eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.7هزار عکس
34.7هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 رهبر انقلاب: عید غدیر عیدالله‌الاکبر و از همه‌ی اعیاد بالاتر است. ‌🌟 عید غدیر فرمانده صلوات @zandahlm1357
28.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 عید غدیر 📹 | دستگاه مدیریت کشور باید علوی باشد 🔻 رهبر انقلاب: اگر ما بر روی نقش مدیریّت و سرپرستی جامعه در جامعه‌ی اسلامی تکیه میکنیم، آن را تعیین‌کننده معرّفی میکنیم، این قضیّه با یک گزینش تمام نمیشود. این‌ جوری نیست که ما یک نفر را گزینش کنیم و یک شخص در رأس برگزیده بشود و شرایط لازم را داشته باشد، بعد دیگر همه چیز به خودی خود حل خواهد شد! تأثیر مدیران بالا در سرنوشت جامعه هم تا حدود زیادی از این جهت است که مدیر برتر و بالاتر این قدرت را دارد که دستها و ایادی چرخاننده‌‌ی چرخ‌های کشور را سالم انتخاب بکند؛ یعنی سلامت آنها جزو سلامت دستگاه حکومت است. 🔹 وقتی امیرالمؤمنین علی‌بن‌‌ابی‌طالب (علیه الصّلاة و السّلام) در رأس حکومت قرار میگیرد، تمام شاخه‌‌های مدیریّت در جامعه به طرف صلاح حرکت میکند؛ به طوری که اگر یک گوشه از مجموعه‌‌ی این دستگاه مدیریّت، ناسالم و ناپاک و غیر منطبق با معیارها باشد، برای قطع او و قلع ‌و قمع او امیرالمؤمنین جنگ چندین ماهه را بر خودش هموار میکند؛ یعنی مجموعه‌‌ی دستگاه مدیریّت کشور، باید علوی باشد. ۱۳۶۹/۰۴/۲۰ فرمانده صلوات @zandahlm1357
🌹 رهبرانقلاب: همّت جمهوری اسلامی باید این باشد که خود را به آن الگویی که در غدیر معرفی شد و در دوران پنج‌ساله حکومت امیرالمؤمنین، نمونه آن نشان داده شد، نزدیک کند. ۱۳۸۰/۱۲/۱۲ 🌟 عید غدیر فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 عید غدیر 📹 | همه ما در قبال غدیر مسئولیم… 🔻 رهبر انقلاب: بازتاب حرکت ملّت ایران تا اعماق جان انسانها، آن هم در چهار گوشه‌ی عالم -نه فقط در دنیای اسلام- منعکس شده. در بسیاری از کشورها، جوانها به ندای اسلام دل بسته‌اند و در کشورهای اسلامی بیشتر؛ اینها در دوره‌ی قبل از انقلاب اسلامی و قبل از تشکیل حکومت اسلامی در اینجا وجود نداشت؛ این ادامه‌های و ادامه‌ی همان راه است؛ این مطرح کردن یک خطّ روشن است برای بشریّت تا در سایه‌ی این خطّ روشن، بشریّت هر چه زودتر برسد به آن سرانجامی که همه‌ی پیغمبران مژده‌ی آن را داده‌اند. همه‌ی پیغمبران، همه‌ی مصلحین عالم، این نوید را به بشریّت داده‌اند که یک روزی بشریّت -کلّ بشر- نجات خواهد یافت. 🔹 امروز ما -هم مسئولینمان، هم مردممان- در قبال مسئله‌ی غدیر مسئولیم. مسئولین کشور باید سعی کنند عملشان را، رفتارشان را همه‌ی حرکات و سکنات‌شان را، برنامه‌ریزی‌هایشان را آن ‌جوری تنظیم بکنند که با هدفهای اسلام که همان هدفهای غدیر است، تطبیق بکند. ۱۳۷۹/۱۲/۲۴ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و ششم عروسک پشمی کوچکی را که همین امروز صبح با مجید از بازار خریده بودم، بالای تخت سفید و صورتی‌اش آویزان کردم تا سرویس خواب حوریه را تکمیل کرده باشم که هنوز دو هفته از تشخیص دختر بودن کودکم نگذشته، تخت‌خواب و تشک و پتویش را خریده بودم و چقدر دلم می‌خواست در دل این روزهای رؤیایی، مادرم زنده بود تا سیسمونی نوزاد تنها دخترش را با دستان مهربان خودش آماده می‌کرد. اتاق خواب کوچکی که کنار اتاق خواب خودمان بود و تا پیش از این جز برای نگهداری وسایل اضافی استفاده نمی‌شد، حالا مرتب شده و اتاق خواب دختر قشنگم شده بود. به سلیقه خودم، پارچه ساتن صورتی رنگی تهیه کرده و پنجره کوچکش را پرده زده بودم و درست زیر پنجره، تخت لبه‌دارش را گذاشته بودم؛ همان تختی که از دو ماه پیش مجید برای دخترمان نشان کرده و من به خیال اینکه کودکم پسر است، از خریدش طفره می‌رفتم و حالا همان تخت را با سِت تشک و پتوی صورتی‌اش خریده و به انتظار لحظات خواب ناز دخترمان، کنار اتاق خوابش چیده بودیم. همانطور که گوشه اتاق روی زمین نشسته بودم، به اطرافم نگاه می‌کردم و برای تهیه بقیه وسایل سیسمونی نقشه می‌کشیدم که امشب تنها بودم و باید به هر روشی این تنهایی را پُر می‌کردم. مجید خیلی تلاش کرده بود در دوران بارداری‌ام، شیفت‌های شبی که برایش تعیین می‌شد با همکارانش عوض کرده و هر شب کنارم بماند، ولی امشب نتوانسته بود کسی