eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.4هزار عکس
41.2هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل هفتم : درنگاه داشتن گوسفند و بز درخانه درحديث موثق ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه اهل خانه كه يك گوسفند نگاه دارند خداوند روزى گوسفند را بايشان بدهد و روزى ايشان را زياد كند وفقر از ايشان يك منزل دور شود و اگر دوگوسفند نگاه دارند خدا روزى آنها را برساند و روزى ايشان را زياد كند و پريشانى از ايشان دو منزل دور ميشود و اگر سه گوسفند نگاه دارند حقتعالى روزى آنها را برساند و روزى ايشان را زياد گرداند و پريشانى از ايشان در اصل برطرف شود. ازحضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) منقول است كه هر اهل خانه كه نزدايشان گوسفند شير دهى باشد هر روز دومرتبه ملائكه بايشان كويند خدا شمارا بركت دهد. درحديث ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه هر مؤ منى كه در خانه او يك بز شيرده باشد هر روز يك مرتبه ملكى در طرف صبح ايشان را دعا كند كه مطهر وپاك باشيد شما و خدا بركت دهد شمارا و نيكوباد احوال شما و نيكو باد نان خورش شما و اگر دو بز شيرده باشد هر روز دومرتبه ملك چنين دعا كند. درحديث معتبر منقول است كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) باعمه خود فرمود كه چه مانع است ترااز آنكه در خانه خود بركتى نگاه دارى گفت يا رسول الله بركت كدام است فرمود كه گوسفندى كه شير دهد پس فرمود كه هركه درخانه او گوسفند شيرده يا بز شيرده يا گاو شيرده باشد باعث بركت خانه او ميشود. درحديث ديگر فرمود كه حقتعالى سه بركت فرستاده است آب و آتش و گوسفند. درحديث معتبر از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه هر اهل خانه كه سى گوسفند در هر پسين داخل خانه ايشان شوند ملائكه نگاهبانى ايشان ميكند تا صبح . درحديث ديگر فرمود كه گوسفند نگاه دار و شتر نگاه مدار و حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمود كه نيكو ماليست گوسفند. درحديث ديگر فرمود كه چون گوسفند نگاه داريد خوابگاه ايشان را پاكيزه كنيد وخاك از بدنشان پاك كنيد. حلیة_المتقین #https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام استاد بزرگوار، وقت بخیر به لطف خدا،دختری۶ساله و پسری۲ساله دارم، سوألم اینه که ایا اگر جای خواب فرزندانم در یک اتاق باشه اشکالی داره؟یا از سن خاصی باید جدا کنم؟! 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام. من و خانمم ۸ ماهه رفته خونه پدرشون قهر و میخوان طلاق بگیرن مهریه هم گذاشتن اجرا اما دنبالش نرفتن و پیگیر نشدن،رفتن ایشون هم بخاطر دخالت خانواده هردو طرف بود و بیشتر پدر ایشون که از اول مخالف ازدواج ما بودن و اختلاف و بحث و دعوا های من و همسرم از اوایل عقد شروع شد و روز به روز سرد تر شد تا جایی که ایشون بهم خیانت کرد و بعد اینکه فهمیدم بخاطر اینکه زندگیمون حفظ بشه و علاقه قلبی که به ایشون داشتم، گذشت کردم اما رفتار و سردی ایشون باز ادامه پیدا کرد. وقتی هم که رفتیم سرخونه زندگی دو روز بعد محل خوابو جدا کرد به این دلیل که من دوست ندارم کسی کنارم باشه و بعدش هم درب اتاق و هرشب قفل میکرد به این بهانه که من مزاحمش نشم. رابطه هم که تقریبا صفر و اونم با بی میلی. این قضیه تا ۶ الی ۷ ماه ادامه داشت که در نهایت با یه بهانه بی مورد رفتن خونه پدرشون و برنگشتن. تو این مدت کم و بیش با هم ارتباط داشتیم و الان هم داریم ایشون میگن فقط طلاق اما از طرفی جواب پیام و زنگم و میدن یا شده یک ساعت با هم صحبت کنیم ولی باز میگن برنمیگردم و اونم بخاطر خانوادت و... چند باری هم شده که ازم پول خواستن ولی من ندادم اخرین بار دیروز که جلسه دادگاه داشتیم مطرح کردن و یه سری جیزای دیگه که نیاز داشتن ازم خواستن. حس میکنم خواست قلبیشون جدایی نیست و این تصمیمو بخاطر فشار های روحی روانی که تحمل میکردن گرفتن از طرفی اگه واقعا منو نمیخواد چرا جوابمو میده یا ازم درخواستی دارن کمکم کنید اقای پوراحمد چطور ایشونو  برگردونم واقعا دوستش دارم و نمیخوام از دستش بدم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام استاد!من 4ماه هست عقد کردم.خودم18 و شوهرم23ساله. من دوتامشکل دارم ویکیش اینکه همسرم محبت زبانی اش بسییییااااررر زیاده.ومن خیلی کم! من الان غیراز چندکلمه بیشتر بلدنیستم و بقیه رو از خودش تقلید میکنم. الفاظی که بکارمیبرم بیشتر در ارتباط با خانومها استفاده میشه. فوقش دیگه مثلا فقط بلدم میگم: مرد من ولی بیشتر ازین بلد نیستم چیکارکنم؟مخصوصا که ماهردو طلبه هستیم و والدین مون متاسفانه جلوی ماها کلمات محبت آمیز به کار نبردند که بلد باشیم...! یه مشکل دیگه اینکه من خیلی پرحرف بودم قبل از مجردی ولی الان باز بااینکه از شوهرم پرحرف تر هستم،باز میگن که کم حرف هستی .راه حل شما چیه؟ درضمن من دربچگی لکنت زبان داشتم ولی نه باشدت زیاد.بیشتر درحد تلفظ س ش ژ چ ج بوده 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و سوم حالا نه تنها از داغ حوریه که از جراحتی که به جان مجیدم افتاده بود، طاقتم تمام شده و طوفان گریه آسمان چشمانم را به هم پیچیده بود و وقتی به خاطر می‌آوردم که هنوز از حال من و حوریه بی‌خبر است، تا مغز استخوانم می‌سوخت که می‌دانستم همه این درد و رنج‌ها ارزش یک تار موی دخترش را برایش ندارد و من چه بد امانت‌داری کردم که حوریه را از دست دادم و باز به یاد چشمان خواب و دهان بسته حوریه، ضجه‌ام بلند شد. هر چه می‌کردم تصویر چشمان باریکش که به خواب نازی فرو رفته و دهان کوچکش که هیچ تکانی نمی‌خورد، از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت که دوباره ناله زدم: «عبدالله! بچه‌ام از دستم رفت... عبدالله! دخترم رو ندیدی، خیلی خوشگل بود، خیلی ناز بود... عبدالله! دلم براش خیلی تنگ شده...» و حالا بیش از خودم، بی‌تاب مجید بودم که هنوز باید خبر حوریه را هم می‌شنید که میان هق هق گریه به عبدالله التماس می‌کردم: «تو رو خدا به مجید چیزی نگو! فعلاً بهش چیزی نگو! اگه بفهمه دِق می‌کنه، می‌خوام خودم بهش بگم...» چشمان مهربان عبدالله به پای این همه بی‌قراری‌ام از اشک پُر شده و نگاهش از غصه حال خرابم به خون نشسته و باز سعی می‌کرد با کلماتی پُر مِهر و محبت آرامم کند. دوباره از شدت ضعف، حالت تهوع گرفته و چشمانم سیاهی می‌رفت و من دیگر این ناخوشی‌ها را دوست نداشتم که تا امروز به عشق حوریه همه را به جان می‌خریدم و حالا هر درد، نمکی بود که به زخمم می‌پاشیدند و داغ حوریه را برایم تازه می‌کردند. به گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گرداب گریه‌هایم به گِل نشست و نه اینکه داغ دلم سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای گریستن نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: «مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو برو اونجا، برو پیشش تنها نباشه. من کسی رو نمی‌خوام.» ولی محبت برادری‌اش اجازه نمی‌داد تنهایم بگذارد که باز اصرار کردم: «وقتی مجید به هوش بیاد، هیچکس پیشش نیس. از حال منم بی‌خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش...» و حتی نمی‌توانستم تصور کنم که خبر این حال من و مرگ دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: «عبدالله! تو رو خدا بهش چیزی نگو! اگه پرسید بگو الهه خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!» که به اندازه کافی درد کشیده و نمی‌خواستم جام زهر دیگری را در جانش پیمانه کنم که باز تمنا کردم: «بگو الهه خیلی دلش می‌خواست بیاد بیمارستان عیادتت، ولی بخاطر حوریه نمی‌تونست بیاد.» و چقدر هوای هم صحبتی‌اش را کرده بودم که به ظاهر به عبدالله سفارش می‌کردم و در دلم حقیقتاً با محبوبم سخن می‌گفتم: «بهش بگو غصه نخور! بگو الهه آرومه! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً هول نکرد. بگو الانم حالش خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه.» و دلم می‌خواست با همین دستان ضعیف و ناتوانم باری از دوشِ دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: «بهش بگو الهه گفت فدای سرت! بگو الهه گفت همه پولی که ازت دزدیدن فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام عزیزتره!» با ما همراه باشید🌹