eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.1هزار عکس
40.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و بیست و یکم پاکت خریدهایم را از دست فروشنده گرفتم، با تشکر کوتاهی از مغازه خارج شدم و به سمت خانه به راه افتادم. هوای عصرگاهی اول آبان ماه سال 1392 در بستر گرم بندرعباس، آنقدر دلپذیر و بهاری بود که خاطرات روزهای سوزان تابستان را از یاد نخل‌ها برده و به شهر طراوتی تازه ببخشد، هر چند هنوز خیلی مانده بود تا دنیا بار دیگر پیش چشمانم رنگ روزهای گذشته را بگیرد که هنوز از رفتن مادرم بیش از دو ماه نگذشته و داغ مصیبتش در دلم کهنه نشده بود، به خصوص این روزها که حال خوشی هم نداشتم. سر درد و کمر درد لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد و از انجام هر کار ساده‌ای خیلی زود خسته می‌شدم که انگار زخم رنج‌های این مدت نه فقط روحم که حتی جسمم را هم آزرده بود. در خیابان، پرچم‌های تبریک عید غدیر افراشته شده و در یک کوچه هم شربت و شیرینی می‌دادند. از کنار شادی شیعیان ساکن این محله با بی‌تفاوتی عبور کردم و به سرِ کوچه رسیدم که دیدم کنار تویوتای قدیمی پدر، یک اتومبیل شاسی بلند مشکی پارک شده و خود پدر هم کنارش ایستاده است. مقابلش رسیدم و سلام کردم که لبخندی پُر غرور نشانم داد و پیش از آنکه چیزی بپرسم، مشتلق داد: «این نتیجه همون معامله‌ای هستش که مادرت اونقدر به خاطرش جوش می‌زد! تازه این اولشه!» منظورش را به درستی نفهمیدم که در مقابل نگاه پرسشگرم، با خوشحالی ادامه داد: «علاوه بر سهامی که تو اون برج تجاری دوحه دارم، این ماشینم امروز گرفتم.» در برابر این همه سرمستی و ذوق‌زدگی بی‌حد و حسابش، به گفتن «مبارک باشه!» اکتفا کردم و داخل حیاط شدم. خوب به یادم مانده بود که مادر چقدر بابت این تجارت مشکوک پدر نگران بود و اگر امروز هم زنده بود و این بذل و بخشش‌های بی‌حساب و کتاب شرکای تازه وارد پدر را می‌دید، چه آشوبی در دل پاک و مهربانش به پا می‌شد که در عوض سود صاف و ساده‌ای که پدر هر سال از فروش محصول خرمای نخلستان‌هایش به دست می‌آورد، امسال چشم به تحفه‌های پُر زرق و برقی دوخته بود که این مشتری غریبه گاه و بیگاه برایش می‌فرستاد. وارد ساختمان که شدم، دیدم عبدالله به دیوار راهرو تکیه زده و ساکت در خودش فرو رفته است. چشمش که به من افتاد، نفس بلندی کشید و پرسید: «عروسکِ تازه بابا رو دیدی؟» و چون تأییدم را دید، با پوزخندی ادامه داد: «اونهمه بارِ خرما رو بردن و دل بابا رو به یه ماشین خارجی و یه وعده سرمایه‌گذاری تو دوحه خوش کردن! تازه همین ماشین هم هیچ سند و مدرکی نداره که به اسم بابا زده باشن، فقط دادن دستش که سرش گرم باشه!» از روی تأسف سری جنباندم و با حالتی افسرده زمزمه کردم: «اگه الان مامان بود، چقدر غصه می‌خورد!» سپس به چشمانش خیره شدم و پرسیدم: «نمی‌خوای یه کاری بکنی؟ نکنه همینجوری همه سرمایه‌اش رو از دست بده!» و او بی‌درنگ جواب داد: «چی کار کنم؟ دیشب با محمد حرف می‌زدم، می‌گفت به من چه! من دارم حقوقم رو از بابا می‌گیرم و برام مهم نیس چی کار می‌کنه! می‌گفت ابراهیم که اینهمه با بابا کَل کَل می‌کنه، چه سودی داره که من بکنم!» دلشوره‌ای از جنس همان دلشوره‌های مادر به جانم افتاد و اصرار کردم: «خُب بلاخره باید یه کاری کرد! به محمد می‌گفتی اگه بابا ضرر کنه و سرمایه‌اش رو از دست بده، دیگه نمی‌تونه به تو هم حقوق بده!» حرفم را با تکان سر تأیید کرد و گفت: «همین حرفو به محمد زدم، ولی گفت به من ربطی نداره! تا هر وقت حقوق گرفتم کار می‌کنم، هر وقت هم کفگیر بابا خورد به ته دیگ، میرم سراغ یه کار دیگه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با حالتی منطقی ادامه داد: «الهه! تو خودتم می‌دونی هیچ کس حریف بابا نمیشه! تازه هر چی بگیم بدتر لج می‌کنه!» و این همان حقیقتی بود که همه در مورد پدر می‌دانستیم و شاید به همین خاطر بود که هیچ کس انگیزه‌ای برای مقابله با خودسری‌هایش نداشت. از عبدالله خداحافظی کردم و به طبقه بالا رفتم و طی کردن همین چند پله کافی بود تا سر دردم بیشتر شده و نفس‌هایم به شماره بیفتد. پاکت را کنار اتاق گذاشتم و خسته روی کاناپه دراز کشیدم که انگار پیمودن همین مسیر کوتاه تا سوپر مارکت سرِ خیابان، تمام توانم را ربوده بود. برای دقایقی روی کاناپه افتاده و نفس نفس می‌زدم تا قدری سر دردم قرار گرفت و توانستم از جا برخیزم. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