را برای تغییر شیفتش پیدا کند و ناگزیر به رفتن شده بود و حالا باید پس از مدت‌ها، امشب را تنهایی سَر می‌کردم که بیش از اینکه به کمکش نیاز داشته باشم، محتاج حضور گرم و با محبتش بودم. وقتی به خاطر می آوردم که لحظه خداحافظی، چقدر نگران حالم بود و مدام سفارش می‌کرد تا مراقب باشم و با چه حالی تنهایم گذاشت که دلش پیش من و دخترش مانده بود و ما را به خدا سپرد و رفت، دلم بیشتر برایش تنگ می‌شد و بیشتر هوای مهربانی‌هایش را می‌کردم. هر چند این روزها دخترم از خواب خوشش بیدار شده و از چند روز پیش که برای نخستین بار در بدنم تکانی خورده بود، حرکت وجود کوچکش را همچون پرواز پروانه در بدنم احساس می‌کردم و همین حس حضور حوریه، مونس لحظات تنهایی‌ام می‌شد. ساعت هفت شب بود که بلاخره از اتاق خواب کودکم دل کَندم و سنگین از جا بلند شدم که زنگ درِ حیاط به صدا در آمد. پدر و نوریه ساعتی می‌شد که از خانه بیرون رفته و حتماً کلید داشتند. با قدم‌هایی کُند و کوتاه به سمت آیفون می‌رفتم که صدای باز شدن در حیاط، خبر از بازگشت پدر داد. خودم را پشت پنجره‌های بالکن رساندم تا از پشت پرده‌های حریرش نگاهی به حیاط انداخته باشم که حضور چند مرد غریبه در حیاط توجهم را جلب کرد. پدر و نوریه همراهشان نبودند و خوب که نگاه کردم متوجه شدم برادارن نوریه هستند و متحیر مانده بودم که کلید خانه ما دست اینها چه می‌کند! داخل شدند و در را پشت سرشان بستند و همین که در حیاط با صدای بلندی به هم خورد، دل من هم ریخت که حالا با این چهار مرد غریبه در خانه تنها بودم. خودم را از پشت پنجره عقب کشیدم که از حضور عده‌ای نامحرم در خانه‌مان سخت به وحشت افتاده و مانده بودم به اجازه چه کسی اینچنین گستاخانه وارد شده اند که صدای درِ ساختمانِ طبقه پایین پرده گوشم را لرزاند. یعنی پایشان را از حیاط هم فراتر گذاشته و وارد خانه شده بودند که تنها به فکرم رسید درِ خانه را از داخل قفل کنم. تمام بدنم از عصبانیت آتش گرفته بود که برادران نوریه، همچون صاحبخانه، در را گشوده و بی‌هیچ اجازه‌ای وارد خانه ما شده بودند. بند به بندِ بدنم به لرزه افتاده و بی‌آنکه بخواهم از حضورشان در این خانه به شدت ترسیده بودم و آرزو می‌کردم که ای کاش مجید امشب هم در خانه کنارم بود تا اینچنین جانم به ورطه اضطراب نیفتاده و دل نازک دخترم، از ترسِ ریخته در وجود مادرش، اینهمه نلرزد. روی کاناپه کِز کرده و فقط زیر لب ذکر خدا را می‌گفتم تا قلبم قدری قرار گیرد که صدای قدم‌های کسی که از پله ها بالا می آمد، در و دیوار دلم را به هم کوبید و سراسیمه از جا بلندم کرد. از وحشتی که به یکباره به جانم افتاده و هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد، ضربان قلبم به شدت بالا رفته و سرم از درد تیر می‌کشید که کسی محکم به در چوبی خانه‌ام کوبید. قلبم از جا کَنده شد و مثل اینکه بدنم دیگر توان ایستادن نداشته باشد، زیرِ پایم خالی شد که دستم را به دیوار گرفتم تا زمین نخورم. گوشم به صدای درِ حیاط بود تا پدر بازگردد و چشمم به در خانه، تا غریبه‌ای که آنطرف ایستاده بود، زودتر برود و دلم به هوای بودن مجید، پَر پَر می‌زد. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_26.mp3
11.44M
۲۶ حتی اگر از دست شما، کاری برای رفع مشکل دوستانت برنمی‌آید؛ با همدردی، همراهی و پیگیری ... صداقتت را به آنها ثابت کن! 🤲 ▫️اثبات صداقت‌شما، در زمان مشکلات دیگران، دایره‌ی جذب شما را وسیع‌تر می‌کند. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - همای رحمت - محمد اصفهانی.mp3
2.04M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را 🎶🎶🎶🎶🎶🎶 ناشناسی که به تاریکی شب می برد شام یتیمان عرب پادشاهی که به شب بُرقَع پوش می کشد بار گدایان بردوش در جهانی همه شور و همه شر (ها عَلیٌّ بَشَرٌ کیفَ بَشر) شبروان مست ولای تو علی جان عالم به فدای تو علی! 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 فرياد شيطان در غدير امام باقر(ع): ابليس مرتبه فرياد بلند كشيده است: روزى كه مورد خداوند قرار گرفت، روزى كه از به زمين فرستاده شد، روزى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مبعوث شد، روز "كه اميرالمؤمنين عليه السلام منصوب شد" 📚بحارالأنوار: ج 37 ص 121
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا