i193.mp3
4.07M
#سرد_بودن_شوهر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
۵ تیر ۱۴۰۰
#مادرشوهر
سلام من و همسرم توی زیر زمینِ مادرشوهرم اینا میشینیم .الان وضعیت مالیِ خوبی نداریم ,مادرشوهرم همش اعصابم رو خورد میکنه, انقد که زبونش تیزه, هر بار میرم خونشون, سر یه چیزی ناراحتم میکنه ,مثلا میگه کم بشین توی اون زیرزمین ,یا میگه چرا از زیرزمین درنمیای, این لفظ زیرزمین رو که میگه من از خونه ی خودم بدم میاد یا بلند میگه ای خدا, کی بشه پسرم از این کار نجات پیدا کنه ,دیگه انقد سختی نکشه, همش به من با این حرفا انرژی منفی میده همش نظر میده ,روحیه م خراب شده.چقدر از این گوش بگیرم و از اون گوش در کنم! چقدر سکوت کنم
هیچکس رو ندارم توی این وضع باهاش دردودل کنم.شرایط جداشدن هم نداریم
متاسفانه به خاطر وضع مالی مون محتاجش شدم و نمیخوام ازش چیزی بگیرم ولی با اصرار ازش میگیرم چون خیلی یکدنده است ولی بعدش همش منّت ش روی سَرمه.دلم نمیخواد محتاج کسی باشم
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
۵ تیر ۱۴۰۰
i195.mp3
6.98M
#مادرشوهر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
۵ تیر ۱۴۰۰
#دروغ
سلام استاد محترم. بنده خانم 31 ساله و همسرم 37 سالشونه 4 ساله ازدواج کردیم و 1 فرزند دختر 3 ساله داریم. روز خواستگاری متأسفانه به شوهرم فقط در مورد تحصیلاتم حقیقت رو نگفتم. و به ایشون متاسفانه به دروغ گفتم که فوق لیسانس دارم در صورتی که نداشتم. همسرم هم حرفمو باور کردند. پدر و مادرم هم از این قضیه اطلاع داشتند و چون همسرم شرایط خوبی داشت هم از نظر اعتقادی و هم از نظر اقتصادی و دوسش داشتم نمیخواستم از دست بدم ایشون رو. ناگفته نماند ک برای شوهرم میزان تحصیلات اصلا مهم نبود، ایشون کارشناس حقوق هستند و خوندند. تا اینکه ما عروسی کردیم و وارد زندگی مشترک شدیم، بعد از چند ماه خودم حقیقت رو به ایشون گفتم و خیلی از من دلگیر و ناراحت شدند و اصلا انتظار نداشتند.البته ایشون بنده رو بخشیدن و من هم ب لطف خدا اشتباهم رو تکرار نکردم. الان نسبت به من خیلی بی اعتماد شدند و همچنین نسبت به پدر و مادرم هم همینطور. به طوری که با خانواده ام قهر کردند. همین قضیه باعث ایجاد اختلاف و ناراحتی بین دو خانواده شده استاد عزیز. لطفا راهنمایی بفرمایید اولا چطوری اعتماد شوهرم رو جلب کنم؟ ثانیا چطوری کدورتی ک بابت این قضیه بین شوهرم و پدر و مادرم ب وجود اومده رو برطرف کنم؟
معذرت می خوام ک زیاد شد استاد محترم.
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
۵ تیر ۱۴۰۰
i199.mp3
7.09M
#دروغ
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
۵ تیر ۱۴۰۰
۵ تیر ۱۴۰۰
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ تیر ۱۴۰۰
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و سی و نهم
در را بستم و همانطور که جزوه را ورق میزدم، روی مبل نشستم. کنجکاو بودم تا ببینم در این چند برگ چه نوشته شده و با چه منطقی روز شهادت امام حسین (علیهالسلام) را روز جشن و شادی اعلام کرده که دیدم تنها با چند شبهه ناشیانه به مبارزه با خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برخاسته است. شبهاتی که نه در منطق شیعه که به عقل یک دختر سنی که اطلاعات چندانی هم از تاریخ نداشت، پیدا کردن جوابش چندان سخت و پیچیده نبود.
نمیدانستم که او به عقد پدرم در آمده تا برایش همسری کند یا برای کشاندن اهل این خانه به آیین وهابیت، رهبری! از بیم اینکه مجید این جزوه را ببیند، مچاله کرده و جایی گوشه کابینت آشپزخانه، زیر پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، پنهانش کردم که به دلیل تکرار اسم خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در چند خط، نمیتوانستم پاره کرده یا در سطل زباله بیندازم. با سردردی که از حرفها و حرکات نوریه شدت گرفته بود، به اتاق خوابم بازگشته و روی تخت دراز کشیدم.