@ostad_shojae4_5967808069395023647.mp3
زمان: حجم: 12.2M
۹ ▪️ادب در کلام، فقط منحصر به دایره‌ی واژگان ما نیست، بلکه بیش از کلام، زبان بدن ما را نیز شامل می‌شود! ⚡️گاهی اشارات چشم و ابرو، و نوع نفوذ چشم، چنان خنجر برّنده‌ای در قلب مخاطب وارد می‌کند، که می‌تواند ما را از چشمان خدا، ساقط کند. 🎤 @ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamosigiirani-9 - کانال شعر و موسیقی اصیل ایرانی.mp3
زمان: حجم: 560.7K
تصنیف : ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 من نه خود مي‌روم، او مرا مي کشد کاه سرگشته را کهربا مي‌کشد چون گريبان ز چنگش رها مي کنم دامنم را به قهر از قفا مي کشد گفتم اين عشق اگر واگذارد مرا گفت اگر واگذارم وفا مي‌کشد دست و پا مي‌زنم، مي‌ربايد سرم سر رها مي‌کنم دست و پا مي‌کشد گفتم اين گوش تو خفته زير زبان حرف ناگفته را از خفا مي‌کشد گفت از اين پيش‌تر اين مشام نهان بوي انديشه را در هوا مي‌کشد سايه‌ي او شدم چون گريزم از او در پي اش مي‌روم تا کجا مي کشد 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 «قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» 👹 مریم رجوی سرکرده گروهک منافقین: اگر مردم در سال 1400 در شرکت کنند؛ ما همگی باید برویم بمیریم. . 🔴🔴🔴🔴🔴 مریم رجوی راهنمای خوبی است برای مردم 1⃣وقتی یک جنایتکار و تروریست میگوید رای ندهید پس حتما باید رای دهیم 2⃣همانهایی که ۱۷۰۰۰ مردم بی گناه را کشتند و اکنون در خدمت آمریکای جنایتکار هستند به آقای رییسی گفتند ایت اله قاتل ... ✅پس برای ما مشخص است به چه کسی رای بدهیم انتقام خون حاج قاسم حداکثری https://eitaa.com/zandahlm1357
🔹نکاتی درباره دعوت ✅به امر رهبر فرزانه، دعوت دیگران به شرکت در انتخابات وظیفه ماست. ولی " دعوت" کار آسانی نیست. اگر شیوه درک و تفاهم را بلد نباشیم نمی توانیم اهل دعوت باشیم. دعوت در مقابل تصرف است. آنها که با جنگ روانی به دنبال تاثیرگذاری بر دیگران هستند، نمی توانند اهل دعوت باشند. دعوت، از جنس گفتگو است. آنها که میخواهند متاع خود را به دیگران بفروشند نمی توانند به جهان بینش و زیست انسان ها تشرف پیدا کنند. در غیر این صورت مثل دلالهایی هستیم که می خواهیم جنس خود را به مشتری بفروشیم. آن وقت کسی دعوت ما را نخواهد پذیرفت. بعد از فتنه ۸۸ نهادهای انقلابی شتابزده مشغول آموزش جنگ روانی و رسانه شدند. جوانهای ما تکنیک های رسانه ای آموختند و لشکر سایبری شکل دادند. البته که لازم بود و هست... اما لازم تر از آن بلاغت و منطقی است که به جوانها امکان گفتگو بدهد. به آنها بیاموزد باید اهل گفتگو و تفاهم باشند تا توان دعوت را بدست آورند. بیاموزند منطق دین، منطق دعوت است و نه تصرف. بیاموزند پیشاپیش نباید درباره هر چیزی تصمیم گرفته باشند... ولی امان از رسانه و رسانه زدگی که اول از همه خود شخص را در تصرف می گیرد...
🦋قلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ 🌺🌿بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از خداوند ناامید نشوید، چرا که خداوند همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا اوست آمرزنده و مهربان». 🔹سوره مبارکه زمر، آیه 53 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️فراز ماندگار و فاخر 🔹قاری: استاد مصطفی اسماعیل 🔹سوره: قصص آیات10تا11 🔹مدت فراز: 2دقیقه 📣فرازی ناب و شنیدنی این تلاوت در مسجد امام حسین قاهره اجرا شده است. -=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-