eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.2هزار عکس
41هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و دوم شام را که خوردیم، دیگر توان نشستن نداشتم که تخته کمرم از درد خشک شده و خجالت می‌کشیدم دراز بکشم. هر چند این سمت ساحل به نسبت خلوت بود، ولی باز هم از بیم نگاه نامحرم، دلم نمی‌خواست بخوابم و دلم نمی‌آمد به این زودی از میهمانی با شکوه دریا دل بکنم که رو به مجید کردم و با لحنی لبریز ناز، گله کردم: «این دخترت خیلی اذیت می‌کنه! یه لحظه آروم نمی‌گیره! یا لگد می‌زنه یا میگه خسته شدم بریم خونه!» و در برابر نگاه ناباورش، خندیدم و گفتم: «مستقیم که نمی‌گه بریم خونه! ولی انقدر کمرم درد می‌گیره که می‌فهمم باید برم خونه!» از لحن شرارت بارم خودم خندیدم و مجید را نگران کردم که با قاطعیت پیشنهاد داد: «خُب بلند شو بریم. تو همینجا وایسا، من میرم ماشین می‌گیرم.» و من دلم نمی‌خواست این شب زیبا به آخر برسد که دستپاچه پاسخ دادم: «نه! نمی‌خواد بری! حالا یخورده دیگه بشینیم، بعد میریم.» از دستی که به کمر و پهلویم گرفته بودم، متوجه حالم شد و باز با دلواپسی اصرار کرد: «خیلی وقته نشستی، کمرت خشک شده. ای کاش دیگه بریم خونه استراحت کنی.» نگاهش کردم و با لحنی کودکانه خواهش کردم: «نمیشه یه کم دیگه بشینیم؟» و دیگر نتوانست مقاومت کند که خندید و گفت: «چرا نمیشه الهه جان؟ تا هر وقت دوست داشته باشی، می‌شینیم.» و من که خیالم برای ماندن راحت شده بود، نگاهش کردم و به نیت شیطنتی دیگر، شروع کردم: «فکر کنم حوریه به تو رفته که انقدر اذیت می‌کنه!» چشمانش از تعجب به صورتم خیره ماند و فهمید می‌خواهم سر به سرش بگذارم که با خنده‌ای که صورتش را پُر کرده بود، منتظر شد تا نقشه‌ام را عملی کنم که برایش پشت چشم نازک کردم و گفتم: «مگه دروغ میگم؟ مگه تو منو کم اذیت می‌کنی؟» و نتوانستم شیطنتم را تمام کنم که حوریه خودش را در بدنم کشید و لگدی به سرِ دلم زد که خندیدم و با لحنی هیجان‌زده ادامه دادم: «بفرما! شاهد از غیب رسید! خودشم داره لگد می‌زنه که بگه به بابام رفتم!» از جمله آخرم با صدای بلند خندید و میان خنده شادش پرسید: «مگه من لگد می‌زنم که لگد زدن این فسقلی به من بره؟» و تا خواستم پاسخی سرِ هم کنم، خودش با حاضر جوابی پیش دستی کرد: «داره لگد می‌زنه که بگه من به بابام نرفتم، به مامانم رفتم!» و مسابقه داشت هیجانی می‌شد که مستقیم نگاهش کردم و گفتم: «شرط می‌بندم به تو میره! حالا میگی نه، نگاه کن!» که باز خندید و با صدایی که از شدت خنده، بریده بالا می‌آمد، جواب شرط بندی‌ام را داد: «اون دفعه هم شرط بستی که بچه پسره، ولی دختر شد! حالا هم داری شرط می‌بندی که به من میره، ولی به خودت میره، مطمئنم!» و درست دست روی نقطه‌ای گذاشت که کم آوردم و در برابر نگاه شکست خورده‌ام، چشمانش آیینه سیمای خودم شد و با مهربانی مژده داد: «من مطمئنم که حوریه به خودت میره! خوشگل و خواستنی! وقتی به دنیا اومد خودت می‌بینی!» و ترانه خنده شیرینش با امواج دریا در هم پیچید و در صحنه ساحل گم شد و دل من به جای دیگری رفت که ساکت شدم. برای اولین بار دغدغه اعتقاد فرزندم در ذهنم جان گرفت و نگران در خودم فرو رفتم که همه چیز، ظاهر حوریه نبود و می‌ترسیدم قلبش به سمت قطب عقاید شیعه متمایل شود و سکوت سرد و سنگینم طول کشید که مجید به صورت گرفته‌ام خیره شد و دلواپس حالم، سؤال کرد: «چیزی شده الهه جان؟ حالت خوب نیس؟» و درد من چیز دیگری بود و حیا می‌کردم در برابر نگاه نجیبش به روی خودم بیاورم و دل مهربان او دست بردار نبود که باز پرسید: «می‌خوای بریم خونه؟» نمی‌توانستم درد دلم را پیش محرم غم‌هایم رو نکنم و نمی‌خواستم نگاهم به چشمان مهربانش بیفتد که سرم را پایین انداختم و زیر لب زمزمه کردم: «مجید! برای تو مهمه که حوریه شیعه بشه؟ یعنی اگه دلش بخواد سُنی بشه، تو بهش ایراد می‌گیری؟» که بی‌معطلی پاسخم را به صداقتی ساده داد: «مگه تا حالا به تو ایراد گرفتم الهه جان؟» همانطور که گوشه چادر بندری را با سرانگشتان عصبی‌ام به بازی گرفته بودم، سرم را بالا آوردم و با لحنی لبریز تردید، بازخواستش کردم: «یعنی واقعاً دلت نمی‌خواد حوریه شیعه بشه؟» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 سلسله جلسات 38 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 8️⃣3️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 دوست دارم خاکم کنند تو کربلات آقام حسین ‌ ‌ ‌یا حسین و یا حسین
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) اثر شیخ راضی ال یاسین ترجمه
www.iranseda.irPart33_صلح امام حسن.mp3
زمان: حجم: 6.9M
*معاویه و شیعیان علی *کشتار و فشار شیعیان در دوران معاویه *ممنوعیت ذکر فضائل امیرالمومنین(ع) *جدل معاویه و عبدالله بن عباس *ذکر احادیث دروغین در فضائل صحابه *خطبه سیدالشهداء در منا