eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.6هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم استاد بنده خانومی 27ساله هستم که دوساله ازدواج کردم همسرم طلبس وبچه ندارم تابستون طی یک سرماخوردگی به تشخیص اشتباه دکتر گفتن که بدلیل بیماری اسکولیوز که از بچگی داشتم فقط ۲۹درصد ریم کار میکنه ودیگه نمیتونم بچه دار شم شوک خیلی بدی به من وارد شد از اون به بعد از لحاظ جسمی وضعیتم خوبه الحمدلله ومشکلی دیگه برای باروری ندارم اما از اون لحظه به بعد تا بدست اوردن سلامتیم وتایید دکتر برای تایید بارداری من مدام دلشوره بی مورد دارم حتی تنگی نفس وضربان تند قلب از مرگ میترسم از اینکه بگن کسی مرده یا مریض شده یا خودکشی کرده حالمو بد میکنه پیش روانپزشکم رفتم ودارو استفاده میکنم اما هنوز کنترل افکار منفی ذهنم دست خودم نیست من از بچگی متقید بودم وهستم نمیدونم باید چیکار کنم، مستاصلم کرده این حال.... 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام خسته نباشین من دختری هستم ۱۸ساله وحدوددوماهه که عقدکردم شوهرم هم خداروشکرسرکاره وهم خوش اخلاق نمازاشونمیخوندکه ازوقتی عقدکردیم تقریبامرتب میخونه ولی یه مشکلی هست که اونم این که سیگارمیکشه من ازاول گفته بودم که مشکل دارم باسیگارکشیدنش واونم گفت سعی میکنه کم تربکشه الان وقتی متوجه میشم که گاهی سیگارمیکشه بایدچه عکس العملی نشون بدم بی تفاوت باشم یان؟؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و ششم و دیگر نتوانستم خنده‌ام را پنهان کنم که نه تنها لب‌هایم که تمام وجودم از حال خوش مادری، می‌خندید. لعیا همانطور که نگاهم می‌کرد، چشمان درشتش از اشک پُر شد و دستانم را میان دستان مهربانش گرفت تا در این روزهایی که بیش از هر زمان دیگری به حضور مادرم نیاز داشتم، کم نیاورم. صندلی فلزی میز غذاخوری آشپزخانه را برایم عقب کشید تا بنشینم و خودش برای گرفتن مژدگانی مقابلم نشست که صدایم را آهسته کردم و همچنانکه حواسم بود تا از آن طرف اُپن، میهمانان ما را نبینند و صدایمان را نشنوند، با لبخندی لبریز حجب و حیا گفتم: «فقط الان به بقیه چیزی نگو! شب که رفتی خونه به ابراهیم بگو، اصلاً می‌خوای فعلاً چیزی نگو!» و او هنوز در تعجب خبری که به یکباره از من شنیده بود، تنها نگاهم می‌کرد و بی‌توجه به اصراری که برای پنهان ماندن این خبر می‌کردم، پرسید: «چند وقته؟» به آرامی خندیدم و با صدایی آهسته‌تر جواب دادم‌: «یواش یواش داره سه ماهم میشه!» که به رویم اخم کرد و با مهربانی تشر زد: «آخه چرا تا الان به من نگفتی؟ نمی‌خواستی یکی حواسش بهت باشه؟ بلاخره باید یکی مراقبت باشه! بگه چی بخور، چی نخور! یکی باید بهت بگه چی کار کن! چجوری بشین، چجوری بخواب...» که به میان حرفش آمدم و برای تبرئه خودم گفتم: «خُب خجالت می‌کشیدم!» از حالت معصومانه‌ام خنده‌اش گرفت و گفت: «از چی خجالت می‌کشیدی الهه جان؟ من مثل خواهرت می‌مونم.» و شاید همچون من به یاد مادر افتاد که باز اشک در چشمانش جمع شد و با حسرتی که در آهنگ صدایش پیدا بود، ادامه داد: «الهه جان! من که نمی‌تونم جای خالی مامان رو برات پُر کنم، ولی حداقل می‌تونم راهنماییت کنم که چی کار کنی!» سپس دستش را روی میز پیش آورد و مشت بسته دستم را که زیر بار غم از دست دادن مادر، به لرزه افتاده بود، میان انگشتانش گرفت و در برابر چشمان خیس از اشکم، احساس خواهرانه‌اش را به نمایش گذاشت: «الهه جان! هر زنی تو یه همچین وضعیتی احتیاج به مراقبت داره! باید یکی باشه که هواشو داشته باشه! خُب حالا که خدا اینجوری خواست و مامان رفت، ولی من که هستم!» با سرانگشتم، اشکم را پاک کردم و پاسخ دلسوزی‌های صادقانه‌اش را زیر لب دادم: «خُب مجید هست...» که بلافاصله جواب داد :«الهه جان! آقا مجید که مَرده! نمی‌دونه یه زن وقتی حامله‌اس، چه حالی داره و باید چی کار کنه!» سپس چین به پیشانی انداخت و با نگرانی ادامه داد: «تازه آقا مجید که صبح میره پالایشگاه و شب بر می‌گرده. تو این همه ساعت تو خونه تنهایی، حتی اگه خبرش کنی، تا بخواد خودش رو برسونه خونه، کلی طول می‌کشه.» لبخندی زدم و خواستم جواب این همه مهربانی‌اش را بدهم که غیبت طولانی‌مان، عطیه را به شک انداخت و به سمت اُپن آشپزخانه کشاند. آنطرف اُپن ایستاد و با شیطنت صدایمان کرد: «چه خبره شماها از آشپزخونه بیرون نمیاید؟» که من لب به دندان گزیدم و لعیا با اشاره دست، عطیه را به داخل آشپزخانه کشاند. با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_6.mp3
10.88M
۶ 🔥 حسادت در محبت ، و تمایل به پیشتاز بودن در نگاه کسی، ارتباط انسان را با بقیه‌ی اطرافیان به نجاست می‌کشاند. ☆ کسانی در ارتباطات خود و جذب محبت دیگران موفقند که؛ می‌توانند برای محبوبیت دیگران ، راه باز کنند؛ حتی در قلب کسی که برایشان بسیار مهم است. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-2 - آواز بیات اصفهان.mp3
3.05M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای در سر کوی تو چندان که نظر کار کند دل و دین است که بر یکدگر انداخته ای مگر از آب کنی آینه دیگر، ورنه هیچ آیینه نمانده است که نگداخته ای چون ز حال دل صاحب نظرانی غافل؟ تو که در آینه با خویش نظر باخته ای تو که از ناز به عشاق نمی پردازی صد هزار آینه هر سوی چه پرداخته ای؟ نیست یک سرو درین باغ به رعنایی تو بس که گردن به تماشای خود افراخته ای آتشی را که ازآن طور به زنهار آید در دل صائب خونین جگر انداخته ای 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 مگر ز نای من نوایی ای خدا شنیده مگر به گوش او نوای آشنا رسیده مگر کلام این شکسته دل نشسته بر دل که او چنین به دیده نقش ژاله ها کشیده 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
🌼🌼دوستان عزیز🌼🌼 اضافه شدن اعضا به ما انگیزه بیشتری میده تا سعی کنیم کیفیت مطالب را بالا برده و مطالب جالب و جذاب تر و متن های متنوع تری را بگذاریم تا مورد پسند همه واقع گردد. لذا تقاضا داریم لینک کانال را با دوستانتان به اشتراک بگذارید تا با اضافه شدن اعضا تلاشی مضاعف داشته باشیم که پست های متنوع و جذاب تری بگذاریم .👏👏 🌸باتشکرازهمکاری شما دوستان و اعضا🌸 لینک عضویت و اشتراک گذاری👇👇 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357