تنها با آزمایش دی ان ای می توان پنگوئن های نر و ماده را از هم تشخیص داد،
در بسیاری از گونه های پنگوئن ها، نر و ماده ی آن ها شکل متفاوتی ندارند و تشخیص آن ها از روی ظاهرشان تقریبا غیر ممکن است. در مراکز تحقیقاتی برای تشخیص جنسیت جوجه های این پرندگان از آزمایش دی ان ای استفاده می شود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزن بریم صفحه خنده ههههه😂😂😂
.......:
@zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژاپنیه یک صندوق از پدرش به ارث برده، دوماه طول كشيد تا تونست بازش بكنه و بفهمه ارثیه اش چیه!!!
خودتون ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری کالسکه بچه رو از پله ببریم بالا😄😂
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون باحال و خاطره انگیزه
<معاون کلانتر>
#نوستالژی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و یکم لیلا خانم همچنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهل و دوم
هنوز خماری دارو به تنم مانده و نمیدانستم چه بر سرم آمده، ولی بیاختیار اشک از گوشه چشمانم جاری شد که میدانستم دیگر دختری ندارم و منتظر خبری از همسرم بودم که با همان صدای ضعیف و لرزانم، زیر لب ناله میزدم: «مجید... مجید زنده اس؟» که دستی روی دستم نشست و صدایی شنیدم: «الهه...» سرم را روی بالشت چرخاندم و از پشت نگاه تاریکم، صورت غمزده و خیس از اشک عبدالله را دیدم و پیش از هر حرفی با پریشانی پرسیدم: «از مجید خبر داری؟ پیداش کردی؟ زنده اس؟» از هر دو چشمش، قطرات اشک روی صورتش جاری بود و نگاهش بوی غم میداد و پیش از آنکه از مصیبت مجید، جانم به لبم برسد با صدایی آهسته پاسخ داد: «آره الهه جان! پیداش کردم، تو یه بیمارستان بستری شده.» و من باور نمیکردم که با گریهای که گلوگیرم شده بود، باز پرسیدم: «حالش خوبه؟» و ظاهراً حالش خوب نبود که عبدالله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «آره...» سپس سرش را بالا آورد و میدانست تا حقیقت را نگوید، قرار نمیگیرم که با لحنی گرفته ادامه داد: «فقط دست و پهلوش زخمی شده.» و خدا میداند به همین خبر چقدر آرام گرفتم که لبهای خشکم به ذکر «الحمدالله!» تکانی خورد و قطره اشکی به شکرانه سلامتی شوهرم، پای چشمم نشست. برای اولین بار پس از رفتن حوریه، لبخندی زدم و خودم دلتنگ هم صحبتیاش بودم که از عبدالله پرسیدم: «باهاش حرف زدی؟» و هول حال خودم به دلم افتاد که بلافاصله با دل نگرانی سؤال کردم: «میدونه من اینجوری شدم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد و همانطور که اشکش را پاک میکرد، پاسخ داد: «من وقتی رفتم اونجا، بیهوش بود. نتونستم باهاش حرف بزنم.» که باز بند دلم پاره شد و وحشتزده پرسیدم: «چرا بیهوش بود؟ مگه نمیگی حالش خوبه؟» دستم را میان انگشتانش گرفت و با مهربانی پاسخ داد: «گفتم که حالش خوبه، نگران نباش!» و دل بیقرار من دست بردار نبود که بلاخره اعتراف کرد: «نمیدونم، دکتر میگفت اعصاب دستش آسیب دیده، چاقویی هم که به پهلوش خورده به کلیهاش صدمه زده، برای همین عملش کردن. ولی دکتر میگفت حالش خوبه. فقط هنوز به هوش نیومده.» از تصور حال مجید، قلبم به تب و تاب افتاده و دیگر سلامتیاش را باور نمیکردم که باز گریه امانم را بُرید: «راست بگو! چه بلایی سرش اومده؟ تو رو خدا راستش رو بگو!» با هر دو دستش دستان لرزانم را گرفته بود و باز نمیتوانست آرامم کند. صورت خودش هم از اشک پُر شده و به سختی حرف میزد: «باور کن راست میگم! فقط دست و پهلوش زخمی شده. دکتر هم میگفت مشکلی نیس.» و برای اینکه حرفش را باور کنم، همه ماجرا را تعریف کرد: «یه آقایی اونجا بود، میگفت من و شاگردم رسوندیمش بیمارستان. مثل اینکه تو اون خیابون مکانیکی داره. میگفت یه موتوری تعقیبش میکرده، ته خیابون پیچیدن جلوش که پولش رو بزنن. ولی مثل اینکه مجید مقاومت میکرده و اونا هم دو نفری میریزن سرش. میگفت تا ما خودمون رو رسوندیم، دیگه کار از کار گذشته بوده!» بیآنکه دیده باشم، صحنه چاقو خوردن مجید را پیش چشمانم تصور کردم و از احساس دردی که عزیز دلم کشیده بود، جگرم آتش گرفت که عبدالله با حالتی دلسوزانه ادامه داد: «میگفت تو ماشین که داشتن میبردنش بیمارستان، اصلاً به حال خودش نبوده، میگفت تقریباً بیهوش بود، ولی از درد ناله میزده و همش «یاعلی! یاعلی!» میگفته، تا نزدیک بیمارستان که دیگه از هوش میره.»
با ما همراه باشید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 66 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 67.mp3
1.95M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 67
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 7⃣6⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357