نگاهم به سقف اتاق بود و به اوضاع خانهمان فکر میکردم که به چه سرعتی تغییر کرد که چه ساده مادرم رفت و همه چیز را با خودش بُرد. دیگر نه از هیاهوی قدیم خانه خبری بود و نه از رفت و آمدهای پُر سر و صدای برادرانم که حتی باید هویت خویشتنِ خویش را هم پنهان میکردیم که به جای مادرم، دختری وهابی با عقایدی افراطی قدم به این خانه گذاشته بود. از خیال اینکه اگر مادر زنده بود، در این ایام بارداریام، با چه شوق و شوری برایم غذایی مخصوص تدارک میدید و نازم را میکشید و حالا باید نیش و کنایههای نوریه را به جان میخریدم، دلم گرفت و پس از روزها، باز شبنم اشک پای چشمانم نَم زد. ساعتی سر به دامان غمِ بیمادری، در حال خودم بودم که سرانجام صدای اذان مسجد محله بلند شد و مرا هم به امید دردِ دل با خدای خودم از روی تخت بلند کرد.
ساعت از دوازده ظهر گذشته و بوی غذا حسابی در خانه پیچیده بود، ولی من چشم به راه آمدن مجید، با همه ضعفی که بدنم را گرفته بود، دلم نمیآمد نهار را تنها بخورم که انتظارم به سر رسید و صدای قدمهایش در حیاط پیچید و خدا میداند به همین چند ساعت دوری، چقدر دلتنگش شده بودم که با عجله به سمت در رفته و به اشتیاق استقبالش در چهار چوب در ایستادم. چشمانش همچون دو غنچه گل سرخ از بارش بهاری اشکهایش، طراوت دیگری یافته و لبهایش به پاس پیشنهادی که برای رفتنش داده بودم، به رویم میخندید. سبک و سرِحال وارد خانه شد که به روشنی پیدا بود مراسم عزاداری ظهر عاشورای امامزاده، چقدر برایش لذت بخش بوده که اینچنین سرمست و آسوده به سویم بازگشته است.
در دستش ظرف غذای نذری بود که روی اُپن گذاشت و با احساسی آمیخته به حیا و مهربانی توضیح داد: «دلم پیش تو بود! گفتم بیارم با هم بخوریم.» و چقدر لحن کلام و حالت نگاهش شبیه آن روز اربعین سال گذشته بود که به نیت من شله زرد گرفته و پشت در خانهمان مردد مانده بود که میدانست من از اهل سنت هستم و از دادن نذری به دستم اِبا میکرد. حالا امروز هم پس از گذشت چند ماه از فوت مادر، که چیزی را به نام مذهبش به خانه نیاورده بود، دل به دریازده و برای من غذای نذری آورده بود که از اعماق قلب با محبتم لبخندی زدم و پاسخ دادم: «اتفاقاً منم نهار نخوردم تا تو بیای با هم بخوریم!» و سفره نهار کوچکمان با غذایی که هر یک به عشق دیگری از خوردنش دریغ کرده بودیم، پهن شد و به بهانه عطر عشقی که در برنج و قیمه نذری پیچیده و طعم محبتی که در دستپخت من جا مانده بود، نهار را در کنار هم نوش جان کردیم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
۵ تیر ۱۴۰۰
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#مهارتهای_کلامی ۲۵ ⚠️ تمایل به دانستن زیر و بَم زندگی، شغل، مشکلات، روابط و علاقهمندیهای دیگران،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ تیر ۱۴۰۰
مهارتهای کلامی_26.mp3
13.33M
#مهارتهای_کلامی ۲۶
✘ ← همیشه درّندگی زبان، با خنجر پرخاش و تندی نیست!
• گاهی زخمِ شوخیهای زشت و بیهوده،
• و یا دست انداختن و تمسخر دیگران،
که ظاهراً با خنده و شادی همراهند؛
چنان برّندهاند که انسان را از چشم خداوند ساقط میکنند.
#استاد_شجاعی 🎤
۵ تیر ۱۴۰۰
۵ تیر ۱۴۰۰
@shervamusiqiirani - نفس بهاران - عبدالحسین مختاباد.mp3
2.23M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
نسیم روایت شب بوها ست
ز تربت لاله زار تو
ضمانت مشک آهوها است
شمیم خوش مزار تو
تویی نفس بهاران
امید دل گرفتاران
نگاه خوشت بهشت من
سپیده سرنوشت من
تو ماهی و مهر روی تو
عجین شده با سرشت من
تویی نفس بهاران
امید دل گرفتاران
زیارت ماه روی تو
کشانده مرا به کوی تو
من آمده ام به سوی تو
که تازه شود زبوی تو
تویی نفس بهاران
امید دل گرفتاران
تو میشنوی صدایم را
غریبی ناله هایم را
اگر تو مرا ز خود رانی
کجا ببرم دعایم را
به خلوت خود صدایم کن
شکسته دلم دعایم کن
به دام بلا گرفتارم
تو معجزه کن دعایم کن
تویی نفس بهاران
امید دل گرفتاران
#اسحاق_انور
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۵ تیر ۱۴۰۰