ایستام، دل کندن از صورت مهربان و معصومش سخت بود و هر بار باید با دلی خون، پاره تنم را در این گوشه بیمارستان رها می‌کردم و می‌رفتم. شانه به شانه عبدالله راهروی طولانی بیمارستان را طی می‌کردم و جرأت نداشتم از صحبت‌های پزشک معالج مادر چیزی بپرسم و خود عبدالله هم تمایلی برای بازگو کردن این قصه مصیبت بار نداشت. به انتهای راهرو نرسیده بودیم که محمد و عطیه و بعد هم ابراهیم و لعیا از در بزرگ شیشه‌ای عبور کرده و وارد سالن بیمارستان شدند. حالا آنچه عبدالله از من پنهان کرده بود باید برای آنها بازگو می‌کرد، ولی باز هم ملاحظه کرد و ابراهیم و محمد را به گوشه‌ای کشاند تا صدایشان را نشنوم. لعیا دستم را گرفت و پیش از آنکه دلداری‌ام دهد، خودم را در آغوش خواهرانه‌اش رها کردم و هر آنچه در دلم مانده بود، بین دستانش زار زدم. عطیه با چشمانی که از گریه سرخ شده بود، فقط نگاهم می‌کرد و مثل اینکه نداند در پاسخ این همه درد و رنجم چه بگوید، بی‌صدا گریه می‌کرد و برای من که خواهری نداشتم و تنها همدم غم‌هایم مجید و عبدالله بودند، غمخواری‌های زنانه لعیا و عطیه، موهبت خوبی بود که بار سنگین دلم را قدری سبک کرد. در همه خیابان‌ها پرچم سیاه شهادت امام علی (علیه‌السلام) بر پا شده و شهر درست مثل دل من، رنگ عزا به خود گرفته بود. به خانه که رسیدیم، پیش از آنکه به طبقه بالا بروم، عبدالله به چشمان خسته‌ام نگاهی کرد و با محبتی برادرانه گفت: «الهه جان! امشب من خودم افطاری درست می‌کنم. نمی‌خواد زحمت بکشی!» و من هم به قدری خسته و ناتوان بودم که با تکان سر پیشنهادش را پذیرفتم و با قدم‌هایی سنگین به طبقه بالا رفتم. چادرم را از سرم باز کردم و بی‌حوصله روی مبل نشستم که یادم افتاد امروز هنوز جزءِ قرآنم را نخوانده‌ام. بهانه خوبی بود تا شیطان را لعنت کرده، وضو بگیرم و برای قرائت قرآن رو به قبله بنشینم. عهد کرده بودم ختم قرآن ماه رمضان امسال را به نیت مادر بخوانم که نتوانسته بود بخاطر بیماری سختش، در این ماه رمضان قرآن را ختم کند و با هر آیه‌ای که می‌خواندم از خدا می‌خواستم تا ماه رمضان سال بعد بتواند بار دیگر پای رحل قرآن نشسته و دوباره صدای قرائتش در فضای خانه بپیچد. https://eitaa.com/zandahlm1357